عصبی کلید رو توی قفل چرخوند و در حالیکه زیر لب مدام نق میزد وارد خونه شد .. کلید ها رو توی جا کلید آویزون کرد و کفش هاش رو با دمپایی ها عوض کرد میدونست مادرش جوسون و از خونه ی همسایه اش آورده خونه ...آروم توی تاریکی راه میرفت تا صدایی در نیاره و مادرش و جوسو و بیدار نکنه ..چند قدم که جلو رفت ، با صدای مادرش بالا پرید
"پارک چانیول !
هینی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت و کمی مالوند
" مامان!..ترسوندیم ..چرا نخوابیدین؟
مامان پارک ابروش رو بالا داد ، با دستهایی که بهم قفل شدن سمت چانیول که کمی گیج میزد رفت
"تا این وقت شب بیمارستان بودی ؟
چانیول لبش رو از درون گاز گرفت ، دستی به گردنش کشید
" آره خب ..معذرت میخوام شما رو تو دردسر انداختم
مامان پارک سرش و تکون داد و سمت پوشه ی قرمز رنگی که روی میز ناهار خوری بود رفت ، برداشتش و سمت چانیول گرفتش
" سر شب دوست جراحت هه جین آوردش ...گفت رئیس بیمارستان داده تا بدتش به تو و میدونی چی گفت ؟! ..گفت عصر از بیمارستان رفتی و نمیدونسته خونه نیستی!
چانیول حس کرد که آب یخ ریختن روی سرش ، با عضله های منقبض به زور دستش رو دراز کرد و پوشه رو گرفت با صدایی که از ته چاه بیرون میومد زیر لب تشکری کرد
" نمیدونم این روزا چیکار میکنی .. ولی یول تو یه پسر داری که باید ازش مراقبت کنی !
چانیول واقعا شرمنده بود ، چطور میتونست بگه که کل شب با یه نیم وجبی دیوونه سر و کله زده که تا بهش بفهمونه که نمیتونه با دنده ی داغون مسابقه بده ..سرش و پایین انداخت و ترجیح داد سکوت کنه
" خب !...ببخشید ، من مجبورم یعنی سرم شلوغه و دارم یه مشکل و حل میکنم
مامان پارک در حالیکه سمت اتاق خواب مهمان میرفت ، سرش و تکون داد
" همیشه گفتم ...بهتره زن بگیری چان !..این طوری نیازی نیست که به من توضیح بدی
چانیول چشمهاش رو چرخوند ، نمیدونست چرا همیشه به این موضوع میرسن که باید زن بگیره ..کلافه با احتیاط و آروم صندلی میز ناهارخوری و بیرون کشید و روش نشست تا ببینه تو پوشه چی هست ؟.. وقتی بازش کرد ، اخم کرد ..از اینکه هر ماه از این پوشه ها براش میفرستن عصبی میشد ..با حالت عصبی پوشه رو روی میز رها کرد و دستی به چونش کشید ..به اطرافش نگاه کرد ، خونه ی بزرگ و دنجی داشت ، ناخوداگاه با خونه ی کوچیک بکهیون مقایسه کرد .. زندگی روز به روز سخت تر میشد ..
دستی به موهاش کشید که کمی چرب شده بود ، خواست از جاش بلند بشه که موبایلش شروع کرد تا سر حد مرگ صدا در آوردن و چانیول پانیک کرد ...نمیدونست کدوم جهنم دره ای گذاشتتش ، وسط هال این و اون ور میرفت و دنبال موبایل کوفتیش میگشت تا قبل اینکه همه رو بیدار کنه خفه اش کنه ، بالاخره روی کانتر پیداش کرد ،با عجله بدون اینکه شماره رو بخونه جواب داد
" بله!
✫✰✫✰✫
پاش رو انداخته بود روی پای دیگش و تند تند تکون میداد ..بعضا چشم غره ای به پسر عصبی مقابلش میکرد و بعد چشمهاش رو عصبی تر میچرخوند ..سکوت وحشتناکی بین هر سه نفر برقرار بود و این بین بکهیون از درد داشت به خودش می پیچید ..تقریبا چند دقیقه به همین منوال پیش رفت که در باز شد و رئیس پلیس همراه دو نفر وارد اتاق شد .. با دیدن چانیول با تعجب سمت بکهیون و کیونگسو نگاه کرد و بعد خیلی مودبانه به چانیول سلام کرد
" سلام دکتر پارک!..شما؟ اینجا؟
چانیول لبخند اجباری زد و دست رئیس پلیس و فشرد
" سلام واقعا عذرمیخوام که مزاحمتون شدیم
رئیس پلیس پشت میزش جا گرفت و پرونده ی روی میز و باز کرد
" آفای پارک ! ..شما بیون بکهیون رو میشناسین ؟
چانیول سمت بکهیون چرخید و به چشمهای بی حالش نگاه کرد ،سرش و تکون داد
" آره ، متاسفانه
" پس میدونید چه اتفاقی افتاده
چانیول سرش و تکون داد و سمت کیونگسو که با التماس به چانیول چشم دوخته بود ، نگاه کرد
" با صاحب خونه درگیر شده !..نگاهش کنید ، یه خیابونیه ..
چانیول از طرز حرف زدن رئیس پلیس خوشش نیومد ، اخم کرد و سمت بکهیون نگاه کرد
" بله دارم نگاهش میکنم ...آش لاش شده .. میشه بپرسم کدوم صاحب خونه ای حق داره با کسی که هنوز خونه ای برای اسباب کشی پیدا نکرده همچین رفتاری کنه ؟
حتی بکهیون با اینکه حالش خوب نبود به زور چشم هاش رو باز کرده بود و سمت چانیول که با اخم به رئیس پلیس نگاه میکرد ، چشم دوخته بود
" اقای پارک شما از ایشون حمایت میکنید ؟!
چانیول از جاش بلند شد و به مرد مو سفید چشم دوخت
" آقای ... من حرفهایی که در مورد دوستم میگین رو نادیده میگیرم .. حالم حالش خوب نیست باید معاینش کنم !.. مراحل قانونی رو میسپورم دست وکیلم و اینم سند ویلام !...فک کنم اینا بس باشه ..و اینکه وکیلم حتما از صاحب خونه شکایت میکنه ، پزشک قانونی هم میتونه معاینش کنه...اون موقع معلوم میشه کی به این سند نیاز داره
چشمهای مرد کوچیکی که گوشه ی اتاق ایستاده بود و یقیش پاره شد بود ، بزرگ شد ...زیر چشمی به بکهیون نگاه کرد ، نمیدونست با همچین آدم بانفوذی آشناس ،کیونگسو کمک کرد تا بکهیون بلند بشه ..چانیول با اخم به مرد نگاه کرد و قبل از بکهیون و کیونگسو از اتاق بیرون زد
بکهیون به سختی سر پا ایستاده بود ... چانیول بهش نیم نگاهی انداخت و بعد تشر زد
" مگه نگفتم نمیتونی مسابقه بدی؟
بکهیون عصبی بهش چشم غره رفت
" دست از سرم بردار
چانیول با تعجب به کیونگسو نگاه کرد که شرمنده بهش خیره بود
"خیلی پر روعه
کیونگسو چپ چپ به بکهیون نگاه کرد که بهش لم داده بود و معلوم بود که داره درد میکشه
" فردا بیارش پیش پزشک قانونی
چانیول خطاب به کیونگسو گفت و باعث شد پسر ریز جثه سرش و پایین باندازه
" من نمیتونم با خودم ببرمش
" برای عروسی دارم میرم ججو !
چشمهای چانیول درشت شد و بعد به بکهیون که
رفته رفته رنگ پریده تر و بی حال تر میشد نگاه کرد
" زنگ بزن خانوادش!
بکهیون پوزخندی زد و سرش و تکون داد ، به زور خودش و از کیونگسو جدا کرد ودر حالیکه تلو تلو میخورد ، سمت ماشین درب و داغونش
"یه برادر داره .. اونم بیرونش کرده
چانیول اخم کرد ..چطور تونسته همچین کاری کنه ؟! ... کلافه دستی به موهاش کشید و بعد نتونست
صدای وجدانش و خاموش کنه ، با قدم های بلند سمت بکهیون رفت
" من میبرمش !...به نفعه هردوتونه مدارکم و پیدا کنید
کیونگسو با تعجب به کشمکش بین چانیول و بکهیون
نگاه کرد و بعد بدو خودش رو رسوند بهشون
" ممنون ...جبران میکنم
✫✫✫
سلام
این پارت چطور بود ؟
امیدوارم خوشتون بیاد
منتظر کامنت و نظرات هستم 😙
YOU ARE READING
*FEINT*
Fanfiction ✾FEINT ✾ ▪️بکهیون پسری که با برادرش سهون به مشکل برخورده چون دست به کار های خطرناک میزنه ▪️چانیول مردی که زنش و بخاطر بیماری از دست داده و یه پسر پنج ساله به اسم جوسون داره ▪️چی میشه اگه پارک چانیول دکتر ،عاشق برادر...