- رفت ؟رز پرسید و لیام وقتی که کنارشون روی میز نشست سر تکون داد ...
- پسر خوب و مهربونی به نظر میرسه ولی ... یکم عجیبه ...
رز لبخند غمگینی زد و گفت : پسر بیچاره ... خیلی خوش قلب تر از ایناس که لیاقت اتفاقایی که براش میفته رو داشته باشه ...
- چه اتفاقایی ؟
لیام که کنجکاو شده بود پرسید و یکم روی میز خم شد ...
رز لیوان چای و شیرینی های زنجبیلی که زین آورده بود رو جلوی لیام گذاشت و گفت : داستانش طولانیه ... از وقتی که یه پسر بچه بود با مادرش و دو تا خواهر کوچیک ترش اومدن اینجا و خیلی وقته که میشناسمش ...
- اون خوشگله ...
لیام بدون اینکه بفهمه چی گفته از دهنش پرید و به محض اینکه فهمید چی گفته لبش و گاز گرفت و پایین و نگاه کرد ...
- اره ؟
رز با خنده گفت و لیام با دستاش صورتش و پوشوند ...
- اوه نه ... منظورم اون نبود ...
لیام گفت ولی واقعا منظورش اون نبود ؟ لیام گی نبود ... اون یه بار یه دختر و سر قرار برد و بعد از چند هفته با هم کات کردن ولی اون واقعا تا حالا به هیچ پسری جذب نشده بود ... اون به دخترا هم جذب نمیشد ... معمولا همیشه سرش تو درس و کتابش بود ... ولی اون پسر خیلی خوشگل تر بود که لیام بخواد بهش بی توجه باشه ...
- من اونجا دیدمت لیام ... تو محوش شده بودی ... بهت حق میدم اون خوشگله ...
- نمیدونم رز ... اون خیلی ظریف به نظر میرسید ...
لیام با کلافگی گفت و از جاش بلند شد ...
- باشه لیام ... خودت و اذیت نکن ... ولی اگه خواستی من میتونم شمارش و بهت بدم ...
لیام خندید و سر تکون داد ... ظاهرا مادربزرگش کاملا با اون چیزی که فکر میکرد فرق میکنه ...
توی اتاقی که زین براش آماده کرده بود رفت و قفل چمدونش وباز کرد و مشغول چیدن لباساش توی کمدش شد ...
لبخند خجالتی و گونه های سرخ اون پسر ، مژه های بلند و چشمای طلاییش و اون تاج گلی که روی موهای بلند مشکیش بود ...
لیام تاحالا با کسایی مثل زین برخورد نداشت ولی میدونست که اون پسر چقدر حساس و شکننده میتونست باشه ... اون فقط چند دقیقه دیده بودتش و نمیخواست کاری کنه اون ناراحت بشه ... ولی اون خیلی شیرین و زیبا بود ... با کلافگی سر تکون داد و زیر لب گفت : لعنت بهش ... من شمارش و میخوام ...
~~~~~~~~
به چند نفر قول داده بودم که آپ کنم و میدونم که این پارتم چیز خاصی نداشت سعی میکنم پارت بعدیم زود بزارم:)
مرسی بابت کامنتاتون و حمایتاتون خوشحالم که چیزی که مینویسم و دوست دارید ... نمیتونید حدس بزنید چقدر دوستون دارم:)
بوجح به همتون:)♡
مایداح
KAMU SEDANG MEMBACA
Summer love •ziam•
Fiksi Penggemar♡•لیام جیمز پین ... پسری که به تازگی دبیرستان و تموم کرده و برای دانشکده پزشکی درخواست داده تصمیم میگیره تا تعطیلات تابستونیش و توی مزرعه پیش پدربزرگ و مادربزرگش بگذرونه ... و بدون اینکه خودش بخواد اونجا گرفتار عشق یه پسر شرقی با چشمای طلایی و تاج...