Ep.2🍂

1K 174 7
                                    

بعد اَز كشيدن ماشه ، صداي فرياد مارتين ،باعث لرزش بيشتر جيمين شد و حلقه ي دور گردن جيمين ازاد شد.
جيمين متعجب برگشت و به بدن غرق خون مارتين زل زد،اروزش بود مارتين رو اينجوري ببينه.ولي چ حيف ك هوسوك هيونگش اينجا نبود، حيف ك خود جيمين اونو به مرگ نزديك نكرد ، ولي حتي باز هم مارتين توي مرگ خوش شانس تر اَز جيمين بود،يك لحظه و سريع با گلوله مُرد.ولي جيمين سالهاست ك خورده شده بود ، ساله بود ك اَرزوي مرگ داشت.
كوكي ميخواست لب به اعتراض باز كنه ك نگاه ملتمس جيمين رو ديد.
جيمين انگار گم شده بود، ترسيده بود. نميدونست حالا ك ازاد عه بايد چيكار كنه!
فرار كنه يا بمونه ؟اصن كجا بايد ميرفت؟
همونطور ك بهت زده بود قدمي به سمت جونگ كوك برداشت و با نگاهش از او خواستار كمك شد.
٢ قدم جلوتر رفت و لحظه ايي ك ب جونگ كوك نزديك شد ، درد تمام اين چند سال بهش قلبه كرد و بيهوش شد.
كوكي نميدونست چيكار بايد بكنه ، اول اَز مرگ مارتين عصباني بود و بعد هم اون پسرِ كوچيك اندام ك جلوي اون بيهوش شد.
جيمين رو به پرستار ها سپرد و گفت ك اَز عمارت خارج نشوند.
بالا سر غرق خونِ مارتين ايستاد و با حرص نفسش رو بيرون داد، اسلحه رو محكم روي ران پاهاش فشار ميداد و منتظر ديدن تهيونگ بود تا حرصش رو خالي كنه.
به ثانيه نكشيد ك تهيونگ جلوي چشماش ظاهر شد و سريع و نامفهوم گفت:نوچه ي مارتين كشته شده!
جونگ كوك ك ديگه صبري براش نمودنع بود توي صورت تهيونگ غريد:تو....تو...ميدوني چ بلايي سر اين پرونده اوردي؟تهيونگ، امروز....امروززز .... واااي خدااا.....تهيونگ فقط اَز جلو چشمام گمشو تا چيزي نگم ك بهت بر بخوره.
تهيونگ هم فورا اَز جلوي درب عمارت رد شد و بالاي سر جيمين رفت و اَز پرستار حال اون رو پرسيد.
بعد اَز دو ساعت  ك،همه ي برده ها رو به كلانتري منتقل كردن.بالاخره اون عمارت كثيف و آشغال تخليه شد ولي اينبار بدون مارتين ، اين مارتين بود ك زودتر رفته بود.
تلفن كوكي زنگ خورد با ديدن اسم سرگرد چوي روبه تهيونگ كرد و گفت: نگاه كن...من به اين چي بگم؟بگم قربان متهم اصلي پرونده رو يكي اَز همكارهاتون كشت؟چي بگم بهش عاخه؟
تهيونگ ك ديگر صبرش تمام شده بود فرياد زد:اره بهش بگو، بگو ديگه.... بگو كيم تهيونگ كشت اونو، بگو ديگه بهش لعنتي...چرا هي ب من ميگي؟اصلا بده من خودم بگم
جونگ كوك زبر لب گفت:باشه حالا ،پسره ي ديوونه.تهيونگ تو امروز با احمق بازيت منو ب باد دادي بفهم.
تهيونگ:مسوليت مرگ مارتين با من
كوكي:احمق ،ميگم من مسئول پرونده ام.برو ببين اون پسره بهوش اومد؟
و تهيونگ كوكي رو تنها گذاشت و به سمت امبولانس دويد.
-هي.. چيشد اين پسره؟
-قربان مقداره اَز موادي ك بهش تزريق كرده بودن توي بدنش بود،اثر اون اَز بين رفت و اينكه ايشون مريض بودن ، تب شون هنوز بالاس، ولي نيمه هوشيار عه.
-باشه امادش كن با ما بياد كلانتري!
[كلانتري]
-هي عوضي....مگه من بهت نگفتم ك هيچ كسي نبايد بميره.اونوقت تو داري أمار مرگ و مير ها رو تحويل من ميدي؟
اين جمله رو گفت و يقه ي كوكي رو ول كرد.
تهيونگ:تقصير منه ، سرگرد جئون كاري نكردن.
-بسه ،بسه . عين داداش هاي خوني با هم رفتار نكنيد.فقط اتاق بازجويي عو اماده كنيد براي اون پسره ك همراه مارتين بيرون بود.
...................................................
-خب اسمتون؟
سرگرد چوي ك هيچ عكس العملي اَز جيمين نديد، بلند تر جمله اش رو تكرار كرد.
چند دقيقه بعد توي صورت جيمين غريد وگفت:سوال سختي پرسيدم؟جواب منو بده ،پسر كوچولو.
منو چي فرض كردي؟اصلا اينجا رو چي فرض كردي؟
منو مسخره ميكني يا خودتو بچه؟
جواب بده ديگ لعنتي......
سرگرد چوي ك ديگه خسته شده بود محكم دستش رو روي ميز اهنئ كوبيد و كاغذ هاي جلويش را به طرفي پرت كرد و بلندتر فرياد زد:حداقل اسم صاحبتو بگو...
جيمين با شنيدن كلمه ي صاحب،انگار ك خنجري توي قلبش فرو كرده باشند،به گريه افتاد.سعي كرد با نيشگون گرفتن ران هاش اَز هجوم اشكهاش جلوگيري كنه ولي اون قطرهاي سمج سر سخت تر اَز اين حرفا بودند.
سرگرد هوفي كشيد و از تو شيشه ب كوكي اشاره كرد ك به اتاق بازجويي برود!شايد كوكي ميتوانست حداقل ي كلمه اَز اون بشنود.

Call me onceWhere stories live. Discover now