Ep.11🍂

712 121 9
                                    

خب حالا ديگه چ كسي رو ميخواي اَز دست بدي؟
برادرت يا اون سرگرد عوضي؟!
جيمين همونطور ك گوشه ي اتاق توي خودش جمع شده بود،تكوني خورد تا صورت مرد رو ببينع......
مرد با صداي بلندي گفت:"بيارين ش"
و چند لحظه بعد  بدن بيهوش جونگكوك ، جلوي جيمين افتاد......
جيمين هنوز متوجه اتفاقي ك أفتاده بود ،نشده بود......
نميخواست صحنه ي روبرو ش رو باور كنع......
سعي كرد فرياد بزنه و كمك بخواد......
ولي صدايي اَز حنجره اش بيرون نيومد......
با ترس دستي روي گلويش كشيد و دستهاش رنگ خون گرفتند......
با چشمهايي ك براي سرازير شدن اشك هاش درجنگ بودند به سايه ي مرد خيره شد......
اروم گردن جونگكوك رو توي دستانش قرارداد......
جونگكوك چشم هاي مشكي ش رو روي جيمين بسته بود......
هيچ چيزي بيشتر اَز اين براش دردناك تر نبود......
موهاي جونگكوك رو كنار زد......
پيشوني ش رو لمس كرد......
بؤسه ايي روي لب هاي خشك ش گذاشت......
ولي صدايي اومد......
ي صداي عجيب، انگار صداي جونگكوك بود......
متعجب به پشت ش نگاه كرد......
————————————
ساعت حدوداي ٤ بود و جونگكوك خوابش نبوده بود......
٢ ساعتي بود ك رسيده بودند......
ب سمت دستشويي رفت......
ولي صداي ناله ايي شنيد......
بدون ترديد هوسوك رو صدا زد و خودش به سمت اتاق جيمين دويد......
هوسوك با چهره ايي خواب الود ب اتاق جيمين دويد......
جيمين توي تب داشت ميسوخت......
ناله هاي خفه ايي ميكرد......
ملافه ي توي دستش رو انقدر فشرده بود ك چروك شده بود......
هوسوك با ديدن وضعيت جيمين گفت:"چراغ رو روشن و اون كيف رو برام بيار"
جونگكوك ب پيروي اَز هوسوك همين كار رو كرد......
هوسوك مقداري اَز مواد رو داخل سُرَنگ كرد......
هواي داخل سُرَنگ رو گرفت و رگ دست جيمين رو پيدا كرد.........
روبه جونگكوك گفت اينجا رو الكل بزن......
و به ارومي مواد رو تزريق كرد......
چند دقيقه بعد ناله هاي جيمين اروم گرفته بودند......
هوسوك رو جونگكوك گفت:"اينجوري نميشه،بايد ترك كنع"
كوكي هم روي تخت جيمين نشست و دستش رو نوازش كرد......
"تاحالا ديده بودي اينجوري شه؟"
-ارع ولي نه به اين شدت......
نبايد بيدارش كنم؟
هوسوك اَز اتاق بيرون رفت و گفت:"هر وقت تب ش قطع شد بيدارش كن و چيزي اَز مواد نگو......"
يك ساعت بعد جيمين هيچ علائمي نداشت......
مثل ي انسان سالم خوابيده بود......
ولي معلوم بود اون كابوس هنوز ادامه داشت......
"جيميني...بيدارشو...جيمين...اروم باش...چيزي نيس...خواب داري ميبني"
كم كم چشم هايش رو باز كرد و  به دست جونگكوك چنگ زد......
جونگكوك حالا  ك بيشتر اَز هميشه نگران بود گفت:"خوبي؟"
ولي معلوم بود خوب نبود......
انگار ريه هاش براي گرفتن ذره ايي اكسيژن به التماس افتاده بودند......
جيمين سر جايش نشست و به جونگكوك ك انگار خيلي اروم بود نگاه كرد......
بعد اَز ديدن چشم هاي مشكي جونگكوك ، بدنش رو ب سمت اون مايل كرد......
و كوكي رو بغل كرد......
توي دلش اَز اينك اون اتفاق، كابوس بود خوشحال بود......
و اَز خوشحالي طوري ك كوكي نفهمد ،به ارومي اشك ريخت......
توي بغل كوكي خوابش بردع بود......
كوكي هم كنارش خوابيد......
مثل همون شب ......
—————————-
صبح جيمين با سرگيجه و صداهاي گنگ توي سرش بيدار شد......
با كمك  تخت بلند شد و اَز اتاق بيرون رفت......
گيج به پايين نگاهي انداخت و جونگكوك رو در حالي ك ب چند برگه خيره شده بود ديد......
پله ها رو با احتياط پايين رفت......
سعي كرد ب سرگيجه اش اهميت ندع ولي نميشد......
پله ي اخر رو پايين اومد......
كمي نگذشت ك روي دو زانوش فرود اومد......
جونگكوك برگه ها رو ب طرفي پرت كردن به سمت جيمين دويد......
دستش رو گرفت و كمكش كرد روي مبل بشيند......
-جيميني......چت شده؟...ميخاي بريم دكتر؟......
جيمين به معني نع سرش رو تكون داد و روي مبل دراز كشيد......
صورت زيباش رنگ پريده تر اَز هميشه بود......
جونگكوك سوپي ك اجوما درست كردع بود رو روبروي جيمين گذاشت و گفت:"بدنت ضعيف عه بايد بخوري"
و به سمت اتاق هوسوك رفت......
به سختي بيدارش كرد و حال جيمين رو شرح داد......
هوسوك دستي روي شونه ي كوكي كشيد و گفت:"نگران نباش......
چند روز ديگه علائم كمتر ميشن و بيشتر بدن درد ش ميمونه...
اَز اون مواد براي ترك جيمين استفاده ميكنم...فقط بدن ش خيلي ضعيفه...قبلا توي بيدار توهم ميزد ولي الان توي خواب توهم ميزنع......
بايد فضا رو براش بهتر كنيم......
شايد بهتر تا روزي ك پاك بشه چيزي در مورد اون روزها نشنوه......
حالا هم برو پايين بهش رسيدگي كن......
جونگكوك به سمت مبلي ك جيمين روش بود رفت و با كاسه ي خالي اَز سوپ مواجه شد......
خواست حرفي بزنه ك دويدن جيمين ب سمت دستشويي تمام افكارش رو بهم ريخت......
جونگكوك هم به سمت دستشويي دويد و در رو باز كرد......
جيمين ب لبهاي بي رنگ ش ابي زد و اَز كنار كوكي گذشت......
-بالا اوردي؟
جيمين با سر تاييد كرد......
-چرا؟چيزي توي غذا بود؟بد مزه بود؟
جيمين توي گوشيش نوشت[نع...همه چيز خوب بود...فقط معده ام حساس شدع]
جونگكوك اهاني زير لب گفت ...
روبه جيمين گفت:"امروز ميريم عمارت...تو لازم نيس بيايي...حال ت خوب ني..."
جيمين نوشت:[من ميخام بيام]
-نع...تو بايد استراحت كني......
[ولي دلم ميخاد بيام]
-جيميني...من براي خودت ميگم...بدنت خيلي ضعيف شدع...بايد شروع كني ب ترك كردن......
جيمين لب هاش أويزون شد و نوشت:[ترك؟مگه تزريق داشتم؟]
-بله......ديشب داشتي جون ميدادي......اگ هوسوك هيونگ نبود ديگ تموم بود......
جيمين خجالت كشيده بود......
نميخواست جونگكوك ، جيمين رو تا اين حد ناتوان ببينع......
—————————————————-
-خب هوسوك هيونگ...دفتر مارتين كجاي اين عمارت عه؟
-عااا...طبقه سوم...اولين اتاق...
-باشع...تهيونگ تو پيش جيمين بمون ... منو هوسوك ميريم بالا......
-جونگكوك...اينجاست......
-او......اين مدارك ها رو......داشتع برده ميگرفتع؟
هوسوك سري تكون داد و گفت:"ارع...ميگفت...برده هاي امريكايي بهترينن"
يونگي همون لحظه وارد اتاق شد و گفت:"ولي خودش با جيمين ميخوابيد"
جونگكوك نگاه تحديد اميزي ب يونگي كرد و مدارك رو برداشت و بيرون رفت......
بعد اَز تنها شدنشون......
هوسوك ب طور ناگهاني ب سمت يونگي رفت و گفت:اون پسره...براش همه چيز رو توضيح دادي؟
يونگي شانه ايي بالا انداخت و گفت:"معلومه ك نع"
-يني چي؟شايد...فك كنه...ما دو تا......با هم ...باهم خوابيديم......
يونگي نزديك هوسوك شد و دستي روي موهاش كشيد و گفت:"مث اينك خوشت مياد،باهم بخوابيم؟هوم؟"
هوسوك با دستهاش سينه ي يونگي رو ب عقب هل داد و عصبي گفت:"من......با تو؟"
يونگي نزديك ش  رفت و گفت:"اووو...بيبي...انقد عصبي نباش..."
هوسوك زمزمه كرد"ديوونه" و اتاق رو خالي كرد......
بعد اَز چند دقيقه تهيونگ سكوت بين خودش و جيمين رو شكوند......
"جيمين......ميگم...حالت خوبه؟"
جيمين لبخند ارومي زد و با سر تاييد كرد......
"اخه...رنگ ت پريده...حوصله عم ك نداري..."
جونگكوك روبه جيمين اشاره كرد ك بايد بره بيرون و باهاش حرف بزنه......
جونگكوك مچ جيمين رو گرفت و گفت:"جيميني...اگر حالت خوبه بيا بريم اين پايين...اتاق برده ها......"
جيمين سري تكون داد و دوتايي ب زيرزمين رفتند......
جيمين مچ جونگكوك رو ب سختي فشار ميداد تا اَز ترسش كم كنع......
مقاومت بدن جيمين كم شده بود......
داخل يكي اَز اتاق ها رفتند......
-جيميني بيا اينجا بشين...
كوكي وسايل داخل اتاق رو چك كرد......
"دوربين...تخت... بطري اب...... مقداري مواد..."
روبه جيمين شد و گفت:"دوربين واس چيع؟"
[براي كنترل برده و مشتري...ك زيادي باهم رابطه نداشته باشن...
يا اينك مثلا، دوست نبايد باشن يني اَز همون ابتدا جلوي همديگه خجالت نكشن......]
جونگكوك كنار جيمين ، روي تخت نشست و گفت:"جيميني...من ميخام ي چيزي بهت بگم"
"ميدونم اينجا درست نيس ولي تنها جايي ميتوني با إحساساتم روبرو شم همين جاس... چون تو رو اينجا ملاقات كردم......"
-راستش جيميني...من...من...دو......
جيمين دستش رو ب علامت سكوت روي لب هاي جونگكوك گذاشت و توي گوشيش نوشت
[من عاشقت شدم...جئون جونگ كوك]
جونگكوك بعد اَز خوندن متن بلند گفت"من دوستت دارم جيميني...من حاضرم براي تو ...من براي تو ميشم و تو هم براي من ... نه أذيتي دركار هست و نه زجري......تا اخر عمرم عاشقت ميمونم..."
جيمين همونطور ك جونگكوك دوست داشت ، لبخند زدع بود...
چشمهاش هم خوشحال بودند......
جيمين نوشت:[چند وقته ؟]
-راستش...اَز همون اول......خب... ميدوني چيع؟
گوشي رو اَز توي دست جيمين بيرون كشيد و اولين بؤسه ي مشترك شون رو شروع كردند......
جيمين هميشه اَز بؤسه ميترسيد ولي اين بار با خيال راحت تمام بدن ش رو در اختيار جونگكوك قرار دادع بود......
بعد اَز گذشت چند دقيقه جيمين توي دهانش مزه خون احساس كرد......
جونگكوك ك نفس هاش ب شماره افتاده بود عقب كشيد و به جيمين نگاه كرد......
گوشه ي لب جيمين، همون جايي ك تا چند لحظه پيش ،جونگكوك ب دندون گرفته خون سرازير شدع بود......
جونگكوك به ارومي انگشتش رو روي زخم قرار داد و گفت:"جيميني......ببخشيد...من نميخواستم...اينطوري بشه......"
[عيبي ندارع اين زخم شيرينه...درد ندارع...]
"چرا؟"
[چون اَز كسي بود ك دوستش دارم و دوستم دارع...اَز كسي بود ك اسيبي ب من نميزنه]
"ميدوني همين الان چي فهميدم؟"
جيمين سرش روزين معناي نه تكون داد......
"اينك تو قطعا بهترين انتخاب زندگيمي...بهترين و اخرين انتخابم"
-هي...جيمين...جونگكوك بيايين اينجا ي چيزي پيدا كرديم...
—————————————
خب دوستان اينم اَز اين پارت💫
خب ووت عم بدين بي زحمت اين پارت رو توي راه نوشتم
و اينك چون زياد بود ب دوپارت  تقسيم ش كردم...
پس اون ستاره ي كوچولو رو لمس كنيد ديگ *_*ممنان♥️🖐🏻
و اينك نظرات......خواهشا نظر بديد الان من نميدونم شوما دوست دارين sope باشه يانع؟در مورد اين حتماااا بگيد چون مهمه......♥️💫
و اينك عكس اين پارت مربوط ب اون شخص ناشناس توي خواب جيمين عه...🖐🏻
ممنون ك وقت ميزاريد ب هر حال...💫♥️
لاو يو عال......🖐🏻💫

Call me onceWhere stories live. Discover now