°کیستار..°

843 47 175
                                    

پسر وارد اتاق شد؛ اما با دیدن صحنه رو به روش سریعا رو برگرداند.

«فکر می‌کردم که بنیامین آدمت کرده؟»

آرش نیشخندی زد، به سیاوش نگاهی کرد:

«فکر کنم منظورت سلام بود!»

سیاوش ابرو بالا انداخت و گستاخانه به چشمان او زل زد.

«چرا گفتی بیام؟»

یاشا دستش به در تکیه داد و هنوز پشت به آنها ایستاده بود.

آرش کمی از سیاوش فاصله گرفت. چشمکی به او زد.

سیاوش چشم درشت کرد و چرخاند.

«تازگیا بنیامین رفته تو خط کشتار...»

لحن پسر متعجب شد:

«از کی تا حالا موش موشک آدم کش شده؟»

آرش به قیافه متعجب سیاوش خندید.

«آدم نه و خون‌آشام، حالا بگو کی؟..برادر سبحانی!»

یاشا یک لحظه از تعجب زیاد خواست برگرده که دوباره با صحنه پیش رو به رو شد.

دست گذاشت رو چشمانش و برگشت.

«آرش یا اون پسر رو ول می‌کنی و خودتو جم و جور می‌کنی..یا خودت بهتر میدونی که می‌تونم خوب تاپی باشم!»

آرش از سیاوش کاملا فاصله گرفت. وزش باد در اتاق ایجاد شد.

آرش لباس پوشیده به سیاوش اشاره کرد که بره بیرون.

«تحدید می‌کنی عشقم؟»

آرش یا از این آدم حساب می‌برد، یا..

هر چی بود، سیاوش به روابط آن دو شک کرد!

سیاوش با شک از اتاق خارج شد و سریعا به طبقه دوم یا همون طبقه کارمندان رفت.

«عشقم!، دیدی که رفت رو برگردون ببینمت که دل تنگم..تازشم حرص نخور من هنوز دست نخوردم.»

یاشا نفسش محکم بیرون داد. با احتیاط رو به پسر کرد.

آرش کت و شلوار پوشیده شیک به میز دفترش تکیه داده بود.

نیشخند خبیث و پر منظور پسر باعث شد، اخم ریزی کند.

آرش با دیدن رفتار او خندش گرفت.

«نترس نمی‌خورمت، تو چطور لقبت کیستار شد من نمی‌دونم..»

یاشا بی‌توجه به طعنه او به سمت صندلی رفت و نشست.

به سمت جلو خم شد و دستانش روی پاهایش گذاشت. آنها در هم قاب کرد، با نگاهی مشکوک به آرش خیره شد.

لبخندش محو شد و سعی کرد جدی باشد.
از میز فاصله گرفت و رو به روی یاشا نشست.

تنها کسی که روی این پسر تاثیر گذار بود، تنها کسی که آرش از او حساب می‌برد! هر چند بعد از پسر اصلانی بزرگ...

SilenceWhere stories live. Discover now