ᯁ.PART 2🍷

4.1K 692 45
                                    

- نمیتونم باور کنم...چطور؟ چطور ممکنه تموم مدتی که توی بغلم بودی،زیرم ناله میکردی و من ملتمسانه و به امید اینکه تو هم بگی "منم همینطور" زیر گوشت "دوست دارم" زمزمه میکردم،تو مدام به اون فکر میکردی...این زیادی بیرحمانه نیست؟
چانیول گیج بود،بکهیون با پاهای بسته رو به روش قرار داشت و این گیج ترش میکرد عادت نداشت بدون عشقبازی رابطه رو شروع کنه و حالا انگار چیزی گم کرده بود،ذهنش خالی و قلبش خالی تر شده بود،اعتمادش شکسته و عشقِ ارزشمندش به تمسخر گرفته شده بود،بکهیون کی بود که بازیش بده و با معشوقه‌ی هورنیش بهش بخنده؟
بکهیونِ هشت ماه پیش رو میپرسید اما بکهیونی که هرروز تغییر میکرد فقط لایق درد بود!
بدون اینکه شلوار و لباس زیرش رو کامل دربیاره اونهارو تا زانوهاش پایین کشید و بلافاصله عضوش رو به ورودی بکهیون چسبوند.
+ ی...یول...م...میشه بهم گوش بدی؟
با اتمام جمله‌ی بکهیون صدای خنده‌ی چانیول بلند شد و بکهیون با ترس چشماش رو بست،اصلا میخواست درباره‌ی چی حرف بزنه؟ چه توجیحی برای کارش وجود داشت؟
میخواست بگه "هی...بنظرم چهارسال واقعا زیاد بنظر میرسید و من نیاز به تنوع داشتم"؟ نه...نمیتونست حقیقت رو بگه پس فقط باید انکارش میکرد!
+ یول...تو...تو اشتباه متوجه شدی...اون معشوقه‌ی من نیست...من معشوقه‌ای ندار...
هنوز جمله‌ش رو تموم نکرده بود که فشار دست روی پاهاش باعث شدن پاهاش خم و دردناک تر بشن.
- بهتره خفه شی بکهیون...همین الانم دارم بهت لطف میکنم و فقط بفاکت میدم وگرنه بخاطر دروغای مضحکت فک خوشگلتو خورد میکردم!
+ اما یول...گوش بد...
دست چانیول به سرعت روی دهنش نشست و نفس بکهیون گرفت،اون لایق تمام اینها بود اما توان تحملش رو نداشت چون لعنت بهش اون فقط از مرد بالای سرش عشق دیده بود و این وجهه‌ش بشدت ترسناک بنظر میرسید بطوری بکهیون نمیدونست تا چند دقیقه‌ی دیگه قراره چه اتفاقی براش بیوفته!
چند مالش کافی بود تا عضوش آماده بشه و طولی نکشید تا اولین ضربه‌ش باعث گرد شدن چشمای بکهیون و ثابت شدن نگاهش به سقف بشه،هیچوقت توی این چهار سال بدون آمادگی اینکار رو نکرده بود و حالا دیدن چهره‌ی دردمند بکهیون بهش لذت میداد...و این لذت آغاز لذت‌های پارک چانیول از درد کشیدن‌های بیون بکهیون بود!
بدون اینکه به بکهیون زمان بده ضرباتش رو شروع کرد،تند و عمیق عضوش حفره‌ی داغ همسرش رو طی میکرد و همسر کوچولوش همونطور که سعی میکرد نفس بکشه مدام روی تخت بالا و پایین میشد.
- یادت میاد؟ عادت داشتم موقع سکس مدام باهات حرف بزنم،بپرستمت و از اینکه غرق لذت میشدی قلبم محکمتر میزد اما حالا حتی نمیخوام صدای ناله‌هاتو بشنوم...همه چیزت...همه چیزت بیون...حالمو بهم میزنه...حتی گرمای حفره‌ی صورتیت ولی خوب بنظر میاد زیادی داری درد میکشی و منم بخاطرش تحمل میکنم!
ضرباتش رو سرعت بخشید و بکهیون اینبار به دستِ روی دهنش چنگ زد،نمیتونست نفس بکشه و درد پایین تنه‌ش غیرقابل تحمل شده بود.
سعی کرد با کشیدن دست چانیول خودش رو نجات بده اما دست چانیول با قدرت به دهنش چسبیده بود و انگار قصد نداشت جداش کنه!
- راستش من خیلی چیزارو تحمل کردم،بی توجهیات،بی حوصلگیات،نگاه‌های سرد و جوابای یک کلمه‌ای...بی خوابیام،درد کشیدن و به آتیش کشیده شدن احساسم...من هفت ماه تموم تحملشون میکردم و تو متوجه نبودی چطور توی خشم،دیوونگی و تاریکی سقوط میکنم
بدون توجه به تقلای بکهیون برای برداشتن دستش،فشار دستش رو بیشتر و سرعت ضرباتش رو بیشتر کرد،هر چیزی که باعث عذاب بکهیون میشد با تمام قدرت انجام میداد تا ثابت کنه اونهم میتونه همونقدر سرد و بیرحم باشه!
با پیچش زیر شکمش عضوش رو عمیق تر وارد کرد و بکهیون اینبار شروع به تکون دادن سر و بدنش کرد اما چانیول قرار نبود اهمیتی بده و فقط چند ضربه‌ی دیگه کافی بود تا داخل حفره‌ی همسر عزیزش خالی بشه،عضوش رو بیرون کشید و دستش رو از روی دهن بکهیون برداشت و بلافاصله صدای نفسای تند بکهیون و خس خس خفیفش اتاق رو پر کرد.
لباس زیر و شلوارش رو بالا کشید و همونطور که زیپش رو میبست نگاه به خون نشسته‌ش رو به بکهیونی که به سختی سعی میکرد پاهاش رو پایین بیاره دوخت.
- این بدترین سکس زندگیم بود اما فکر کنم تو لذت بردی نه؟ بهرحال تو از همه چیز لذت میبری حالا مهم نیست اون بفاک دادن یه هرزه باشه یا بفاک رفتن توسط همسرت
نگاهش رو از بکهیون گرفت و با شونه‌های آویزون از اتاق خارج شد و درش رو بست،تحمل دیدن بکهیون توی اون وضع رو نداشت،قلبش شکسته بود،بهش خیانت شده بود و تمام باورهاش زیر سوال رفته بودن،دیگه بکهیون رو نمیشناخت اما لعنت به اون چشما...چرا در اوج خیانتکاری هم پاک بنظر میرسیدن؟
خودش رو روی کاناپه پرت کرد و نگاهی به ساعت انداخت،عقربه‌ها عدد دوازده رو نشون میدادن و این یعنی قرار بود تا طلوع آفتاب ساعتها بمیره!

⛓ Mad Yeol ⛓[Completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz