Ep.10🍂

746 129 7
                                    

چند ساعتي ميشد ك هر دو كنار همديگر نشسته بودن......
زانوهاشون رو بغل كرده بودند و به روبرو خيره شده بودند......
جونگكوك خواست شروع به حرف زدن كنه ك با فرود اومدن سر جيمين روي شونه هاي پهنش تصميم گرفت ساكت بمونه......
به ارومي جابه جا شد......
بدن كوچك جيمين رو روي دوتا دستاش بلند كرد و روي صندلي چرمي گذاشت......
جيمين مثل فرشته ها خوابيده بود......
حتي زيباتر...
بي نقص تر......
جونگكوك داشت كلافه ميشد......
بلند شد و چند قدمي راه رفت......
ك با شنيدن صدايي خفه ايستاد......
أطراف ش رو نگا كرد ولي چيزي جز تاريكي نبود......
به سمت جيمين رفت و فهميد صدا اَز سمت اون بود......
باز هم صداي ناله اومد......
اين بار جونگكوك ب وضوح ديد ك جيمين داشت توي خواب ناله ميكرد......
به ناله هاي نامفهوم ش گوش داد......
چيز هاي برايش واضح بودند......
چندين بار اسم مادرش رو اورد......
ولي اين وضعيت ادامه پيدا نكرد......
حالا جيمين خيس شده بود اَز عرق......
جونگكوك به ارومي صورت جيمين رو نوازش كرد و سعي كرد بيدارش كنع......
زير لب اسمش رو اروم صدا زد:"جيميني"....."جيمين"
بالاخره جيمين چشم ها شو باز كرد و گنگ اطراف رو نگاه كرد......
اينبار برعكس هميشه عكس العمل جيمين ترس بود......
ترسيده به اطراف نگاه كرد و وقتي پسري رو ديد اَز جايش بلند شد ودستهايش را مشت كرد......
جونگكوك متعجب اَز تعيير ناگهاني جيمين ،به سمتش رفت...
با صداي تقريبا بلندي گفت:"جيميني منم جونگكوك...كوكي..."
جيمين بعد اَز شينيدن اين صداي آشنا ب سمتش رفت......
خودش رو توي بغل جونگ كوك انداخت......
انگار باز هم فكر كرده بود مواد بهش تزريق شده......
نزديك صبح بود و جيمين غرق در خواب......
جونگكوك كل شب رو بيدار مونده بود تا شايد خبري شه......
به ارومي صورت جيمين رو نوازش كرد و متوجه سردي پوست ش شد......
كت مشكي ش رو روي بدن جمع شده ي جيمين انداخت .........
جونگكوك حالا گشنه اش بود......
صداي باز شدن قفل معبد همون لحظه توي فضا پيچيد......
جونگكوك با حرص ب پايين نگاه كرد......
مردي كهنسال به بالا نگاه كرد و متوجه جونگكوك ك اَز عصبانيت سرخ بود ، شد......
جونگكوك پله ها رو دو تا يكي پايين رفت و گفت:"جناب...شما چك نميكني كسي تو معبد هس يأ نع؟همينجوري ميبندي؟"
جونگكوك هر لحظه داشت سرخ تر و سرخ تر ميشد......
يقه ي پيرمرد رو توي دستاش گرفت و گفت:"جيمين ديشب ب خاطر تو توهم زد"
خواست مشت رو توي صورت پيرمرد بكوبونه ك دستي مانع ش شد......
جيمين با صورتي پف كردع دست جونگكوك رو محكم گرفته بود......
همون لحظه تعظيمي ب مرد كرد و جونگكوك رو بيرون كشيد......
توي حياط معبد ايستاد......
دست جونگكوك رو رها كرد و اطراف ش رو نگاه كرد......
توي گوشي ش نوشت:[بايد برم دستشويي]
كوكي كلافه دستي توي موهاش كرد و گفت:"باشه بيا بريم اين مسافرخونه ي اونجا"
دست جيمين رو گرفت و با خودش برد......
————————————————-
-من به شما دو نَفَر اتاق نمي دم......
جونگكوك عصبي شده بود و گفت:"من دو برابر پول شو ميدم فقط بزار بريم بالا"
زن اَز اتاقك بيرون امد و به سروضع كوكي و جيمين نگاهي انداخت......
بعد با صداي بلند تري گفت:معلوم نيس ديشب كجا بودين ك صبح اتاق ميخواهين...
جونگكوك گفت: ب خدا قسم توي معبد گير افتادع بوديم......
زن با اِكراه كليد اتاقي در طبقه دوم به انها داد و گفت :فقط چند ساعت......
جيمين سريع تعظيم كوتاهي كردن به سمت اتاق دويد......
وقتي جيمين اَز دستشويي برگشت...
جونگكوك روي تخت خوابش بردع بود......
جيمين عم رفت پيش اون زن تا دو تا قهوه سفارش بده......
چند لحظه بعد جيمين با دو تا ماگ قديمي وارد اتاق شد و جونگكوك رو در حالي ك داشت تلفن صحبت ميكرد رو ديد......
پشت تلفن انگار عصبي بود......
چندين بار گفت:"باشه...حواسم بهش هست"
بعد اَز قطع كرد روبه جيمين شد و گفت:"مثل اينك گير افتادن ما اتفاقي نبوده..."
جيمين با چشمهاي متعجب ب جونگكوك نگاه كرد......
سريع نوشت:[مارتين؟]
جونگكوك جرعه ايي اَز قهوه نوشيد وگفت:"شايد همونايي ك بهت حمله كردن"
جيمين استرس گرفت......
انگار ك خبر بدي بهش داده شده بود......
اتاق ٢٠ متري رو ٣ بار دور زد......
جونگكوك ، جيمين رو وادار ب نشستن روي تخت كرد. و گفت:"اروم بگير.هنوز چيزي معلوم نيس...
فعلا چيزي ك من و تو نياز داريم ي خواب چند ساعت س..."
و خودش هم همراه جيمين دراز كشيد......
جونگكوك خنده ريزي كرد و گفت:اگر الان اجوما بياد ما رو اينجوري ببينع...غوغا ب پا ميكنع...
جيمين هم ب پيروي اَز كوكي خنديد......
به ثانيه نكشيد ك هردو خوابيدن......
ولي چيزي ك اين خواب رو شيرين تر ميكرد لمس هاي غير منتظره اشون بود......
هيچ كدوم هم خبر اَز تماس هاي فيزيكي بين شون خبر نداشتند......
چند لحظه بعد جونگكوك ب سمت مخالف ش غلت خورد...
و اَز روي تخت افتاد...
صداي بلندي توي اتاق پيچيد......
ولي بعدش صداي اه و ناله ي جونگكوك جيمين رو بيدار كرد......
جيمين روي تخت نشست و اطراف ش رو نگاه كرد.........
چشمش ب جونگ كوك عي ك روي زمين بود ، خورد......
ب ارومي سمتش رفت و با نگاه ش اَز اون پرسيد چيشده؟
كوكي بين ناله هاش گفت:"اخخخخ...اَز تخت افتادم... اخ دستم...پووووف"
جيمين متوجه زخمي رو گونه ي جونگكوك شد و سريع دو زانو جلوي كوكي نشست......
چسب زخمي اَز توي جيبش بيرون اورد و ب گونه ي زخمي كوكي زد......
كوكي نميدونست اَز بابت اين تماس كوچك خوشحال باشه... يا ناراحت ب خاطر كوتاه بودنش...
كمي ك گذشت جونگكوك ب بيرون نگاهي كرد و متوجه ي بالكن شد......
جيمين رو صدا زد و گفت:"جيميني .....اينجا رو چقدر گل و گياه دارع......
واااو ويو ش مثل فرانسه اس..."
زير لب گفت:"دوست ش دارم اينجارو"
جيمين با لبخند زيباش وارد بالكن پر اَز گل شد......
جونگكوك گفت:"بشين اينجا......ميخام ازت عكس بگيرم..."
جيمين عم مثل بچه ها نشست و به دوربين گوشي كوك خيره موند......
جونگكوك با لبخند گفت:"بيشتر بخند...مثل هميشه ك چشات عم ميخنده باهاش..."
جونگكوك زير لب گفت:"ميدوني اين عكس رو چي اَز همه زيباتر كردع؟"
جيمين تايپ كرد: [گياه ها]
جونگكوك نچ ي زير لب گفت و أضافه كرد:"تو"
"تو و اين لبخند ت منظره رو زيبا كردن"
هيچ چيزي دلنشين تر اَز اين حرف براي جيمين نبود......
قلب جيمين انگار لحظه ايي اَز تپيدن ايستاد......
لحظه اي فراموش كرد......
و جيمين فورا تايپ كرد:[ولي عكاسش اَز همه ي اين ها عكس رو خاص تر كردع]
جونگكوك گفت:"اين عكس خاص نيس......هنر عه واقعي عه"
و خنده ايي اَز ته دِلْ كرد......
با جيمين پياده ب سمت تعميرگاه ب راه افتادند......
——————————————-
تهيونگ به ارومي درب اتاق رو باز كرد با صحنه ايي عجيب مواجه شد......
با صداي بلندي گفت:"شت...يونگي هيونگ، چيكار ميكني?"
يونگي هوسوك كنار همديگر خوابيده بودند
ولي كاملا توي همديگر قفل شده بودند......
يونگي با صداي تهيونگ تكوني خورد وخودش رو بيشتر به "هوسوك"چسبوند......
-هي...هيونگ...داري چ غلطي ميكني؟
و بدن يونگي رو تكان شديدي داد......
هوسوك اَز صداي تهيونگ بيدار شد و متعجب به يونگي ك داخل بغلش بود و اون هم توي بغل يونگي بود نگاه كرد......
سريع خودش رو اَز بغل يونگي بيرون كشيد و داد زد:يونگي...چيكار......چيكار...كردي؟
يونگي كلافه بيدار شد و گفت:"ب خدا هيچي...فقط كنار هم خوابيديم..."
تهيونگ سريع گفت:"عرع فقط كنار هم خوابيدين"
هوسوك هم روبه تهيونگ كرد و گفت:"براي تو سوتفاهم شدع...لازم نكرده انقدر بزرگش كني...
تو مگ تاحالا كنار كسي نخوابيدي؟"
تهيونگ هم گفت:"خوابيدم ولي ن انقدر صميمانه و رومانتيك..."
يونگي تهيونگ رو اَز اتاق بيرون كرد و گفت:"برو بيروووون عوضي عه منحرف"
————————————————————
-جيميني...انگار خيلي خسته ايي......
جيمين تايپ كرد:[نميدونم چرا...حس ميكنم اونايي ك بهم حمله كردن اَز طرف پدرم هستن]
جونگكوك سريع گفت:"نع...اخه چرا پدرت بايد ي همچين كاري باهات بكنه؟"
[ب خاطر كينه و نفرت ش...ب خاطر انتقام...ب خاطر خيلي چيزهاي ديگ]
-جيمين...نميخاد انقدر نسبت ب پدرت بد بين باشي......
جيمين دستي توي موهاش كشيد و گفت:[پرونده ب مارتين چي ميشع؟]
-امشب برميگرديم سئول......اَز فردا بايد بريم توي عمارت...اون مدارك و مواد ها رو بايد پيداش كنيم......اصن بايد با هوسوك بريم اونجا......
[من هم بيام؟]
-شايد...دوباره...شب،توهم بزني...نميخام اين اتفاق برات بيوفتع...
[ديشب، داشتم كابوس ميديدم ، ي چيز گنگ ك فقط صداي جيغ مادرم و گريه ي خودم رو ميشنيدم......يكي هم بيهوش اون طرف تر افتاده بود...داشتم براي اون گريه ميكردم......بعد مارتين اومد و منو با خودش برد......فك كنم حتي باهام خوابيد...]
جونگكوك ماشين رو جلوي ويلا پارك كرد و پشت گردن جيمين رو نوازش كرد......
زمزمه كرد:"تا وقتي من هستم، نميزارم دست كسي بهت برسه"
———————————————-
-جناب هوسوك،شما بايد بياييد توي ماشين من...
جونگكوك با اخم اين جمله رو گفت......
شب بود......
جونگكوك همانطور ك رانندگي ميكرد شروع كرد به سوال پرسيدن اَز هوسوك............
-خب...توي اون كيفي ك باخودت بردي چي بود توش؟
-مقداري اَز اون مواد......
-چرا با خودت بردي؟
-براي ترك كردن نياز بود...
-ترك كردن؟
-ارع خب......مگ نميدوني بايد ترك كني......
-يني چي؟جيمين الان ترك نكرده يني؟
-خب من نميدونم...
-مگ خود مواد اَز بدن بيرون نميرن؟
-معلومه ك نع...بايد ترك كني...ك خيلي عم درد اور عه......
-نشونه هاش چيع؟
-عااا......خب...ميتونه تب كنه ...كابوس هاي گنگ ببينع......توي خواب ناله هاي خفه ايي كنه...اَز كسي برأي ازاد شدنش كمك بخواد......ولي وقتي بيدار شه احساس ميكنه توي رابطه س......
جونگكوك نگاهي ك جيمين ك غرق خواب بود انداخت......
يعني همه ب اين خواب ها و ناله هاي خفه براي اون مواد لعنتي بود؟......
جونگكوك با ترس گفت:"خودت چي؟ترك كردي؟"
-ارع...چند روز ديگ كاملا پاك ميشم......
-درد نداشتي؟
-خب چرا......استخون درد ش اَز همه شون بدتر عه......
-جيمين رو چيكارش كنيم؟
-كمي اَز اون مواد هنوز هست......ميتونيم اروم اروم بهش تزريق كنيم......تا اينك كم و كم ترش كنيم......
جيمين اينجوري درد ميكشه فقط...
——————————————————-
خب اينم اَز اين پارت💫♥️
نظرتون در مورد sope چيع؟😎
اميدوارم خوشتون اومدع باشع......
پس اون ستاره ي كوچولو ي پايين صفحه رو لمس كنيد*_*
پارت بعدي توي عمارت عه و احتمالا طولاني عه♥️💫💫
پس اگر كال مي وانس رو دوست دارين توي كامنت بگيد......
در مورد sope هم حتما نظر بديد ك ببينم خوبه اگر ادامه ش بدم يا نع......
ممنون ك وقت ميزاريد...♥️
منتظر پارت بعدي باشيد...💫🖐🏻
لاو يو عال......♥️💫

Call me onceWhere stories live. Discover now