ᯁ.PART 4🍷

4.5K 753 85
                                    

- نظرت درباره‌ی سکس توی رینگ بوکس اونم درحالیکه نفس نفس میزنی و صورت خوشگلت حسابی داغون شده چیه؟ یعنی باید لباتم ببوسم؟ کنجکاوم بدونم طعم خون دهنت چجوریه!...مطمئنم تاحالا حتی با معشوقه‌ای که باهاش بهم خیانت کردی هم انجامش ندادی...قطعا به یاد موندنی میشه بکهیون شی!
اخمای توی هم،لحن تمسخر آمیز و پوزخندی که به راحتی تنفرش رو نشون میداد،همه و همه باعث لرزش بدن دردناک بکهیون میشدن و میدونست چانیول قراره انجامش بده چون همسرش همیشه به حرفاش عمل میکرد!
با زانو زدن چانیول به سرعت چشماش رو بست و طولی نکشید تا دستای بزرگش مچ‌هاش رو اسیر کنن و انقدر فشارشون بدن که حس کنه استخوناش دارن میشکنن!
بکهیون نمیخواست با همسر عصبانیش توی رینگ و با وجود درد وحشتناک بدنش سکس داشته باشه پس پاهاش رو بهم فشار داد تا مانع از فاصله گرفتنشون بشه اما چانیول انقدر زور داشت که بعد از چند ثانیه پاهاش رو از هم باز کنه و خودش رو بینشون جا بده.
- همسر کوچولوی عزیزم...مقاومت فایده‌ای نداره،الان و توی این مکان هیچکس نمیتونه نجاتت بده،جوری بفاکت میدم که طعم خون دهنت بشه بهترین طعمی که چشیدی و درد بدنت بشه کمترین دردی که تحمل کردی!
بدون هشداری به شلوار ورزشی بکهیون چنگ زد و پایین کشیدش،دستش به سمت عضو همسرش حرکت کرد و اون رو توی مشتش گرفت و فشار داد،با ندیدن واکنشی از سمت بکهیونی که چشماش رو بسته بود و لباش رو بهم میفشرد دندوناش رو روی هم فشار داد و با خشم سمتش خم شد،با دستش راستش،درحالیکه با دست چپش عضو بکهیون رو پمپ میکرد،به فک همسرش چنگ زد و طولی نکشید تا چشمای بکهیون از درد جدید باز بشه و نفساش به شماره بیوفتن.
- ناله‌هاتو نگه ندار همسر عزیزم،میدونم...میدونم عادت داشتی ناله‌های اونو بشنوی اما به نفعته بیاد بیاری من کسی بودم که بفاکت میداد و عاشق ناله‌هات بود!
درحالیکه دندوناش رو بهم میفشرد با خشم زمزمه کرد و بکهیون فقط تونست سرش رو تکون بده،با پوزخند فکش رو رها کرد و دوباره به حالت قبلی برگشت،شلوار ورزشیش رو پایین کشید و اینبار همونطور که عضو بکهیون رو پمپ میکرد عضو خودش رو لمس کرد و چند لحظه‌ی بعد بود که بدون اینکه چیزی بگه عضوش رو داخل حفره‌ی همسرش جا بده!
با ورود ناگهانی عضو چانیول با بغض چشماش رو بست و ناله‌ی دردناکش رو بیرون داد،دلش میخواست فریاد بزنه،کمک بخواد،بگه که پشیمونه و از چانیول بخواد تا به بخشیدنش فکر کنه اما میدونست هیچکدوم فایده‌ای نداشتن،مردش شکسته بود...خودش اون رو شکسته بود و نمیتونست از تیکه‌های باقی مونده‌ی اون مرد که فقط زخمی کردن رو بلد بودن انتظار بخشش داشته باشه!
با حس داغی حفره‌ی همسرش پوزخندی زد و سعی کرد بغضش رو نادیده بگیره،اون لعنتی حتی عاشق سکس با بکهیون بود و بکهیون همین رو هم ازش گرفته بود...بکهیون خودش رو از چانیول گرفته بود و این یعنی همه چیز...
نفس عمیقی کشید و ضربات محکم و عمیقش رو شروع کرد،بکهیون با هر ضربه بالا و پایین میشد و چانیول با هر ضربه متنفرتر،اهمیتی نمیداد اگه بکهیون درد میکشید چانیول فقط به این فکر میکرد بکهیون موقع سکس با اون زن چه حسی داشت؟
لذت میبرد یا مثل الانِ خودش بغض داشت؟
خوشحال بود و با دیدن لذت اون زن ضربان قلبش بالا میرفت یا مثل الانِ خودش قلبش میشکست؟
مثل چانیول زیر گوشش حرفای قشنگ میزد؟
میگفت که عاشقشه؟ میگفت که همه چیزشه؟
باهاش مثل باارزش ترین داراییش رفتار میکرد؟
همونطور که گردنش رو بو میکرد میگفت که موندنش آرزوشه؟
اون لعنتی چی بهش میگفت؟
ضربات چانیول انقدر محکم و دردناک بودن که نمیتونست جلوی اشکاش رو بگیره،بالا و پایین شدنش روی زمین سرد رینگ بدن دردش رو تشدید میکرد و بکهیون با چشمای پر از اشک به نور سفید رنگ بالای سرش خیره شده بود.
نمیدونست این چندمین سکس بدون عشقش بود اما از ماه‌ها پیش که رابطه‌ش رو با ویکی شروع کرده بود سکساش با چانیول هر دفعه سردتر پیش رفته بودن،دیگه نه لذت میبرد و نه لذت میداد،صرفا بخاطر اینکه چانیول تحریکش میکرد مجبور میشد باهاش بخوابه وگرنه هیچوقت خودش کسی نبود که برای رابطه پیش قدم بشه!
اگه میخواست با خودش صادق باشه باید اعتراف میکرد که از ماه ششم رابطه‌ش با چانیول دوستش داشت اما هیچوقت عاشقش نشده بود،دوست داشتن وفادارانه بود اما عاشق شدن هیجان انگیز بنظر میومد،عشق محرکی بود که توی زندگیش با چانیول کم داشت،چانیول عاشقش بود...این رو قبول داشت اما اون عاشق چانیول نبود و همین هم زندگیش رو بی هیجان و یکنواخت کرده بود...
حاضر بود قسم بخوره حسی که ویکی بهش میداد عشق نبود اما رابطه باهاش جوری بود که همزمان هیجان و لذت بهش میداد،بیشتر لبخند میزد و بیشتر خوشحال بود و الان که به ماه‌های گذشته نگاه میکرد تازه متوجه میشد که چانیول تمام زمان‌هایی که بکهیون خوشحال بود،ناراحت و گرفته بنظر میرسید چون شاید اینکه خودش دلیل لبخنداش نبود زیادی برای قلب عاشقش سنگین بود!
با حس درد شدیدی روی پهلوهاش با وحشت نگاهش رو از نور سفید رنگ گرفت و با کمی بلند کردن گردنش نگاهی به چانیول انداخت،موهای مشکیش خیس بودن و دونه‌های عرقش روی پوست شکمش میریختن،اخم کرده بود و همونطور که نفس نفس میزد ناخناش رو توی پهلوهاش میفشرد!
+ چ...چانیول
به سختی زمزمه کرد،بلافاصله نگاه چانیول بالا اومد و بکهیون با وحشت به چشمای قرمز و نگاه ترسناکش خیره شد.
- چیزی شده همسر عزیزم؟
لحن نرمش با نگاه ترسناکش تفاوت زیادی داشت و همین وحشت بکهیون رو تشدید میکرد طوریکه درد بدن و پهلوهاش رو فراموش کرد و فقط سرش رو به نشونه‌ی "نه" تکون داد و دوباره سرش رو روی زمین سرد رینگ گذاشت و اجازه داد دوباره اشکاش جاری بشن.
با چانیول چیکار کرده بود؟
نگاه عاشقانه‌ی همسرش حالا سرد و پوچ بنظر میرسید،سکوت جای کلمات لذت بخشش رو گرفته بود و آتیش خشمش داشت دوتاشون رو میسوزوند!
با حس پیچش زیر شکمش لعنتی فرستاد و ضرباتش رو تندتر کرد،خوب میدونست بعد از رابطه‌شون بکهیون نمیتونه به راحتی راه بره،نفس بکشه و احتمالا درد بدنش روزها باهاش خواهد بود و همین هم باعث میشد لذت ارضا شدنش چند برابر بشه!
عضوش رو بیرون کشید و اجازه داد قطرات گرمش شکم بکهیون رو کثیف کنن.
بعد از چند ثانیه شلوارش رو بالا کشید و درست زمانی که بی توجه به بکهیونی که حتی ارضا هم نشده بود میخواست بلند بشه،با به یاد آوردن چیزی روی بدن لرزونش خیمه زد و طولی نکشید تا لباش روی لبای خونی همسرش بشینن و طعم خون توی دهنش پخش بشه.
- طعمش درست مثل عشقت بود...هوس انگیز،تلخ و کشنده
از روی بکهیون بلند شد و طولی نکشید تا در سالن باز بشه و بلافاصله صدای شخصی توی فضای ساکت اطراف بپیچه.
+ قربان
با صدای پسر قدبلندی نگاهش رو از بکهیون گرفت و بلند شد،نگاهی به دو پسر انداخت و دستور داد:
- برای شب آماده‌ش کنین و نزدیک ترین صندلی به رینگ رو براش خالی نگه دارین
بدون حرف دیگه‌ای از رینگ خارج شد.
با رفتن چانیول دو پسر به سرعت بالای سرش قرار گرفتن و بکهیون با وحشت تکونی به خودش داد اما بلافاصله درد بدنش باعث شد سرجاش ثابت بمونه ولی انگار اون دو پسر حوصله‌ی اداهاش رو نداشتن چون بدون هیچ رحمی به بازوهاش چنگ زدن و مجبورش کردن سرپا بایسته.
پاهاش تحمل وزنش رو نداشتن و دردی که تحمل میکرد بیشتر از توانش بود اما قرار نبود چیزی بگه،حتی نمیخواست التماس کنه باهاش بهتر رفتار کنن چون خوب میدونست که چقدر لایق تمام اینهاست،توی دو روز گذشته به خوبی شاهد کاری که با همسرش کرده بود،شده بود و تا سر حد مرگ پشیمون بود اما پشیمونی چه فایده‌ای داشت وقتی که چانیول تا این حد شکسته شده بود؟
...
ساعت عدد ده رو نشون میداد و چانیول تمام این مدت رو از اتاقش بیرون نرفته بود،نه تمرین کرده بود و نه نگرانی‌ای داشت چون میدونست خشمش به تنهایی برای پیروزی توی مسابقه کافی خواهد بود!
از اتاقش بیرون رفت و بلافاصله مربیش کنارش قرار گرفت و شروع به گفتن حرفای همیشگی کرد اما چانیول هیچ چیز نمیشنید،نه صدای مربی احمقش و نه صدای کر کننده‌ی مردمی که سالن رو پر کرده بود،گوشاش کر شده بود و چشماش فقط بکهیونی که روی صندلی نشسته بود میدیدن،نگاه همسرش حسابی نگران بنظر میرسید و همین هم خشمش رو بیشتر میکرد،اون لعنتی حتی توی این موقعیت هم بفکر برادرش بود!
به همراه مربیش وارد رینگ شد،سرجاش قرار گرفت و کلاه و دستکشای مخصوصش رو پوشید،نگاهی به طرف دیگه‌ی رینگ انداخت و با دیدن نگاه ترسیده‌ی پسر پوزخندی زد...چقدر احمق بود که دفعه‌ی قبل اجازه داده بود بخاطر بکهیون به همچین آدمی ببازه!
با اعلام شروع مسابقه صدای تشویق تماشاگرها اوج گرفت،نور سالن کمتر شد و مربی‌ها به سرعت رینگ رو ترک کردن.
فقط چند قدم کافی بود تا زیر نور سفید رنگ و درست رو به روی برادر همسرش قرار بگیره،به چشماش خیره شد و همونطور که مشتاش رو بالا میاورد،جوریکه پسر بشنوه زمزمه کرد:
- چهارسال پیش توی یه روز بارونی برادرت با دادن بدنش نجاتت داد و امروز حتی با دادن زندگیشم نمیتونه نجاتت بده!

⛓ Mad Yeol ⛓[Completed]Where stories live. Discover now