part 4 ~ chen

720 134 7
                                    


قسمت ۴



پاهاش رو مدام تکون میداد و روی صندلی جلو و عقب میشد ...نیم نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت ...هنور بیشتر از نیم ساعت مونده بود ...خسته از جاش بلند شد و سمت در چوبی زوار دررفته ای که گوشه ی اتاق بود رفت ...چند بار تا مرز در زدن رفت ولی بعدش پشیمون شده دوباره عقب گرد کرد ...خودش رو روی صندلی انداخت و تصمیم گرفت منتظر بمونه ...صداهایی که از اطراف به گوش میرسید براش اصال خوشایند نبود ... دستهاش میلرزید ...با خودش میگفت



٭نه بکهیون ...اینبار نه !...اینبار در اتاق و باز نمیکنی ٭



ولی بازم تکرار مکررات بود ...مثل هر دفعه از جاش بلند شد و سمت در رفت ، بدون اینکه در بزنه ، در سبز درب داغون رو هل داد ...و وارد اتاق تاریک شد ...دوباره همون آدم




بازم نمیتونست صورتش رو تشخیص بده ...جلوتر رفت


٭خدای من٭ ...میشه گفت که فریاد کشید ...و همون صحنه ی به صلیب کشیدن ...مردیکه به طرز وحشتناکی روی تختش به صلیب کشیده شده بود ...دوباره مثل دفعه ی اولش ترسید ..


عرق کرد ...این وحشتناکترین چیزی بود که دیده بود ...داد کشید و از خواب پرید


دستی به صورتش کشید و آه کشید



" لعنتی چرا دست از سرم بر نمیداری؟



لحافش رو به کناری پرتاب کرد و از تخت بیرون اومد و سمته آشپزخونه رفت ؛ یه لیوان آب سرد برای خودش ریخت و سر کشید که صدای گوشیش بلند شد.


از روی کانتر برش داشت و جوابش رو داد



"چیه کای؟



"یکی هست میخواد امشب باهات مسابقه بده قبلا چندباری
پدرش رو درآوردی ولی از رونمیره خیلی وقته پاپیچ شده هی پیچوندمش ... میگه مطمئنه ایندفعه میبره و خیلیا هم روش شرط بستن

بکهیون دستی تو موهاش کشید



" امشب؟ وات د فاک؟ خب من الان بدنم داغونه نمیتونم


کای نفس صداداری از پشت گوشی کشید

" بکهیون!...بخاطرت خیلیا اینجا منتظرن تا شرط بندی کنن


...پس لطفا یه کاری کن ...بهم ضرر نرسون



کای بی حوصله گفت و بکهیون صورتش رو از عصبانیت تو


هم کرد

" خیلی خب !...ساعت ده اونجام ...قبل ده نمیتونم

کای کلافه اوکیی گفت ...



بکهیون گوشی رو روی تخت پرت کرد و دستی به گردن خیس از عرقش زد .... چشم هاش رو بست و دستی به گردن بندی که همیشه از گردنش آویزون بود گرفت ...سمت ساعت چرخید ....دو و نیم ظهر بود ... سمت آشپزخونه رفت...کیف چانیول رو روی میزجلوی کاناپه گذاشته بود...حین رد شدن از هال متوجه شد کیف سرجاش نیس ...ابروش بالا رفت ...یعنی کجا بود ؟!..کلی گشت خونه رو دست اخر دستی بین موهاش کشید ...

*FEINT*Where stories live. Discover now