بنیامین دیگر داشت طاقتش طاق میشد؛ اما قرار نبود تسلیم شود.
بنیامین به چشمان مسیح که صورتش رو به روی او قرار داشت نگاه کرد، همان لحظه با فشار دستان مسیح، نالهاش خفه کرد.
مسیح با چشمان خمارش لبهای پسر دید که بر روی هم فشرده میشوند، سرش خم کرد و از آن لبان کام گرفت.
آلت بنیامین که در مشت داشت، محکمتر فشرد. میخواست آنقدر این امر تکرار کند که به بنیامین بفهماند که شده از روی درد هم نباید ناله هایش خفه کند. هرگز!
بنیامین چشمان خیسش باز کرد. نفس کم آورد. درد داشت و نالههایش در دهان مسیح خفه میشد و مسیح بیرحمانه پیش روی میکرد و قصد نداشت که از آن لبان سرخ شده دل بکند.
هنوز هم محکم آلت بنیامین در مشتش گرفته بود. بسیار دردمند و بدون هیچ رحمی!
بنیامین سعی کرد دستانش آزاد کند تا شاید بتواند از آن درد طاقت فرسا خودش رها کند؛ اما با فشار محکم دست مسیح به آرنجاش فهمید که شانسی ندارد.
قطرات اشک سُر میخوردند و التماس موج میزد در آن چشمان خیس؛ شاید مسیح حداقل یک دم چشمانش باز میکرد، یا فضا میداد برای نفس کشیدن.
فشار از روی آلتش برداشته شد و لبان مسیح دل کندند از آن لبان که به خونمردگی میزدند.
بنیامین نفس تازه کرد. عمیق و نامنظم نفس میکشید. حال خوشی نداشت. هنوز هم آلتش درد میکرد ولی وضعش بهتر از چند لحظه پیش بود.
مسیح کنار گوشش زمزمه وار لب زد:
«دَرست رو یاد گرفتی یا باید ادامه بدم؟»
بنیامین سر تکان داد و با آن لبان سرخ که گزگز میکردند گفت:
«یاد..یاد گرفتم!»
«خوبه.»
مسیح دستان بنیامین از حصار آزاد کرد. دست دیگرش هم سُر داد و به سمت سوراخ پسر برد.
انگشتش به یکباره داخل سوراخ پسر تا ته فرو کرد. بنیامین درجا عکسالعمل نشون داد.
دستانش گردن مسیح کشیدند و بدنش نیم خیز شد، چشمانش بسته شدند و ناله کرد.
مسیح همین میخواست، میخواست که بنیامین به تمامی کارهایش عکسالعمل نشان دهد.
انگشتش در آن سوراخ تنگ میچرخاند. بنیامین تندتر اشک میریخت از روی درد و او بی اختیار از روی درد گردن پسر محکم تر گرفت.
YOU ARE READING
Silence
Vampire•Gener: Fantasy,Romance,BDSM🔞 •Writer: Silver4064 ~Summary: خون آشامی که مقدر شده است در راستای تعهدات هم نوعان و هم کنیه های خویش رفتار کند برعکس همسانان خود نه خون انسان میخورد و نه علاقه ای بر تسلط پیدا کردن بر روی انسان ها دارد. در این بین معج...