ᯁ.PART 5🍷

4.1K 731 92
                                    

وقتی انگشتای سرد پسر زیر شلوار ورزشیش رفتن و به عضوش چنگ زدن لرز خفیفی به بدنش افتاد،نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته اما وقتی به خودش اومد که پسر داشت با دستش عضوش رو پمپ میکرد و همزمان زبونش روی پوست گردنش سر میخورد،زبون خیس پسر به آرومی حرکت میکرد و طولی نکشید تا لباش جای زبونش رو بگیرن و مک‌های آروم روی پوستش نفس کشیدن رو براش سخت کنه،خجالت آور بود که مثل یک مجسمه سرجاش نشسته بود و اجازه میداد یه غریبه اینطور کنترلش کنه اما اگه میخواست با خودش صادق باشه اصلا پشیمون نبود چون علاوه بر اینکه بدنش نیاز شدیدی به سکس داشت،این پسر زیادی برای اینکار خوب بود!
لبای پسر روی ترقوه‌ش نشستن و دندوناش که پوستش رو گاز گرفتن باعث شد هیس آرومی بکشه و درست زمانی که پسر روی پاهاش نشست ناله‌ش درومد،پسر روی پاهاش نشسته بود و با مهارت عضوش رو بین باسنش جا داده بود و آروم باسنش رو توی طول عضوش حرکت میداد.
+ دوستش داری چانیول شی؟ میتونم همینطوریم ارضات کنم اما دوست دارم گرماتو داخلم حس کنم
پسر خنده‌ای کرد و همونطور که کمی باسنش رو فاصله میداد شلوارش رو پایین کشید و همونطور که به چشمای چانیول نگاه میکرد دستش رو جلو برد و روی لبه‌ی شلوارش گذاشت.
+ سخت نگیر چانیول شی،همین الان بفاکم بده و منم مطمئن میشم انقدر خوب روی عضوت سواری کنم که بهترین ارگاسم زندگیتو تجربه کنی!
پسر با دیدن سکوت چانیول پوزخندی زد و همونطور که باسنش رو روی عضو چانیول تنظیم میکرد گفت:
+ از اونجایی که نمیپرسی مجبورم خودم برات توضیح بدم،نیازی به لوب ندارم چون دردی که کینگ سایزت بهم میده رو دوست دارم!
لعنت...این پسر حتی با کلماتشم میتونست ارضاش کنه و چانیول نمیدونست تا همین الانشم چطور دووم آورده!
پسر به آرومی باسنش رو پایین آورد و کم کم روی عضوش نشست و به محض پر شدن حفره‌ش زیر گوش چانیول ناله‌ی آرومی کرد،دستاش رو روی شونه‌ش گذاشت و صورتش رو توی گردن چانیول فرو برد،کمی باسنش رو فاصله داد و دوباره روی عضو چانیول نشست،با حس گرمای حفره‌ی پسر دکمه‌ی عقلش خاموش شد،دیگه چیزی جز اون گرمای لعنتی حس نمیکرد،حرکات پسر همراه صدای ناله‌هاش هر لحظه تند و تندتر میشدن و چانیول رو به مرز جنون میرسوندن،اولش فکر میکرد بخاطر اینکه از آخرین سکسش مدت زمان زیادی میگذشت داشت اینطور واکنش نشون میداد اما حالا داشت به مهارت پسر ایمان میاورد،بدن کوچیکش کاملا به بدنش چسبیده بود،باسن سفیدش به سرعت روی عضوش بالا و پایین میشد و صدای ناله‌های شهوت انگیزش توی گوشاش میچید و دیوونه‌ش میکرد...این پسر قطعا یک معجزه‌ی سکسی بود!
پیچش شکمش با بلند شدن صدای بلندگوها و بعد صدای تشویق و فریاد حضارِ خارج از اتاق یکی شد اما چانیول چیزی جز ناله‌های پسر توی بغلش چیزی نمیشنید،کمر پسر رو گرفت و برای چند لحظه ثابت نگهش داشت.
- دیگه نوبت منه بیبی،جوری بفاکت میدم که دیگه هوس نکنی روی دیک یه غریبه سواری کنی!
سریع و عمیق عضوش رو وارد و خارج میکرد و مدام به باسن پسر چنگ میزد،تمام بدنش عرق کرده بود و از شدت لذت مدام هیس میکشید و درنهایت وقتی اسم برنده توی بلندگوها پیچید،داخل حفره‌ی پسر ارضا شد و پسر قبل از اینکه از بغل چانیول بیرون بیاد با چند بار ورود و خروج عضو چانیول به اوج رسید.
برای چند لحظه سرش رو روی شونه‌ی چانیول گذاشت و نفس عمیقی کشید و بعد طوریکه انگار اتفاقی نیوفتاده کمی باسنش رو بالا برد و شلوارش رو بالا کشید.
+ آه...حیف شد به مسابقه نرسیدم
با زیرکی گفت و به چهره‌ی متعجب چانیول که انگار تازه داشت میفهمید چه اتفاقی افتاده پوزخند زد و ادامه داد:
+ مسابقه رو بخاطر بفاک دادن یه غریبه باختی چانیول شی اما اعتراف کن که ارزششو داشتم!
...
- ارزششو نداشتی...توی لعنتی ارزششو نداشتی
همزمان با اتمام جمله‌ش مشتش توی صورت جینیانگ فرو اومد،جینیانگ چند قدم به عقب پرتاب شد و برای چند لحظه چشماش رو بست تا از سرگیجه خلاص بشه و چانیول به خوبی از فرصت استفاده کرد،جلو رفت و مشتای محکمش باعث شدن چشمای جینیانگ با تعجب باز بشن.
خاطرات گذشته مثل سم هر لحظه بیشتر افکار و احساساتش رو مسموم میکردن و چانیول برای جلوگیری از کشته شدنش توسط خاطرات احمقانه‌ش مشتاش رو محکمتر توی صورت و بدن برادر همسرش فرود میاورد،اگر چهار سال پیش بکهیون مجبور نمیشد بخاطر بی عرضگی برادرش باهاش رابطه داشته باشه،چانیول هیچوقت این روزهارو نمیدید،هیچوقت روزی چند بار نمیمیرد و میتونست عشقی واقعی رو تجربه کنه...عشقی به دور از هوس،درد و خیانت!
با حرص مشتش رو روی بینی جینیانگ فرود آورد و درست زمانی که دوباره میخواست مشتش رو جلو ببره جینیانگ روی رینگ افتاد و همزمان با نشستن چانیول روی شکمش صدای فریاد جمعیت بلند شد.
چانیول روی شکم جینیانگ نشسته بود و بی توجه به دونفری که سعی میکردن دورش کنن مشتاش رو قوی تر از قبل روی بدن جینیانگ میکوبید و درنهایت وقتی صدای بلندگوها که پایان بازی و اسمش رو اعلام میکردن به خودش اومد و از روی جینیانگی که بنظر میرسید بیهوش شده بلند شد،نفسای تند و سریعش باعث میشدن قفسه‌ی سینه‌ش با شدت بالا و پایین شه،تمام بدنش عرق کرده بود و قلبش درد میکرد...لعنت بهش...حتی توی این شرایطم قلبش بخاطر یاداوری گذشته درد گرفته بود!
دستکشاش رو دراورد و گارد لثه‌ش رو تف کرد،بی توجه به مربیش از رینگ خارج شد و سمت بکهیون رفت.
وقتی مسابقه شروع شد هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد چانیول به جینیانگ اجازه نده حتی از خودش دفاع کنه،مشتای پی در پی چانیول داشتن جینیانگ رو از پا درمیاوردن و بکهیون همونطور که بغض کرده بود به برادرش که بیحال و خونی روی رینگ افتاده بود نگاه میکرد و درست زمانی که چانیول روی شکمش نشست اشکاش جاری شدن،این مرد وحشی که با بیرحمی قصد کشتن برادرش رو داشت واقعا چانیول بود؟
باورش نمیشد...چیکار کرده بود؟ بکهیون با چانیول چیکار کرده بود؟
جوابی برای سوالش نداشت چون محض رضای خدا اون هنوزم اعتقاد داشت چانیول داره زیاده روی میکنه،اون فقط یمدت با ویکی خوش گذرونده بود!
مسابقه تموم شد و حالا نگاه تارش بود که نمیذاشت به خوبی چهره‌ی چانیولی که سمتش میومد رو ببینه،با قرار گرفتن چانیول جلوش و بعد جمله‌ای که با تمسخر بیان کرد به گریه افتاد و به دست چانیول چنگ زد.
- داری گریه میکنی؟ چرا دیدن اشکات طعم پیروزی رو برام چند برابر میکنه؟
+ یو...یول
- گفته بودم هر چیزی که باعث دردت بشه رو به بهترین نحو انجام میدم بکهیون!
پوزخندی و فاصله‌ی بینشون رو از بین برد.
- فکر نکنم دیگه برادرت بتونه مسابقه بده و چه حیف که دیگه بکهیونی نیست تا با بفاک دادن خودش نجاتش بده!
چنگی به گلوی بکهیون زد و دندوناش رو روی هم فشرد،نگاهش رو از بکهیون گرفت و شمرده شمرده گفت:
- حالا دیگه نوبت توئه...کاری میکنم التماسم کنی که بذارم بمیری!
...
روی کاناپه‌ی چرم مشکی رنگ اتاق انتظار نشسته بود و سیگار میکشید که در باز شد و بکهیون با چشمای قرمز از گریه وارد شد و بعد از بستن در همونجا ایستاد.
دود سیگارش رو بیرون فرستاد و همونطور که به پاش ضربه میزد گفت:
- بیا اینجا،باید برای پیروزیم جشن بگیریم
+ ی...یول...من...
- تو چی؟ میخوای مطمئن بشی که پولارو بردم؟
چانیول با پوزخند پرسید و با سکوت بکهیون خم شد و ساک قرمز بزرگی رو روی میز کنارش قرار داد،زیپش رو باز کرد و مقداری از اسکناس‌هارو بیرون کشید و طرف بکهیون پرت کرد.
- مگه همینو نمیخواستی؟
یکبار دیگه و اینبار اسکانس‌های بیشتری روی زمین ریخته شدن.
- هیچوقت اهمیت نمیدادی توی مسابقات چه اتفاقی برام میوفتاد،مگه نه؟
آخرین اسکناس‌هارو هم طرف بکهیون پرت کرد و با پوزخند ادامه داد:
- فقط میخواستی مطمئن بشی حساب بانکیت شارژ میشه یا نه!
بکهیون با بغض به چانیولی که از پوزخند ترسناکی داشت خیره شده بود و با جمله‌ی آخر چانیول نگاهش رو به اسکناس‌هایی که اتاق رو پر کرده بودن داد.
- میتونی همشونو جمع کنی بهرحال اینا پول خون برادر خودته،بهشون احتیاجی ندارم...هر چیزی که از بیون‌ها بهم برسه فقط باعث دردمه و فرقی نداره اون عشق باشه یا یه مشت اسکناس بی ارزش!
نفس عمیقی کشید و دوباره به پاش ضربه زد.
- دفعه‌ی آخره که میگم بیا اینجا،نمیخوام جشنمو با سرکشیت خراب کنی!
با جدیت هشدار داد و بکهیون با ترس و به آهستگی سمتش قدم برداشت و طولی نکشید تا بکهیون روی پاهای چانیول جا بگیره،چانیول کمی سرش رو بالا گرفته بود تا به خوبی بهش خیره بشه،دست چپش روی کمرش قرار گرفته بود و با دست راستش جام شراب قرمز رو بهش داد و چند ثانیه‌ی بعد بود که صدای برخورد جام‌هاشون باعث پوزخندش شد.
- بسلامتی بُردم!
بدون اینکه چیزی بنوشه جامش رو روی میز گذاشت و به نوشیدن بکهیون خیره شد.
جام خالیش رو روی میز گذاشت و قبل از اینکه بتونه به حالت قبل دربیاد چانیول به چونه‌ش چنگ زد و لباش رو به دندون گرفت،با گاز محکمش هیسی کشید و سعی کرد کمی ازش فاصله بگیره اما فایده‌ای نداشت چون چانیول چندبار کارش رو تکرار کرد و درنهایت لبای دردناکش رو با مکشی رها کرد.
- اوه...لبت خون میاد
چانیول با تعجب ساختگی گفت و انگشت اشاره‌ش رو روی خون لب بکهیون کشید و همونطور که دست دیگه‌ش رو داخل شلوارش میبرد انگشتش رو وارد دهن بکهیون کرد و طولی نکشید تا بکهیون رو مجبور کنه بلند بشه و شلوارش رو پایین بکشه!
- میخوام با انگشتام بفاکت بدم بکهیون و تو...روی پول خون برادرت ارضا میشی و منم فقط از دیدن منظره‌ی سکسی جلوم لذت میبرم
انگشت دیگه‌ش رو هم وارد دهن بکهیون کرد و دستور داد:
- خوب خیسشون کن تا کمتر درد بکشی،همه چیز بستگی به تلاش خودت داره!
بکهیون مثل یک ربات دستورات چانیول رو انجام میداد چون از خشمش میترسید و از طرفی امیدوار بود همسرش بعد از خالی کردن خشم و نفرتش همه چیز رو فراموش میکنه و دوباره بهش لبخند میزنه...اما بکهیون نمیدونست آدما چقدر زود عوض میشن...اونا ممکنه به راحتی قلبشون رو بهت بدن و بهت اعتماد کنن اما اگه قلبشون رو شکستی و اعتمادشون رو بی معنا کردی میتونن هرکاری بکنن...روحت رو بگیرن و زندگیت رو جهنم کنن...جهنمی از درد،خشم و پشیمونی!
- جلوی پاهام بشین،باسنتو برای همسرت بالا بیار و وای به حالت اگه جلوی ناله‌هاتو بگیری!
دستور داد و بکهیون به سرعت انجامش داد و وقتی انگشت خیس چانیول حفره‌ش رو لمس کرد هیسی کشید.
- اوم...همسر هورنیم...هنوز بفاکت ندادم و صدات درومد؟ عجیب نبود که بهم خیانت کردی،برات کافی نبودم نه؟
انگشت وسطش رو به آرومی وارد بکهیون کرد و بلافاصله انگشت دیگه‌ش رو هم اضافه کرد و بکهیون نفس حبس شده‌ش رو بیرون داد،نمیخواست جواب چانیول رو بده و درواقع هنوز هم دلیل قانع کننده‌ای نداشت!
چانیول انگشتاش رو حرکت داد و همونطور که سرعتش رو بیشتر میکرد جام شراب سفیدش رو برداشت و جرعه‌ای نوشید.
- همیشه با خودم فکر میکردم پدر شدن چه حسی داره اما وقتی چهره‌ت جلوی جشمم میومد خودمو سرزنش میکردم که چرا بهش فکر میکنم،همیشه میترسیدم وقتی بهت بگمش ناراحت بشی چون تو قبلا گفته بودی بچه‌ی خودتو دوست داری نه بچه‌ی دیگران
انگشتاش رو محکم و عمیق تر وارد کرد و اینبار به جام توی دستش خیره شد.
- برای همین تصمیم گرفتم اون هرزه رو مجبور کنم بچه‌تو بندازه...میترسیدم وقتی بفهمی قراره بچه‌ی خودتو داشته باشی ترکم کنی...
جرعه‌ی دیگه‌ای نوشید و با بلند شدن صدای ناله‌ی بکهیون پوزخندی زد.
- بهم خیانت کرده بودی،قلبم شکسته بود و درحال مرگ بودم اما حتی به بچه‌ت هم حسودی میکردم...این عشقه و لعنت بهش...من ازش متنفرم
با ناله‌های پشت هم بکهیون نفس عمیقی کشید و نگاهش رو بهش داد،با حرکت انگشتاش جلو و عقب میشد و به اسکناس‌های زیر دستش چنگ میزد،پوزخندی زد و درست وقتی بکهیون روی اسکناس‌ها ارضا شد گفت:
- بهرحال تو که اهمیت نمیدی!
انگشتاش رو بیرون کشید و همونطور که به پشتی کاناپه تکیه میداد جامش رو به لباش نزدیک کرد و خیره به منظره‌ی جلوش گفت:
- فردا ولنتاینه و من دیگه عاشقت نیستم اما بیا آخرین ولنتاینمونو جشن بگیریم،برام چی میخری؟
باقی مونده‌ی شرابش رو سر کشید و جام رو روی میز کنارش گذاشت.
- و این منظره...واقعا سکسیه...بکهیونی که پاهاش رو برای همسرش باز کرده،حفره‌ی خیس صورتیش نشون میده که همسرش توی بفاک دادنش حرفه‌ایه و اسکناس‌هایی که بوی خونشون با بوی کامش مخلوط شده...این بیش از حد هوس انگیزه!

⛓ Mad Yeol ⛓[Completed]Where stories live. Discover now