"Chapter4"

803 150 32
                                    


[تا زمانی که حرف بزنی یعنی زنده ای حتی اگر یه مرده متحرک باشی]



خب گایز درست از این پارت به بعد وارد اصل داستان میشه یعنی هرچی که تاحالا خوندین فقط برای این بود که تو داستان گیج نشین.

خب گایز بریممم(((:

راستی به تاریخ اول پارت توجه کنین

کاورم عکس عمارت یاسره



18/aug /2013

لیام و خواهرش روث پشت میز شام با نگرانی به پدرشان که به فکر فرو رفته بود و با غذایش بازی میکرد خیره شده بودند و هر ازگاهی نگاه های کلافه ای با یکدیگر رد و بدل میکردند.
در آخر روث که از این جو متشنج کلافه وآشفته شده بود  لبهای با رنگ صورتی رنگ آمیزی شده اش را باز کرد.

روث_پاپا میشه بگین چی شده که دارین با غذاتون بازی میکنید؟؟؟من از موقعی که خودمو میشناسم شما همینقر افسرده و اندوهگین بودید من وا....

لیام کلافه از دیالوگای تکراری روث هوف کلافه ای کشید و حرف خواهرش رو قطع کرد.

لیام_روث تموم کن این بحث تکراری رو 22 ساله هر روز و هر شب داری این سوال رو از بابا میپرسی و بابا هر سری جواب میده که هیچی نیس.

لیام به اینجای حرفش که رسید سرشو از روث گرفت و به پدر ش که سرشو پایین انداخته بود و درست عینه تمام دقایق این 22 سال که سعی میکرد بغضشو مهار کنه،تلاش میکرد تا مبادا جلوی دختر و پسرش گریه کنه و غرورشم از دست بده.

لیام_پدر ما دیگه بزرگ شدیم ما یه خانواده ایم .ما باید تو هر شرایطی کنار هم باشیم.ولی از نظر شما اینطور نیس ما حتی نمیدونیم مادرمون تو یه رروز کجا غیبش زد.هر بار ازتون پرسیدیم شما فقط گفتین که اون یه جای دوره.پدر ما بچه نیستیم که اینجوری ما رو گول بزنین.
منو روث بزرگ شدیم حق داریم بدونیم چه اتفاقی به یک باره  برای خانواده شادمون افتاد.
چیشد که شما افسرده شدین.چیشد که توی ک ماه انواع بیماری  ها به سراغتون اومدن.
چیشد که یک دفعه انقدر شکسته شدید.
چیشد که چند بار درست جلوی ما دست به خودکشی زدید.
چیشد که هرشب کابوس میبیند و میگید یاسر کارن رو ازم نگیر.
اصلا این کارن و یاسر کی ان که شدن مسبب کابوس های شما؟
پدر، واقعا کارن کیه؟

لیام که بخاطر عصبانیت و داد هایی که زده بود نفس عمیقی کشید و به حرفاش خاتمه داد.

تمام شدن حرفهای لیام مصادف شد با  بلند شدن یاسر و دادن چشمای قرمز و پر از اشکش به لیام.

چی میگفت؟ این پسر حق داشت که درمورد زندگیش بپرسه.
ولی جف چی میگفت؟
میگفت مادر واقعیشون  اون فرشته مهربونی که به نام ماریا براشون ساخته بوده نبوده؟

میگفت مادرشون یه هرزه به نام کارن بوده که به یه مرد دیگه چشم داشته؟
میگفت مادرشون کسی بوده که زمانی که با جف بود و شبها به بهانه اینکه تو سازمان کار داره و دیر میومده میرفت و زیر خواب یاسر میشده؟

چی میتونست که بگه؟

اون هنوز فراموش نکرده فاجعه ای رو که 22 سال پیش شاهدش بود

فلش بک*

[جف کلافه از التماس کردنای فراوان به مامورای پلیس روی صندلی خودشو پرت کرد.
چرا هیچکی بهش کمک نمیکرد اون فقط یه تیم پلیس میخواست تا با کمکشون بتونه همسر زیباشو پس بگیره.
با به یاد آوردن کارن گوشیش رو باز کزد و به والپیپر لاک اسکرینش خیره شد قطره اشک سمجی از گوشه چشمش رها و روی گوشیش افتاد.
گوشیش رو به لبهای خشکش نزدیک کرد و بوسه ی آرومی روش به جا گذاشت.
_برت میگردونم عشق من.کارن من...
حرفاشو با صدای آرومی و زمزمه واری رو به گوشیش زد.
در همین حین که جف مشغول حرف زدن با عکس کارن بود در یکی از اتاقا باز شد وظاهر مرد تقریبا چاق وبوری نمایان شد.
   
fbaجیمز کوردن مامور عالی رتبه 
جیمز با قدم های آروم به مرد اشفته ی رو بروش که در حین ناباوری در حال صحبت کردن با یه عکس بود رسوند.
جیمز_اهم اهم
جیمز با سرفه ساختگی که کرد باعث شد جف سرشو  همراه چشمای اشکی شکلاتیش به اون مرد ناشناس بده .
جیمز با خیس کردن لباش شروع به صحبت کردن کرد.

جیمز_مشکلی براتون پیش اومده؟ کاری از دست من برمیاد؟

جف با خوشحالی وصف نشدنی از روی صندلی پاشد.

سمت جیمز خیز برداشت و بدون اراده خودش و بی اختیار و  از روی خوشحالی دستای جیمز رو بین دستای خودش گرفت.

تنکس گاد خدایا شما فرشته اید._

جیمز_میشه بگید چیکار کردم که خودمم نمیدونم.

جف بی توجه به حرفا و سوالای جیمز بحث رو به سمت دیگه ای سوق داد.

_خوا....هش ....میکنم...شما ....کمـ...کم...کنید

صداش بخاطر اشکای پی در پی اش بریده بریده به گوش میرسیدن.
معلوم نبود اشکاش بخاطر خوشحالی بودن یا ناراحتی.

جیمز_باشه باشه کمکتون میکنم فقط بهم بگید در چه رابطه ای باید کمکتون کنم..هوم؟باشه؟پس الان یه نفس عمیق بکشید.

جیمز با دستاش و با بادی لنگویج شروع کرد به دراوردن ادای نفس کشیدن.

این یکم زشت و دور از تصور نیس که یه همچین مردی توی گران ترون کت و شلوار ها و با همچون اسم و جایگاهی اینجوری کودک درونش شاد باشه؟؟؟؟

کی اهمیت میده؟

...........................................................

جیمز بعد از اتمام حرف های جیمز چشمای گشاد شده از روی تعجبش رو بست.

انگشت اشاره و وسطشو رو شقیقش گذاشت و کمی ماساژش داد.

جیمز در مدت صحبت های جف به موضوع عجیبی پی برده بود.

اینکه امکان داره کارن خودشم یاسر رو همکاری کرده.

چون جفف وقتی از ریکشن های صحبت میکرد میگفت که کارن برای رفتن اصراری نمیکرده ولی جف معتقد بود که کارن تو شوک قرار گرفته.
حالا جیمز چطوری میتونست این حرف رو به این شیر خفته بگه؟؟

مسلما اون دوست نداشت سقف سازمان رو سرش خراب بشه.

و اینکه این حرف جیمز فقط و فقط در حد یه فرضیه سادس.

پس بهتره که دست نگه داره.

جیمز_اقای پین من کمکتون میکنم.این پرونده ی مهم و جالبیه به علاوه اگر این یاسر همون کسی که ما فکر میکنیم باشه.....این یعنی این که ما میتونیم کثیف ترین مافیای تاریخ رو دست گیر کنیم.


جیمز با خوشحالی دستاشو مهم بهم کوبید به طوری که جف کمی از سر جاش پرید.

جف_واقعا نمیدونم چطور میتونم ازتون تشکر کنم.من تا اخر عمرم قراره به شما مدیون بمونم

جیمز از سر جاش بلند شد دستشو رو شونه جف به ارامی و دوستانه کوبید.

جیمز_اوه این حرف رو نزن مرد من کارم همینه.

تا جف خواست بازم تشکر و قدردانی کنه از جیمز،جیمز دستشو کمی محکم روی کتف جف کوبوند.

جیمز_خب دیگه زر زدن و تشکر کردن الکی از منو تموم کن الان ما باید به فکر یه نقشه باشیم مسلما نمیتونیم بریم درو بزنیم و بگیم سلام یاسر جون اومدیم کارن رو ببریم خودتم یه لطف کن یه تکه پا بیا دم زندان.

اگر جف تو هر موقعیت دیگه بجز الان بود قطعا به حرف بامزه جیمز میخندید ولی الان خندیدن اخرین مورد از کارای جف قرار داشت.

هردو مرد به فکر عمیقی فرو رفته بودن.

چشمای جف به طور ناگهانی برق زدن و سرشو گرفت بالا.

جف_من یه نقشه دارم.

.................................................................................................
                                 دو ماه بعد  11:35 PM   



جف به سختی خودشو از درخت کشید بالا .

(از این جا به بعد مکالمشون به صورت زمزمه ای هست)

جف_واقعا جایی مناسب تر از درخت نبود؟

جیمز_تو سراغ داری؟


جف_دوربینای عمارت رو از کار انداختین؟

جیمز_اره نیتن دوربینا رو هک کرده و تصویر رو یک ساعت قبل تر یعنی قبل از ورود ما گذاشته چون اگر کاملا از کار مینداختشون میرفتن سراغ نقص فنیش تا درستش کنن.

جف_اوه

جیمز_خب جف ما از مسیر پشتی میریم اونجا فقط یه دونه سگ نگهبان وجود داره و دو تا نگهبان یکی از اونا ادمای خودمه. که به محض دیدن ما راه رو برامون باز میکنه.

جف_اوهه جیمز تو فکر همه چی رو کردی

جیمز_من دو ماه رو این نقشه به فاک رفته کار نکردم که تهش خوراک اون سگای بی ریخت بشم.

جیمز_خب بعد از اینکه ما ازاون قسمت رد شدیم تازه بخش سخت ماجرا شروع میشه.
یکی از افراد عمارت رو من خریدم اون به بهونه اینکه چند تا از سگا بیهوش شدن میره تو اتاق یاسر تا وضعیت کارن رو هم چک کنه اوه و اینکه من به لباس اون یه دوربین به اندازه نانووصل کردم که ما از تو اون به تمام ماجرا مشرفیم.

جف_ولی من دوتا سوال دارم یک:چطور قراره اون سگ های سرحال رو بیهوش کنیم و دو نقش ما دقیقا تو این ماجرا چیه؟

جیمز_در جواب سوال اولت من فکراونجاشم کردم من یه اسپری اوردم که روی مخصوص سگاس اونا با بو کشیدن این اسپری رو دستگاه هوشیاری شون یه سری تاثیراتی گذاشته میشه ولی این بو رو انسان ها نمیتونن برای انسان دچار ایجاد مشکلی بشن پسسس نقشه من بی نقصه.
و در جواب سوال دومتم باید بگم ممکنه یاسر شک کنه و اون بادیگاردا بکشه پس من باید اینجا باشم که به تیمم خبر بدم تا برسن تو و اینکه من کارن رو نمیشناسم پس تو باید بهم نشونش بدی بعدشم یادت که نرفته دیشب منو کچل کردی که باهام بیای؟؟

۲ساعت بعد

منو جیمز با سر توی تبلت رفته بودیم تقریبا ۱۰ دقیقه ای بود که اون مرده رفته بود داخل که اخبار رو به یاسر بگه و ما اینجا منتظر بودیم تا اتاق یاسر رو پیدا کنه.
اون مرد تو یکی از راهرو ها پیچید و دم یکی از اتاقا وایساد

کارن_اوممم یاسر دلم برات تنگ شده بود تو این دوروز که نبودی

نه این که صدای کارن نیست درست میگم ؟مگه نه
اون مرده در زد و بعد با اجازه یاسر وارد شد.
دنیا رو سرم اوار شد قلبم سنگینی میکرد

کارن با لبخند تو بغل یاسر با تعداد خیلی کمی لباس ولو شده بود و زیر گلوی یاسر بوسه های ریزی میذاشت.

جیمز با تعجب به سمت من برگشت.
سعی داشت بفهمه اون کارنی که من ازش یه بت ساخته بودم همین کارنیه که ولو شده رو یه لاشی؟؟
دستم ناخوداگاه رفت سمت قلب از روی لباس فشردمش.

من دیگه بهش نیازی ندارم .

این قلب توسط یه هرزه کثیف شده من نمیخوامش.

جف_جیم..ز ...خواه...ش ...میکنم...بر..یم.

ادامه دارد.

پایان فلش بک.


زمان حال


جف با کلافگی و خسته ار حرف های بچه هاش از سر میز بلند شد پسرش باید میفهمید مادرش کیه.

باید اون دوتا خودشونو برای رویارویی با این دنیای کثیف اماده میکردن.

جف_لیام یه روز همه چی رو بهت میگم قول میدم

این تنها جمله ای بود که از جف شنیده شد قبل از اینکه از پله ها بالا بره به سمت اتاق مطالعه اش.




هاییییییی گایزززز
من بالاخره گشادی رو گذاشتم کنار

مرسی که حمایت میکنین
لطفا معرفیش کنین.


خببببب لیام هات پینم که وارد شد
پسر دلسوزم.

بترکونین این پارتو.



🦄Don’t forget vote and comment🦄 

















.

Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now