جوسون سمت مادربزرگش نگاه کرد که داشت توی خونه ی خالی که سمت دریا دید داشت قدم میزد حقیقتا زیبا بود و بزرگ بود ، نورگیر بود و فضای دلبازی داشت
لبخندی سمت جوسون زد
" پسرم ، اینجا رو دوست داری؟"
جوسون به صدای دریا که از پشت پنجره ی باز به گوش میرسید گوش کرد ...دریا رو دوست داشت با شوق سمت مادربزرگش چرخید
" اینجا مال ماست ؟ "
مادربزرگش دستی به موهای جوسون کشید و لبخند زد
"اگه تو دوس داری و خوشت اومده میتونه ماله ما باشه"
جوسون لبخندی بزرگی زد و سمته اسباب بازی هاش رفت و مشغول بازی شد
لبه ی پله ای که درست وسط هال بود نشست و برای بار چندم نامه ای که چن به سهون داده بود رو باز کرد
( من رو ببخش چان نه به خاطر اینکه من لایق بخشش هستم من آرامش تو را حتی به آرامش خودم هم ترجیح میدم این همه سال کینه ی هیچ و پوچ رو تو دلم بزرگ کردم ، ولی تو داداش کوچولوی من اونقدر دلت بزرگ هست که چشمات و روی همه چی بستی ....من بد کردم ، هم با تو و هم مادرت ... نمیتونستم باور کنم که کسی به غیر از مادرمو کنار بابا ببینم ... متاسفم که تو رو هم مجازات کردم ... میدونم زیاد نیست ... ولی این خونه ای هست که بابا برای کادو تولد مادرت خرید ... نتونستم اینو نگه دارم ... من نمیتونستم مستقیم اینو بهش بدم ... نصف دارایی که برداشتم و به اسم جوسون و تو توی بانک سوئیس گذاشتم .. متاسفم که حتی به عنوان عمو کنار برادر زاده ام نبودم ...کاش بتونی منو ببخشی )
چشمهاش پر از اشک شده بود ...یاد روز های سختش افتاد ، شبهایی که تا دیروقت تو کلینیک شبانه روزی کار میکرد در حالیکه چن توی کلون کلون دارایی هایی که بعد از فوت همسرش بالا کشیده بود رو خرج میکرد
یاد چانیول افتاد ...هر شب بعد مدرسه کلی کار میکرد ...بی خوابی میکشید ولی هیچ وقت از برادر ناتنیش بد نمیگفت ... چانیول همیشه فکر میکرد ، چن حق داره ... همیشه درکش میکرد چون چن ، مادری نداشت و نمیتونست مادر چانیول رو به جای مادرش قبول کنه و حتی چانیول رو به عنوان برادرش !...نمیدونست چه بلایی سر چن اومده که تصمیم گرفته قسمتی از ثروت رو بهشون برگردونه ولی همیشه به خدا ایمان داشت ... این خونه میتونست حتی اگه کم هم باشه قسمتی از زخم کهنه اش رو بپوشونه
٭٭٭٭٭٭
کیونگسو بالاخره تونسته بود برای چندساعت هم که شده از دست کای راحت بشه پس سریع با بکهیون قرار گذاشته بود و منتظر بود تا برسه.
استرس داشت و از طرفی دلش برای بکهیون تنگ شده بود.
نمیدونست باید چیکار بکنه یه زمانی از اینکه هم خواب کای شده بود لذت میبرد و امیدواربود که بتونه دل کای رو ببره اما الان بافکر کردن به زندگیش حس میکرد میخواد بالا بیاره.
با صدای زنگ در از جاش بلند شد و دستی به موهاش کشید تا مرتبشون کنه.
به محض باز کردن در ؛ برخورد بکهیون با خودش و محکم فشارداده شدنش رو حس کرد
بکهیون بعد از اینکه از بغلش بیرون کشیدش به صورت رنگ پریده اش نگاه کرد ... معلوم بود که سخت میگذره براش
" بیا تو "
کیونگسو با خجالتی که توی چشمهاش معلوم بود گفت و کنار کشید تا بکهیون وارد خونه بشه
بوی ادکلن آشنایی به مشامش خورد ...خودش بود ... بوی ادکل کای بود
" اینجاس؟"
کیونگسو حین بستن در سرش رو به نشانه ی منفی تکون داد
"یکم پیش بزور فرستادمش رفت"
"جریان چیه کیونگ؟تو چرا اینجایی؟ اصلا چیشد که شمادوتا ..."
بکهیون به سوالش ادامه نداد اما کیونگسو خوب فهمید که داره در مورد چی میپرسه
"بهم کمک کرد تا توی باتلاق زندگیم غرق نشم ... ولی به جاش توی باتلاق خودش غرقم کرد...اوایل فکر میکردم که میتونم هم خودم رو هم کای رو نجات بدم از این باتلاق اما الان فقط دارم بیشتر توش غرق میشم"
بکهیون اخم کرده بود ... واقعا حس میکرد که آدم بی لیاقتی هست .. کاش کیونگسو رو جای دیگه ای میدید و باهاش آشنا میشد ولی اینجوری بین اون همه خلافکار !... بکهیون نمیتونست به همه کمک کنه !!
" تو چیکار کردی ؟... با مینهو .. اون دیوونس !"
بکهیون سرش رو تکون داد ... دستهاش رو تو هم قفل کرده بود و با انگشتهاش بازی میکرد
" میگه چانو ول کنم و باهاش برم "
کیونگسو آه کشید ... سمت بکهیون چرخید و آروم پشتش رو نوازش کرد
" دکتره باهات خوب هست ؟!"
بکهیون پوزخند زد و سرش رو به پشتش مبلی که روش نشسته بود ، تکیه داد
" باهام مثل فرشته ها رفتار میکنه"
کیونگسو لبخندی زد
"خوبه ... توچی؟ باهاش چطوری؟ میخوای باهاش بمونی؟"
بکهیون به کیونگسو خیره شد و کمی صبر کرد
"خب اون ببعی دراز واقعا باهام خوبه ... اما ... نمیدونم کیونگ"
کیونگسو کمی نزدیکش شد و دستش رو روی شونه ی بکهیون گذاشت
"از داداشت چخبر؟"
"هزار بار بهت گفنم اون داداشه من نیست ولی هنوزم تکرارش میکنی؟!"
کیونگسو چشمهاش رو تاب داد ،بهش چشم غره رفت و از روی مبل بلند شد
" چی بیارم برات ؟..قهوه میخوری؟ "
بکهیون از جاش بلند شد ، نمیتونست زیاد چانیول رو تنها بزاره ، بخصوص که چانیول شکاک شده بود اینروزا
" دیگه باید برم کیونگ ...گوش کن اگه کای اذیتت کرد بیا پیش خودم ... میدونم چجوری جلوش رو بگیرم"
کیونگسو لبخندی به بکهیون زد و بابت اینکه دوستی مثله بکهیون داره خدارو شکر کرد.بکهیون رو بغل کرد
"ممنون که هستی"
بکهیون هم متقابلا بغلش کرد
"بایدم باشم پسر، من کسی جز تو ندارم"
٭٭٭٭٭٭٭٭
بکهیون تمام مدتی که تو راه بود ، توی فکر بود
به چانیول و خودش فکر میکرد ... به اینکه چطوری باید نجاتش میداد... تا اونجایی که فهمیده بود چانیول تا به الان جراحی های غیر قانونی زیادی کرده بود
حتی تو جاگذاری مواد توی بدن مرده ها هم دست داشت !
اگه چانیول رو میگرفتن ، صد در صد می رفت زندان
بکهیون باید کمکش میکرد جوریکه چانیول صدمه ای نمیدید اما چجوری؟باید حسابی و دقیق فکر میکرد و طبق برنامه پیش میرفت.
وارد خونه شد و سمته حال رفت اما چانیول رو ندید پس حدس زد که تمام مدت تو اتاق مونده باشه!
چانیول توی وان حموم لم داده بود ... چشمهاش بسته بود و تو یه دستش یه گیلاس شراب بود ... اهنگ لایتی تو حموم پخش میشد و صدای موج برداشتن آب که بخاطر حرکات پاهاش بود ، بعضا به گوش میرسید صدای باز شدن در اتاق رو شنید ..پوزخندی کنار لبش شکل گرفت ... خواست بکهیون رو صدا کنه ولی بهتر بود که خودش پیداش کنه
بکهیون وارد اتاق شد اما چانیول رو ندید خواست بره طبقه ی بالا که لباساش رو جلوی حموم دید.
آروم در رو باز کرد و نگاهی به چانیول انداخت که داخل وان بود.
"خیلی وقته تو آبی؟حالت بهم میخوره "
چانیول سرش رو تکون داد ... بکهیون وارد حموم شد و کلید فن رو زد تا خاموشش کنه ... هوای حموم رو سردمیکرد و اینجوری مطمئن بود که چانیول سرما میخوره
" دیدیش؟! "
بکهیون سمتش چرخید ، لخت بود ... آب از روی عضله هاش پایین میچکید ، موهاش نم داشت و چراغ زرد رنگ سکسی تر نشونش میداد
بکهیون ناخواسته آب دهنش رو قورت داد ... چانیول نگاه خشک شده ی بکهیون رو با پوزخندی که خیلی نرم گوشه ی لبش بود تماشا کرد
" میایی؟ "
آروم با تن صدای هاسکیش گفت و باعث شد گونه های بکهیون رنگی تر بشه ... هوای حموم گرم شده بود و بکهیون داشت به خودش لعنت میفرستاد که چرا فن رو خاموش کرده ، آروم دستش رو به یقه ی لباسش رسوند و کمی پایین کشیدش
اگه ... اگه با چانیول میخوابم به مینهو خیانت کردم؟ ... بین افکار کثیفش این سوال رو از خودش پرسید و دوباره آب دهنش رو قورت داد
تصور حرکت چانیول توی سوراخش بیش از اندازه هات بنظر میرسید ..
چانیول دوباره پوزخند زد و باهمون تن صدا تکرار کرد
"میای؟"
بکهیون اینبار مثله مسخ شده ها آروم یه قدم سمته وان برداشت اما انگار لحظه ای به خودش اومد و سر جاش وایساد ولی تصوراتش تشویقش میکردن تا بره داخل وان
بالاخره دلش رو به دریا زد و با یه قدم نسبتا بزرگ خودش رو به وان رسوند و درحالیکه به چشم های چانیول خیره شده بود داخل وان رفت و با لباس هاش روی پاهای عضله ای چانیول نشست
چانیول لیوان مشروبش رو تا قطره اخر سر کشید و کنار سکوی حموم گذاشت ... بکهیون توی چشمهای چانیول خیره بود ... دستهاش رو دور گردنش حلقه کرد و آروم لب زد
" آب داره سرد میشه "
چانیول لبخند زد و دستش روی دکمه ی اول پیراهن بکهیون لغزید ، با پوزخند به چشمهای منتظر بکهیون نگاه کرد
" میتونیم گرمش کنیم"
انگشت های بکهیون مشغول بازی روی گردن و بین موهای چانیول شدن.
"چجوری میتونیم؟"
چانیول دکمه ی اولش رو باز کرد و آروم دستش رو پایین تر لغزوند
"اگه به سوالام جواب بدی من کاری میکنم که گرمت بشه جوریکه حس کنی آب هم گرمه"
"اهوم"
"خب چطوره بااین سوال شروع کنیم که ..."
چانیول دستش رو به دو طرف یقه ی پیراهن بکهیون گرفت و محکم کشید و باعث شد تا دکمه های بعدی پیرهنش پاره شه و سینه و شکم بکهیون به چشم بیاد.
بکهیون از این حرکت یهویی جا خورد و کمی عقب کشید نگاهی به سینه اش که حالا لخت جلوی چشم های چانیول بود انداخت و نگاهش رو که شوکه بنظر میومد روونه ی چانیول کرد.
"بااین شروع کنیم که کجا بودی؟"
بکهیون لبش رو گاز گرفت ، اون تن صدای بی روح که خیلی سرد ازش سوال میپرسید باعث میشد همه ی زندگیش رو توی کف دستش بزاره و تقدیمش کنه
دستهای بزرگ چانیول روی بدنش کشیده میشد ... انگشتهاش قفسه ی سینه اش رو آروم نوازش میکرد و درست از کنار نوک سینه هاش که الان بخاطر تحریک شدن برجسته شده بودن ، رد میشد
و باعث میشد بکهیون بخاطر اینکه اون انگشتها لمسشون کنن و فشارشون بدن ، به التماس بیوفته
" گفتم ...گ گفتم میرم پیش کیونگ"
بکهیون با لکنت گفت ، درحالیکه حس میکرد عضلات شکمش بخاطر احساساتی که داشت باهاشون میجنگید ، در حال کشش هستن
"یادت که میاد بهت گفته بودم خط قرمز من دروغه؟آره؟"
بکهیون سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
"خوبه ... پس باورمیکنم که پیشه کونگسو بودی"
بکهیون دلش میخواست چانیول هرچه سریعتر ترتیبش رو بده اما خب نمیتونست این رو به زبون بیاره.
میخواست بدونه که چه چیز متفاوتی بین مینهو و چانیول وجود داره
بکهیون میخواست همه ی این ها رو حس کنه و براش هیجان داشت !!
CZYTASZ
*FEINT*
Fanfiction ✾FEINT ✾ ▪️بکهیون پسری که با برادرش سهون به مشکل برخورده چون دست به کار های خطرناک میزنه ▪️چانیول مردی که زنش و بخاطر بیماری از دست داده و یه پسر پنج ساله به اسم جوسون داره ▪️چی میشه اگه پارک چانیول دکتر ،عاشق برادر...