part19 → میخوام صدای نفسهاتو بشنوم

696 126 17
                                    





به کمد خالی نگاه میکرد ... حس میکرد توی دلش آتیش روشن کردند ...چانیول جای پرونده ها رو عوض کرده بود دستی بین موهاش کشید ... چرا باید همچین اتفاقی میوفتاد ؟!
تنها چیزی که نیاز داشت اسکن کردن اون پرونده ها بود ولی الان دیگه نمیدونست چیکار کنه .. روی زمین نشست و موهاش رو کشید
از شدت عصبانیت سرخ شده بود .. اونقدر زیاد که میخواست کل اون اتاق رو بهم بریزه ...با زنگ خوردن گوشیش سرش رو بلند کرد و نیم خیز شد و از روی میز برش داشت ... مینهو بود .. چی باید میگفت ؟!... درواقع چی میتونست بگه ؟؟

" بله ؟"
" پایین تو پارکینکم بیا ببینمت "

چشمهای بکهیون گشاد شد ... حرف چانیول تو گوشش زنگ زد
[ بکهیون من از دو چیز بدجور متنفرم ...یک خیانت ...دو خیانت ]

" نمیتونم بیام "
" آقای دکتر که خونه نیس...بیا پایین بک تا خودم بالا نیومدم !"



بکهیون کلافه دستی بین موهاش کشید ... از روی زمین خودش رو بالا کشید و سرپا شد و همزمان پرسید

" چیکارم داری؟"
ٔ" دلم میخواد ببینمت...خودت که میدونی" چجوریم ؟!...یادت نمیاد قبلنا از دیوار خونه ات بالا میومدم ؟

بکهیون رکابی سفید رنگش رو با دست آزادش در آورد و یه هودی سیاه رنگ پوشید

" الان میام پایین"
" قطع نکن ...میخوام صدای نفس کشیدنت رو بشنوم  "

بکهیون کلید ها رو از جا کلیدی برداشت و از خونه بیرون زد ... هنوزم موبایل رو به گوشش چسبونده بود با آسانسور خودش رو به پارکینگ رسوند ...مینهو به ستون ها تکیه داده بود
بکهیون اخم کرد...سمتش پا تند کرد تا بهش رسید ، مینهو گرفتش و به ستون کوبیدش! ... لبهاش رو به لبهای بکهیون فشار داد ...بکهیون نمیدونست چیکار کنه... وقتی یاد این قضیه افتاد که هرلحظه ممکنه چانیول برسه دستش رو به سینه ی مینهو گرفت  به زور از خودش دورش کرد

" دیوونه شدی ؟ "



مینهو به چشمهای بکهیون خیره شده بود ..عطش رو توی چشمهاش دید ...اون خواستن که قبلنا توش غرق میشد

" بکهیون برو وسایلت رو بردار ..از اینجا میبرمت "

بکهیون خودش رو از ستون و حصار مینهو رها کرد

" مینهو نمیتونم ...باید صبر کنی "
" نمیخوای باهاش کات کنی؟..من نمیتونم صبر کنم بک ..من میخوامت"



دستهاش رو دور کمر بکهیون قفل کرد و سعی کرد تا دوباره ببوستش ..بکهیون تقلا کرد

" گفتم باید صبرکنی "

مینهو اخم کرد ..عصبی از بازوی بکهیون گرفت و سمتش خم شد

کمی اون طرف تر جلوی ساختمان چانیول از تاکسی پیاده شد ...صبح حوصله ی رانندگی نداشت
وارد پارکینگ شد تا از توی ماشینش پرونده هایی که  دو روز پیش کریس بهش داده بود رو برداره
کمی که جلو رفت بکهیون رو دید با یه پسر که از بازوش محکم گرفته بود ..پشت یه ستون مخفی شد تا حرفهاشون رو بشنوه


" بک ..من میخوامت ...فکرکنم خیلی واضح دارم حرف میزنم ...تو مال منی ..از اولش بودی ..نمیزارم اون دکتر حرومزاده رو به من ترجیح بدی "

بکهیون عصبی بود میترسید چانیول سر برسه ..کمی اطراف رو نگاه کرد ..بازوش رو پس کشید

" از اینجا برو مینهو...  اون آدم خوبیه ...حداقل خیلی خوبتر از تو ..پس درموردش اینجوری حرف نزن.. حالام از اینحا برو ... دیگه هم اینجا نیا ..نمیخوام بخاطرت اعتمادش بهم رو از دست بدم "




چانیول اخم کرد..درست بود که بکهیون جوابش رو داده بود ولی باید خودش حلش میکرد ..کلافه بیخیال پرونده ها شد و سمت  اسانسور رفت ... اگه بکهیون بهش خیانت میکرد چی؟ ... انگار داشت دوباره از نوع شکست میخورد





٭٭٭٭٭٭

کلید رو درون قفل چرخوند و در و باز کرد ... وارد خونه شد و سمت دمپایی هاش رفت تا با دمپایی های بیرونش تعویض کنه
وقتی صدای در یخچال رو شنید ، خشکش زد ... چانیول برگشته بود ؟!... آب دهنش رو قورت داد، سمت آشپزخونه رفت ...چانیول داشت آب رو با بطری بالا میداد ... بدون اینکه به بکهیون توجهی کنه از کنارش رد شد...بکهیون به کارهاش نگاه میکرد ...چرا عجیب شده بود ؟

" مرخصی گرفتی ؟ "

به دنبالش وارد اتاق خوابشون شد و پرسید .چانیول جوابی نداد ، بکهیون نزدیک به در ایستاده بود .منتظر بود تا چانیول یه چیزی بگه .به جاش چند تا برگه دستش گرفته بود و بالا و پایینش میکرد

" میدونی چرا این روزها بهم میریزیم ؟"

صدای چانیول آروم بود ولی ته مایه های خشم رو بکهیون توش احساس میکرد

" وقتی باهاش ازدواج کردم تازه اومده بود کره ..یه دختر چینی بود که کسی رو نداشت.."


بکهیون کمی جلو رفت ولی فاصله اش رو حفظ کرد .چانیول به کاغذ های توی دستش خیره بود و بهش نگاه نمیکرد

" من بخاطر کسی که حق پدری به گردنم داشت باهاش ازدواج کردم ..کسی که باعث شد بتونم یه دکتر بشم . ولی میدونی چرا کشتمش؟ "

چشمهای بکهیون گشاد شد ..چی ؟؟..چانیول کسی بود که زنش رو کشته بود؟! ... چطوری وجدانش اجازه داده بود ؟! ...بکهیون عقب عقب رفت و به دیوار تکیه داد .... چرا فکر کرده بود چانیول آدم خوبیه ؟



" چون بهم خیانت کرد!! ... دیک همون کسی که برام پدری کرده بود رو لیس میزد!"

چانیول برگه هارو روی زمین ولو کرد و سمت بکهیون رفت .بکهیون قلبش توی سینه اش میلرزید ...چرا اینا رو بهش میگفت؟! ...شاید با مینهو دیده بودتش؟! ...چرا ریسک کرده بود ؟! ...به چانیول نگاه کرد که مقابلش ایستاد و هر دو دستش رو به دیوار پشت بکهیون تکیه داد و رو صورتش خم شد.

" آره بک ...من آدم اجیر کردم تا زیرش کنن . اون رو با دست خودم به کشتن دادم ...من از خیانت متنفرم ...اینو میدونی مگه نه ؟؟ "


بکهیون سرش رو آروم تکون داد درحالیکه توی چشمهای خشمگین چانیول خیره بود. چانیول با اخمش داشت ته دل بکهیون رو خالی میکرد .اون اگه میخواست میتونست با چندتا فن خوب دنده های مرد هیکلی مقابلش رو بشکنه ولی وقتی تحت تسلط چانیول بود حس خوبی داشت !!...جوری که الان نفس عصبی چانیول به صورتش میخورد باعث میشد چیزی تو فکر و قلب بکهیون تغییر کنه

وقتی چانیول بیشتر خم شد ، بکهیون خودش رو بالا کشید ... نمیخواست ببوستش ...میدونست که چانیول دیدتشون ...باید پیش دستی میکرد ...باید از زیر این بی اعتمادی در میرفت ... گردن چانیول رو بغل کرد ...اخم های چانیول غلیظ تر شد ... چانیول تلاشی برای بغل کردنش نکرد

" دیدیش مگه نه ؟"

تونست سفت شدن عضله های فک چانیول رو حس کنه ..حق با خودش بود دیده بودتشون

" من بهش گفتم که نمیخوامش"

چانیول دستهاش رو از دیوار برداشت و از زیر باسن بکهیون گرفت و بلندش کرد ...قلب بکهیون اونقدر محکم میزد که نفس هاش کوتاه تر شده بود
روی تخت پرتش کرد ..محکم، طوری که همون جای قبلی دنده اش تیر میکشید ..چانیول روش خزید ... بکهیون نمیخواست ببوستش ...واقعا نمیخواست!

چانیول عصبی بود ... وقتی دید که مینهو چطوری بکهیون رو از بازوش گرفته بود و به خودش فشار میداد ، خونش به جوش اومده بود

بکهیون تو چشمهای غمناکش خیره شد .. نفس عمیقی گرفت ..دستش رو بالا آورد و روی کمر چانیول گذاشت ..کمی نوازشش کرد
دست چانیول به دور گردن بکهیون حلقه شد و مجبورش کرد که تا یه جا به ایسته ، تو چشمهاش خیره شد و بعد سراغ گردنش رفت
شروع کرد به مارک کردن ...اینجوری میخواست ردی از خودش روی بکهیون بزاره ..اینجوری مال خودش میکردش!



٭٭٭٭٭٭٭


وارد راهرویی شد که پر از مریض هایی بود که روی صندلی های نشسته بودند ..اخم کرد ..چانیول بازم نیومده بود؟

سمت پذیرش رفت و سمت پرستاری که پشت پیشخوان نشسته بود ، خم شد

" شین هه ، دکتر پارک نیومدن ؟"


دختر سرش رو بالا برد و به سهون نگاه کرد ..سرشرو کلافه تکون داد

" نه اقای دکتر ..امروز صبح تشریف اوردن برای یه هفته مرخصی گرفتن ...راستش حالشون زیاد خوب نبود ..البته ازنظر روحی میگم ..مریضاشون رو خانم دکتر سومین ویزیت میکنن"

ابرو های سهون بالا رفت ..سرش رو تکون داد و دفتر رو گرفت و امضا کرد

" من فردا ساعت پنج عصر میام"



سهون نگران و کلافه از بیمارستان بیرون زد ... چانیول عجیب شده بود
سوار ماشینش شد و تصمیم گرفت سر راهش سری به چانیول بزنه




٭٭٭٭٭٭٭٭


اخم هاش تو هم رفت ... چنگال رو توی بشقاب رها کرد و باعث شد صدای بدی بده ..با این حال پسر کنارش بازم توجهی بهش نکرد

" میزاری کوفت کنم یا نه؟ "

" من که باهات کاری ندارم ، هرجور میخوای کوفت کن "

چشمهای کای گشاد شد ...تا به حال کیونگسو رو اینقدر حاضر جواب ندیده بود ..دستی به گردن خودش کشید و به پشتی صندلی تکیه داد

"چه مرگته کیونگ ؟ "

کیونگسو سمتش چرخید و یهویی دستش رو بالا برد که دستبند دور دستش رو نشون داد

" واقعا چه مرگم میتونه باشه ؟ "

" بهتر بود کم میرم میرم راه مینداختی تا منم مجبور نمیشدم با دستبند وصلت کنم به صندلی!"


کیونگسو اخم هاش غلیظتر شد ..کمی جا به جا شد تا احساس راحتتری بکنه

" کیم کای ..من هر وقت بخوام از اینجا میرم ..بین من و تو هیچی نیست جز یه قرارداد!"

محکم گفت و به قیافه ی گرفته‌ی کای خیره شد ..دلش براش میسوخت ..کای خیلی تنها بود عملا تو زندگیش کسی رو نداشت

" نمیزارم بری !"


صدای کای کمی گرفته تر و لرزون تر بود ... با اینحال سرش رو پایین انداخته بود تا کیونگسو صورتش رو نبینه

"حالا میبینیم"

کیونگسو محکم گفت و تخس به پشتی صندلیش تکیه داد
کای ساکت بود ..کیم کای قبلی باید طوفان میکرد ..عصبی میشد ..کیونگسو منتظر بود تا صداش بالا بره ولی وقتی ازش صدایی در نمیومد ، سمتش چرخید
هنوزم به بشقابش چشم دوخته بود

کمی تعجب کرد
لبش رو گاز گرفت ...یعنی اینقدر کای ناراحت میشد ؟
وقتی کای با اخم های تو هم سمتش چرخید ..کیونگسو متوجه شد که سعی میکنه ارتباط چشمی باهاش نداشته باشه سمت دستش خم شد ... دست دستبند زده ی کیونگسو رو بالا برد و با کلید بازش کرد

" برو !"

کیونگسو مچش رو مالش داد ..از این کای خوشش نیومده بود ..ابروش کمی بالا رفت


از جاش بلند شد و سمت در رفت ... کای به رفتش خیره شد
کیونگسو سمتش چرخید ... هنوزم کای بهش خیره بود
چرا حس بدی داشت ؟... سرش رو پایین انداخت
تا اونجایی که معلوم بود تو لجن کای گیر کرده بود
سمتش چرخید ...ناراحتی که توی چشمهای کای موج میزد داشت روانیش میکرد
دندون هاش رو به هم فشار داد و بعد با پاهایی که محکم به زمین میکوبید سمت کای رفت ...هیچ تغییری تو چهره ی کای صورت نگرفت
جلوش ایستاد

باید انتقام بلایی که سرش اورده بود رو میگرفت

" نمیتونی هربلایی سرم بیاری و بعد بگی برو "

خم شد و چونه ی کای رو گرفت تو چشمهاش خیره شد و بعد به لبهاش حمله برد ... کای تعادلش رو از دست داد و از روی صندلی افتاد با این حال کیونگسو دست بردار نبود !!






★★☆★★

سلام روزتون بخیر
تصمیم دارم تظاهر رو از این به بعد دو روز در هفته اپ کنم ، پس منتظر پارت های بیشتر باشین👍👍
وت و کامنت فراموش نشه عزیزان دلم ❤❤


*FEINT*Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon