_ باورم نمیشه ... هنوز دارن میرقصن لیام ... هنوز اونجان و دارن میرقصن ...زین در حالی که مراقب بود کسی نبینتش با خنده گفت و فهمیدن اینکه هنوز کمی مست بود سخت نبود ...
_ بیا اینور ... ممکنه ببیننت ...
زین بلند خندید سمت تخت رفت و خودش و کنار لیام پرت کرد ...
_ هنوز مستی ؟
لیام در حالی که هنوز رگه های خنده توی صداش معلوم بود گفت و با انگشت شصتش گونه صورتی رنگ زین و لمس کرد ...
_ نمیدونم ... ولی این حس خوبیه ...
زین گفت و سرش و رو سینه ی لیام گذاشت ... یکی از تیشرتای گشاد اون تنش بود که بخاطر قد کوتاهش نسبت به لیام براشگشاد تر هم بود و پایین تنش رو هم فقط با باکسری که بخاطر تیشرتش دید نداشت پوشیده شده بود ...
_ سردت نیست ؟
لیام گفت و زین با خنده سر تکون داد ... یجورایی از همه توجه های لیام خوشش میومد ...
_ الان وسط تابستونیم لیام ...
لیام با لبخند نگاهش میکرد ... انگار که باورش نمیشد که اون واقعی باشه ... دوباره انگشت شصتش و روی گونش کشید ...
_ میخوای بریم بیرون ؟
زین با بازیگوشی سر تکون داد و توی بغل لیام جا به جا شد ... لیام از این سکوت و خیره شدنا خوشش میومد اما زین انگار حوصلش سر رفته بود ...
_ تو هنوز مستی ...
لیام گفت و زین چرخید و روی پاهاش نشست ... یکم خودش و خم کرد و در حالی که به تو چشمای لیام خیره شده بود گفت : این بده لیام ؟ امروز صبح نمیتونستم بدون قرمز شدن گونه هام بهت نگاه کنم ... ولی امشب به چشمات نگاه کردم و گفتم ... محکم تر ...
طوری که زین "محکم تر" و تلفظ کرد باعث شد لیام به پهلوهاش چنگ بزنه و اونو از روی پاهای روی تخت بندازه ... زین با خنده جیغ زد و دستاش و دور گردن لیام حلقه کرد ...
_ بیا بریم بیرون لیام ...
_فکر کردم اونجا حوصلت سر میره ...
زین از روی تخت بلند شد و شلوارک روشنی که قبل از سکس از تنش در اومده بود رو از رو زمین برداشت و در حالی که کمی کلماتش و میکشید گفت : نمیریم پیش اونا ...
لیام یه دستش و زیر سرش گذاشت و به زین نگاه کرد که بعد از پوشیدن شلوارکش تاج گلش و که روی زمین افتاده بود و برداشت و روی سرش گذاشت ...
_ پس کجا قراره بریم ؟
زین شونه بالا انداخت و دست لیام و که با تنبلی دراز کشیده بود و بلندش کرد و هولش داد سمت در ...
بعد از اینکه از در خونه بیرون اومدن لیام متوجه شد که زین سخت راه میره پس دستش و رو کمرش گذاشت و پرسید : تو خوبی ؟
YOU ARE READING
Summer love •ziam•
Fanfiction♡•لیام جیمز پین ... پسری که به تازگی دبیرستان و تموم کرده و برای دانشکده پزشکی درخواست داده تصمیم میگیره تا تعطیلات تابستونیش و توی مزرعه پیش پدربزرگ و مادربزرگش بگذرونه ... و بدون اینکه خودش بخواد اونجا گرفتار عشق یه پسر شرقی با چشمای طلایی و تاج...