صدای همهمه جمعیتی که فریاد میکشیدن کل پارکینگ مخروبه رو برداشته بود ...صدای فریادهایی که هر کدوم اسم کسی رو داد میکشیدن وتشویقش میکردن که ضربات محکم تری به صورت حریف نچندان شرافتمندش پیاده کنه ...
بوی عرق همراه بطری های مشروبی که بعضی ها با بی فکری تکونش میدادند و باعث میشدن سر ریز بشن همراه بوی روغن موتور ، حس انزجار رو به آدم تحمیل میکردند ... و این بین ، جثه ی ریز ولی چابک بکهیون با ضربه ی پایی روی حریف قدرش فرود اومده بود و مشتهای به خون افتادش رو با بی رحمی به صورت داغون مرد بی هوشی که روی زمین دراز کشیده بود ، میکوبید ....
اگه همه ی گندهایی که بکهیون توی زندگیش بالا آورده بود رو فاکتور بگیریم قمار کردن یکی از فاجعه آمیزترین و البته بی ارزشترین عادت هایی بود که داشت و این بار روی دوست دختر هرزه ی مرد مقابلش شرط بسته بود
بالاخره مشت آخر رو که میشد گفت مشت پیروزیش به حساب میومد رو روی صورت مرد کوبوند وباعث شد تا حریفش از حال بره.
صدای فریاد و همهمه ها بالاتر گرفت و بکهیون بعد از گرفتن نفس از روی حریف قدرش بلند شد وشروع به خود نمایی کرد.
دور رینگ راه میرفت ودست هاش رو به نشانه پیروزی و قدرت تکون میداد و صداها رو بالاترمیبرد.
از رینگ خارج شد و حوله رو از دست رفیق عزیزش کشید و سعی کرد آروم صورت دردناکش رو که خیس از عرق بود پاک کنه.
کیونگسو سریعتر قدم برمیداشت تا خودش رو به بکهیون برسونه و وقتی تونست شونه به شونه اش قدم برداره شروع به غر زدن کرد
" کی میخوای دست از این کارات برداری بک؟واقعا درکت نمیکنم...پسر مغز خر خوردی؟واقعا شانس آوردی که تونستی ببریش...وقتی گوشه رینگ گیرت آورد حس کردم دیگه کارت ساخته اس پسر!
بکهیون پوزخند دندون نمایی به کیونگسو زد و همون طور که پشت ماشینش میرفت تا کاپوت عقب رو بالا بزنه و لباساش رو عوض کنه ، حوله ی خیس رو توی بغل کیونگسو پرت کرد و بعد مشغول باز کردن باندهایی شد که دور مشتش بسته بود
" من و چی فرض کردی ؟!... اگه یه درصد تشخیص میدادم که نمیتونم ببرمش ، کشته بودمش!...انقدر به این چیز ها فکر نکن ...من اون دختر رو نیاز ندارم فقط برای دلخوشی این کار و کردم ، ببرش خونت ، برای یه شب مال تو
کیونگسو که به اینکار های احمقانه ی بهترین دوستش عادت داشت ، آه بلندی کشید و به بکهیونی که داشت شلوار لی تنش میکرد نگاه کرد
" برادرت رو دیشب دیدم ..
بکیون چپ چپ نگاهش کرد و باعث شد کیونگسو با لبهایی که جلو داده بود نگاهش کنه
" اینجوری نگام نکن، من که نرفتم سراغش ... فکر کرده بود هنوزم خونه ی من زندگی میکنی
باند های باز شده رو توی صندوق پرت کرد وسویشرتش رو برداشت و تنش کرد و در حالیکه زیپش رو میکشید جواب داد
" بهش ربطی نداره چیکار میکنم باید بهش میگفتی زندگی من به خودم مربوطه و لازم نیست الکی ادای آدمای نگران رو دربیاره
کیونگسو کاپوت رو بست و قدمی به بکهیون نزدیک شد
-اون واقعا نگرانته بک!...دیشب خیلی کلافه بود ومیگفت خیلی دنبالت گشته و باید باهات حرف بزنه
بکهیون ازش فاصله گرفت و سوار ماشینش شد وشیشه رو پایین داد
" اگه دوباره سمتت اومد و سراغ منو گرفت بگو خبری ازم نداری حتی میتونی بگی مردم ! اگه پرسید کی؟ بگو همون موقعه که از خونش پرتم کرد بیرون...بعدا میبینمت خوش بگذرون رفیق
ابروهاش رو بالا انداخت و دستش رو برای کیونگسو تکون داد و راه افتاد. کیونگسو با نگاهش مسیر بکهیون رو دنبال کرد و عینکش رو بالا زد
" کی میخوای آدم بشی آخه تو؟...عایششش پسره ی کله
خراب!
٭٭٭٭٭٭
با تمام وجودش داشت دستهاش و روی سینه ی زن فشار میداد ولی دریغ از یک نشانه ، کلافه بود وعصبی ... این دومین نفر بود که امروز توی اورژانس نتونسته بود نجاتش بده! ...کم کم داشت از خودش حالش بهم میخورد
" دکتر !... دکتر !....دکتـــــــر !
با صدای فریادی که دستیارش زیر گوشش کشید به خودش اومد و با چشمهای درشت و درموندش بهش چشم دوخت
" اون مرده دکتر !... بهتره زمان مرگ و اعلام کنید تا به خانوادش خبر بدن
چانیول نگاهش رو از دختر مو فرفری گرفت و به زن جوانی که روی تخت دراز کشیده بود و ازدهنش لوله ی اکسیژن بیرون زده بود نگاه کرد ... تصادف بدی داشته ...به زور دست آویزونش رو بالا برد و به ساعتش نگاه کرد
۱۷:۴۳
با صدای آروم بیانش کرد و دستکش های آبی رنگ رو درحالیکه از اتاق بیرون میرفت ، بیرون کشید ... با اینکه بیشتر از هفت سال بود که کارش این بود ولی بازم به مرگ آدم ها عادت نکرده بود
دستکش ها رو توی سطل انداخت و دستش رو توی موهاش برد و بهمشون ریخت.
از اتاق بیرون رفت و وارد راهرو شد و سهون رو از دور دید که داره سمتش میاد اما الان نمیتونست حرف بزنه
" چان چیشده؟
چانیول بدون جوابی از کنار سهون گذشت و سمته اتاقش رفت. سهون با دیدن رفتار چانیول اخم کرد ودنبالش رفت وبعد از چانیول وارد اتاقش شد و در رو بست و نزدیکه چانیولی شد که خودش رو روی صندلی ولو کرده بود
" چیشده چانیول؟چرا اینقدر داغون بنظر میای؟
چانیول روی صندلیش چرخ خورد و سمته پنجره چرخید
" بنظر نمیام...داغونم...امروز دو نفر زیر دستم مردن!
با قدم های محکم خودش رو بهش رسوند و دستش رو روی شونه ی دوست قدیمیش گذاشت
" فکر کردی خدایی ؟! ... از خودت انتظار معجزه نداشته باش
با تن صدای آرومی گفت و بعد روی کاناپه ی جلوی میز نشست ، چانیول با اینکه حس بهتری پیدا کرده بود ولی نمیتونست افکارش رو جمع و جور کنه
" جوسون خوبه ؟
ناخوداگاه لبخند روی لبهای چانیول شکل گرفت ، جوسون پسر پنج سالش تنها امیدش توی زندگی بود
تنها شخصی که براش همه کاری میکرد ...بعدازمرگ هیو جو همسر زیباش جوسون تنها کسی بود که به امیدش صبح ها چشم هاش رو باز میکرد
" نمیدونی چقدر زبون میریزه ...بهم میگه وقتی ازخواب بیدار میشه اعصابش خرابه نباید ببوسمش
سهون بلند خندید و سرش رو تکون داد ... چرا باید دروغ میگفت بعضا دوست داشت مثل چانیول صاحب پسری بشه
چانیول نگاهش رو به قاب عکس روی میزش داد که عکس سه نفریشون بود درحالیکه جوسون نوزادی چندماهه و توی بغل همسرش بود.لبخند تلخی زد و ادامه داد
"هر بار که سراغ مادرش رو میگیره نمیدونم چی باید جوابش رو بدم ... البته جوسون هم بچه ی گیری نیست و از این بابت شانس آوردم که فقط گاهی براش سوال میشه که چرا مثله بقیه مادر نداره
و یا مادرش چرا نمیره مهد دنبالش...
آه کشید و دستی به صورتش کشید.سهون به پشتی مبل تکیه داد و لبخندی به دوستش تحویل داد
" خودتم داری میگی که شانس آوردی پس خودت روانقدر اذیت نکن و با اون کوچولوی شیطون خوش باش
سمت سهون نگاهی انداخت ، احساس کرد دوستش مشکلی داره ، کمی پریشون تر بنظر میرسید ...سرفه ای کرد و از جاش بلند شد ...سمت قهوه جوش گوشه ی اتاق رفت و دوتا قهوه ریخت ...قهوه ها رو روی میز و روبه روی سهون گذاشت
" بگو
سهون حین برداشتن استکانش اخم کرد و درحالیکه داشت مزش میکرد سرش و تکون داد
" چی رو ؟
چانیول بعد از اینکه یه قلوپ از قهوه اش و خورد ، لبخند زد
" چی داره اذیتت میکنه ؟!
سهون ابروهاش رو بالا انداخت و یه قلوپ از قهوه اش خورد
" انقدر تابلو مشخصه؟
چانیول ریز خندید و سرش رو به معنی تایید تکون داد و قهوه اش رو مزه کرد و منتظر موند تا رفیق قدیمی اش شروع کنه به تعریف کردن.
سهون جرعه ی دیگه ای از قهوه اش نوشید
" خوب با برادرم به مشکل خوردم و حل کردنش یکم سخت شده چون ازم دوری میکنه
چانیول نگاه جدی ای بهش کرد
" کمکی ازم برمیاد؟
"نه ممنون خودم باید حلش کنم
چانیول سرش رو تکون داد و با اینکه سهون و از خیلی وقت پیش ها میشناخت ولی هیچ وقت برادرش رو ندیده بود ...فقط شنیده بود که خیلی سرکشه و سهونم همیشه باهاش درگیر... از جاش بلند شد
" به هر حال من دیگه میخوام برم خونه ... الان اون وروجک مادرم رو از نفس انداخته ... اگه کاری داشتی حتما بهم زنگ بزن
سهون از جاش بلند شد و دستی به شونه ی چانیول زد و لبخند زد
- جیسون رو حتما به جای من بچلون ...حتما یه روز میام ببینمش !٭٭٭٭٭٭٭
خودش رو از بار بیرون کشید بوی الکل رو میشد ازچند سانتیش استشمام کرد ... تلو تلو خوران سمت ماشین پارک شده توی یکی از کوچه ها رفت
ظلمت شب باعث میشد نتونه جلوش و ببینه برای همین چندبار به ماشین های اطراف برخورد کرد که صدای آژیرهاشون باال میرفت ...بالاخره تونست ماشین درب و داغونش رو پیدا کنه ، دستش رو وارد جیبش کرد به زور کلید رو ازش بیرون کشید ...بخاطر الکل دستهاش میلرزید
به زحمت تونست خودش رو داخل ماشین پرت کنه و حرکت کنه.
دقیق نمیتونست جلوش رو ببینه ولی انگار با خودش لج کرده بود و توی همون حالت راهش رو ادامه میداد.
سرعتش سرسام آور بود اما بخاطر مستی متوجهش نبود و با اون سرعت مارپیچ توی خیابون ها ویراژ میداد و به هیچ چراغ راهنمایی یا بوقی توجه نمیکرد. دستش رو سمت جیب شلوارش برد ، میخواست یه نخ از سیگارش رو برداره ولی چون شلوارش به اندازه کافی تنگ بود ، نمیتونست درش بیاره ،یه لحظه فرمون رو ول کرد ...مست بود و نیازمند یه نخ سیگار ، به زور بیرونش کشید ولی دستش لرزید و از بین انگشتهاش لغزید و کف ماشین
افتاد
" شت..شت..شت!
عصبی شد ولی واقعا میخواستش ...خم شد بدون اینکه توجه کنه ممکنه اتفاقی بیوفته ...انگشتهای دستش کورکورانه کف ماشین دنبال سیگار میگشتن...چند بار فحش ناموسی داد و بالاخره نوک
انگشتش بهش برخورد ...لبخندی زد و سعی کرد برش داره
بالاخره موفق شد و بالا اومد ، سیگار و بین لبهاش گذاشت ...یه چیزی کم بود...آتیش...داشبورد رو به زور باز کرد و توش دنبال
فندک گشت ،تا پیداش کرد دستش و سمت لبش برد...که ماشین با چیزی برخورد کرد ، به شدت ترمزکرد!®/ ⓠ
سلام به جینگلام
خب چیشده ؟!... از این به بعد فینت تو اکانت خودم آپ میکنم ... چون دیگه فقط خودم ادامه اش میدم ... تا میتونم زود زود اپ میکنم تا برسه به اپ کانال ... دوستون دارم
وت و کامنت یادتون نره 😙
ESTÁS LEYENDO
*FEINT*
Fanfic ✾FEINT ✾ ▪️بکهیون پسری که با برادرش سهون به مشکل برخورده چون دست به کار های خطرناک میزنه ▪️چانیول مردی که زنش و بخاطر بیماری از دست داده و یه پسر پنج ساله به اسم جوسون داره ▪️چی میشه اگه پارک چانیول دکتر ،عاشق برادر...