"Chapter 13"

719 117 39
                                    

[عاشق تو شدن آسون تری کاری بود که تا حالا انجام دادم]



.........................................................................
زن با چشمایی که سراسر خشم و کنجکاوی بود به دو پسری که از خونه خارج میشدن نگاه میکرد.

امیدوار بود زین هم دنبال اون چیزی نباشه که اون هست. در این صورت اون قرار بود داخل یه دردسر عظیم بیوفته.

.....................................................................................................
زین همپای لیام از پله ها پایین میومد.لحظه اخری که از کنار اتاق یاسر گذشتن چیزی یادش اومد.

زین_اممم لیام فکر میکنی بتونی چند دقیقه منتظر من بمونی پایین؟

لیام_چیزی شده؟

زین_نه فقط یه کار کوچیک دارم.

لیام سری تکون داد.
لیام_باشه پس من تو پذیراییم.

زین زیر لب تشکری کرد و و به سمت اتاق یاسر روانه شد.

در اتاق رو باز کرد و اولین قدم رو به داخل گذاشت سعی کرد زیاد به این توجه نکنه که چه خاطرات بدی هم اینجا براش رقم خورده بود.به هرحال اون به تازگی یه حمله عصبی و میگرنی داشت.

سری تکون داد و به سمت گاوصندوق نصب شده داخل دیوار حرکت کرد.

به کمک رمز پشتیبان گاو صندوق که سال تولد کارن بود درش رو باز کرد.

لپ تاپ یاسر رو دراورد و فلش مموری رو با دقت از توش خارج کرد.

فلش مموری رو بین دوتا انگشتش گرفت و بهش نگاه کرد.

با پوزخند داخل جیبش برش گردوند.

اون میدونست لیام تا چه اندازه محتاج اطلاعات سازمانه پس زین میتونه تو یه فرصت مناسب باهاش از لیام اخاذی کنه.

اینم گفته بودم که اون یه بچ موذی و فرصت طلبه؟

با قدم های اروم درحالی که دستاش تو جیبش بودن از اتاق خارج شد.

از پله ها پایین اومد و به لیام که نگاش میگرد پوزخندی زد.

زین_حرکت کن بریم پین.

فاک د وات؟؟(از عمد اینجوری نوشتمااا)

این تغیر ناگهانی برا چی بود؟؟

لیام سری تکون داد و پشت زین راه افتاد.

لیام منتظر وایساد تا اول زین سوار ماشین بشه.
زین برای بار اخر نگاهی به عمارتی که حالا کمی ترسناک شده بود انداخت.لبخند تلخی برای خاطرات خودشو دنیا و مادرشون زد و بلافاصله با یاد اوری زجر ها اخمی کرد و سری تکون داد و سوار ماشین شد.

لیام هم بعد از زین سوار ماشین شدن و از اونجا دور شدن.

...................................................................................................

زن تمام اتاق رو زیر و روکرده بود بعد از رفتن اون دو نفر اون فلش مموری لعنتی هیچ جا نبود.
زن نعره بلندی بر سر خشم سر داد.
کلتی رو که زیر کمربند شلوارش جاسازی شده بود ورداشت و ماشه اش رو کشید.
کارن_میکشمت مالیک مطمئن باش.

.......................................................................................................

زین تو جاش تکون میخورد هنوزم از موضوعی رنج میبرد.

در بین جدال منطق و احساسش ،احساسش بر منطق پیروز شد.

زین_امم میتونم یه سوال ازت بپرسم؟؟؟

لیام نگاهشو برای ثانیه ای از جاده رو به روش گرفت و به زین دوخت که با چشمای مشتاق بهش نگاه میکرد.

لیام_البته.

زین کمی اون پا و این پا کرد.
زین_هری ..اومم..پوففف چطور بگم..هری دوست پسرته؟البته یه سواله میتونی جواب ندی.

و مسلما زین بخش اخر جملشو جدی نگفت و میخواست فقط خودشو بیخیال نشون بده.

ولی مثل  اینکه لیام زیادی جدیش گرفته بود.

لبخند موذیانه ای زد. دلش به حال پسرک سوخت.

لیام_باشه پس نمیگم.

زین با حیرت سرشو گرفت بالا و زل زد به نیم رخ لیام زل زد باورش نمیشد.

زین با نارضایتی تو جاش وول خورد .از طرفی غرورش اجازه نمیداد پا فشاری کنه  و از طرفی میخواست هر طور شده  از موضوع سر در بیاره.

لیام که حال پسرک بیچاره رو دید سری تکون داد.

لیام_نه .اونا دوستامن عینه برادر؟من تاحالا دوست پسر نداشتم ولی دوست دختر؟تا دلت بخواد.

زین با شنیدن جواب یهویی لیام دلش میخواست بال دربیاره.
ولی با تحلیل کردن بخش اخر جمله لیام اخماش تو هم رفت.
اگر لیام اصلا گی نباشه چی؟

اه اون چه مرگش شده اون خودش یه دوست پسر فوق العاده هات داره که حسابیم عاشقشه و منتظره برگرده خونه تا باهاش صحبت کنه.
بعد از حدود دو دقیقه یعنی درست زمانی که آهنگ الن واکر تموم شد ماشین لیام هم جلوی در پارکینگ عمارت توقف کرد.

با ریموت درو باز کرد و پاش رو به آرامی رو پدال گاز فشار داد و ماشین رو به داخل هدایت کرد.
به محض اینکه ماشین به طور کامل متوقف شد زین سریع از ماشین پایین پرید.

با طی کردن همه پله های جلوی ساختمون و رسیدن به پاگرد جلوی ساختمون دستشو روی زنگ گذاشت و بی وقفه فشار میداد.

کم کم سر و کله ماریا پیدا شد.

زین اونقدری ذوق زده بود که زن متعجب رو در اغوش کشید.

زین_وایی ماری حالت چطوره.؟

زن بیچاره با شنیدن صدای زین وحشت کرد.
با بیچارگی سرشو تکون داد و سعی کرد خودشو از بین حصار تنگ دستای پسر ازاد کنه.

دنیا و روث از پله ها پایین اومدن .

دنیا به سمت زین دوید زین دستاشو برای به اغوش کشیدن دنیا باز کرد ولی به جاش دنیا از سرش اویزون شد و موهاش رو کشید.

زین_اخ اخ وحشی چه مرگته دیوث؟ولم کن.

دنیا_وایی زین تو دیگه لال نیستی.

زین_لال هفت جد و ابادته.

دنیا خودشو لوس کرد و از گردن زین اویزون شد همونطور که به کمرش قر میداد بوسه ای رو گونه زین نزدیک به لبش گذاشت.
دنیا با عشوه جواب زینو داد.

دنیا_هفت جد و ابادم تویی بـــیبیــــــی.

زین قهقه ای زد و دنیا رو پرت کرد رو مبل روی زانوهاش نشست و شروع کرد به قلقلک دادن دنیا.

دنیا همونطور که سعی میکرد بین ریسه هاش زینو تهدید کنه ادامه داد.

دنیا_اوه بیبی بد...نکن عوضی... تو داری فقط تنبیهو سخت تر میکنی...مامی قرار نیست ازت بگذره...بیناموس اونجا نــــــــــه.

دنیا بین حرفاش وقفه ایجاد میکرد که نفس بگیره و یا زین رو فحش بارون کنه.

زین زیر بغل دنیا رو نشونه رفت یعنی حساس ترین قسمت و قلقلکی ترین جای بدن دنیا.

زین_اوه مامی نمیدونی چقدر دلم برا اسپنکات تنگ شده.

زین وقتی دید صورت دنیا داره کبود میشه و نفس کشیدناش مقطع شده از قلقلک دادنش دست کشید.

دنیا بالاخره نفسی تازه کرد.

دنیا_وقتی به لویی زنگ زدم بیاد تا هم ددی و هم مامی تنبیهت کنن این کثافط کاریا رو فراموش میکنی.

دنیا دست به سینه وایساده بود و با ابروهای بالا رفته بهش نگاه میکرد.

زین کلافه سری تکون داد و به سمت روث رفت که تا اون لحظه با صورتی قرمز از خنده به اون خواهر و برادر نگاه میکرد.

جلوی روث زانو زد و دست روث رو بین دستاش گرفت.

زین_اوه بانوی زیبا از اشنایی با شما بسیار مفتخرم.

و بعد بوسه ای رو دست روث زد.

روث سعی کرد گونه های صورتیش رو بپوشونه.

روث_اوه ممنونم پرنس زین .نظر لطف شماست.

زین_به من افتخار همراهی در رقص رو میدی...

دنیا_هی دیوث منو لویی هنوز نمردیم بخوای هوو بیاری بالا سرمون.

در همین حین لیام داشت به اون سه تا گربه نگاه میکرد در حالی که به چارچوب در تکیه زده بود و اروم میخندید.

زین_خوب حالا کونت نسوزه به توهم افتخار رقص میدم.

دنیا پشت چشمی نازک کرد و سی به معنای رضایت تکون داد.

زین دست روث رو کشید و روبروی دنیا قرارش داد خودشم بینشون قرار گرفت و همزمان با اهنگ سریال فرندز که از تی وی پخش میشد شروع کرد بی هدف و مسخره رقصیدن.

زین و دنیا ادای شخصیت ها رو درمی آوردن و روث به خاطر خجالتی بودنش فقط با گونه های سرخش نگاهشون میکرد.

اون سه تا اون وسط مسخره بازی در میاوردن و لیام با لبخند بهشون نگاه میکرد.
با فکری که به سرش زد ابروهاشو بالا فرستاد.

چه دلیلی داشت که این لحظاتو ثبت نکنه؟؟؟

گوشیشو دراورد و با دوربینش ازشون به طور نا محسوس فیلم گرفت.

روزهای بد میرن و روزهای خوب جایگزین اونا میشن ،ولی کی گفته روزهای خوب همیشگی ان؟؟

.........................................................................................................

بعد از آن سرمای طاقت فرسای شب گذشته که امان بچه های خوابگاه پسران  را بریده بود،هری خودش را میان پتوها و ملافه ها مچاله کرد تا از گرمای اونها لذت ببره.

صدای کوکوی غم انگیز فاخته ، چک چک آب در سینک ظرفشویی و جیر جیر فنرهای زهوار دررفته ی تخت خواب پسرها،از این طرف و آن طرف خوابگاه شنیده میشد.

هری نگاهی به تخت 4 دوست دیگش انداخت که غرق در خواب بودن.

گوشیش رو از زیر تخت درآورد و هندزفری هاشو داخل گوشاش گذاشت .

صدای دین لوییس تو گوشاش پخش شد.

ناخوداگاه وارد اینستاگرامش شد و پیج لویی رو جستجو کرد.

اوه مثل اینکه استوری گذاشته .

رو عکسش زد تا استوریش بالا بیاد.

عکس خودش و یه پسر دیگه بود که داشتن از دود غلیظ بین دهناشون کام میگرفتن.
زیرش نوشته بود ""my babe و اسم پسر رو که زین بود تگ کرد.

هری نفهمید چرا حس کرد گونه هاش داغ شد .

فقط زمانی فهمید داره چیکار میکنه که دیگه حالا تو حیاط بود.

به حال بدش غصه خورد اون چه فکری کرده بود برای اینکه رو لویی کراش زده بود ؟

اون هیچ شانسی برای بودن باهاش نداره .

به ارومی بطری تکیلا بوربن زیر هودی گشادشو درآورد ،اجازه نداده بود پسرا بفهمن اون با خودش الکل میاره داخل دانشگاه وگرنه تاحالا همشونو تموم کرده بودن.

درش رو باز کرد و گذاشت دم دهنش.لبهاشو دور بطری حلقه کرد و مقداری محتویات داخل بطری رو خورد.

با صدای پیس پیس کسی سرشو به اینور و اونور چرخوند.یعنی انقدر قوی بود که مست شده بود و توهم میزد؟

با لیزر قرمز رنگی که توسط یه نفر از پشت بوته ها روی هودیش افتاده بود فهمید توهم نبود، حداقلش این بود فعلا دیوونه نشده.

سرشو به اینور اونور چرخوند تا ببینه کسی اونو نمیبینه بعدشم بلند شد و سمت شخص پشت بوته ها حرکت کرد.

به پشت بوته ها که رسید لویی رو دید که نشسته رو زمین و داره نگاهش میکنه.

چند باری پلک ز تا ببینه چیزی که میبینه درسته.

لویی که از بهت پسر فرفری روبروش  کلافه شده بود بهش با صدای زیری توپید.

لویی_چه مرگته مگه روح دیدی بتمرگ تا کسی ندیدمون.

هری سری تکون داد و سری خودشو انداخت زمین و نشست.

لویی_خب

هری_خب؟؟

لویی کلافه چشماشو داخل کاسه چرخوند.

لویی_اینجا چیکار میکنی؟پسرا خرخونی عینه تو باید از ساعت 9 برن تو تخت خوابشون تا صبح سرحال باشن.
همرا با طعنه هاش دهنشو کج کرد و نگاه چندشی به هری انداخت.
هری_من خرخون نیستم.

هری که از خجالت سرخ شده بود سرشو انداخت پایین.

لویی کلافه سرشو تکون داد و بطری الکل رو از تو دست هری کشید بیرون.

یک نفس نصف مایع داخل بطری رو خورد.

لویی_تک خوری کار خوبی نیست.

هری سری تکون داد و خواست بلند بشه که لویی دستشو گرفت.

لویی_کجا وزغ حالا بودی.

هری گونه های سرخ شده اش رو پوشوند و دوباره نشست.

سکوت طولانی اونجا حکم فرما بود و هری نمیتونست اینو تحمل کنه.

برگشت به لویی نگاه کرد که هنوز داشت تکیلا رو مزه مزه میکرد و با اخم بین ابروهاش به نقطه نا معلومی تو سیاهی شب خیره شده بود.

اون خیلی جذاب بود.موهای فندقیش که نا مرتب رو به بالا حالت گرفته بودن،چشمای آبیش که وقتی میخندید چین های دور چشمش گوی های اقیانوسیشو در بر میگرفتن و بینی خوش تراشو خط فک تیزش و لبهای باریک و صورتیش که حالا کمی خیس بودن.
اون واقعا خوشگل بود.
لویی_میدونم.

هری گیج نگاهی بهش انداخت.

لویی_تفکرات درتی تو ذهنتو بلند بلند گفتی.

هری گونه هاش سرخ شد و سرشو انداخت پایین واقعا دلش میخواست زمین دهن باز کنه و اونو ببلعه.

اون حتی الانم از خودش متنفر بود برای اینکه نمیتونست عینه اون پسرایی باشه که لویی دوست داره.شر،با اعتماد بنفس،پانک و کسایی که بتونن از خودشون محافظت کنن.
هری نفهمید چند دقیقه است که به لبهای لویی خیره شده و داره فکر میکنه.

اون بی هیچ منظوری اینکارو کرده بود ولی لویی فکرایی دیگه ای با خودش کرده بود چون ریشخندی گوشه لبش بود.

زمانی که لویی حس کرد هری غرق افکارشه زیر چشمی دیدش زد .اون خیلی کیوت بود مخصوصا موهای شکلاتی فرفریش که شبیه پشمک شکلاتی بودن.


این درسته که لویی به شدت شیفته پسر شده بود ولی نمیخواست قبولش کنه چون هنوزم از گرایشش با خبر نبود و یه جورایی...چطوری ..بگم از پدرش میترسید.

اون هر شب دخترای زیادی به فاک میداد تا این حقیقتو پنهان کنه اون بیشتر جذب پسرا میشه.

اون یادشه وقتی 18 سالش بود از پدرش پرسید نظرش در مورد همجنسگراها چیه؟
پدرش هم سیلی تو گوشش زده بود و درجوابش گفته بود اگر لویی دوباره اسم اون عوضیا رو جلوش بیاره قسم میخوره لویی رو زنده زنده خاک میکنه.

لویی بر خلاف ظاهرش وابستگی زیادی به خانوادش داشت چون اون تو بچگی یک بار تا مرز از دست دادن خانوادش رفته بود و حالا که بازم داشتشون خودش اهمیتی نداشت فقط میخواست هرطور شده اونارو خوشحال کنه.

لویی به چشمای هری زل زده بود و به اون دو تا گوی سبز نگاه میکرد.


هری نمیدونست این به خاطر اون مقدار کم از الکل باید ا غریزه اش بود که اونو وادار کرد سمت لویی خم بشه و گونه اش رو ببوسه.

چند ثانیه لب هاشو رو گونه تیز لویی نگه داشت و از حس پارادوکس ایخاد شده بین لب های گرم خودش و گونه سرد لویی لذت برد.

هری بالاخره با صورت سرخ و صورتیش عقب کشید و به لویی خیره شد و اب دهنشو قورت داد.

لویی پسش نزد پس یعنی اونم میخواسته درسته؟؟

اما لویی تو شوک بود.الان چه اتفاقی افتاد؟

هری دوباره کمی بهش نزدیک شد و به اندازه دو بند انگشت بین خودشون فاصله باقی گذاشت.

لویی نمیدونست چش شده ولی ارزومیکرد  زمانی که هری دستاشو تکیه میکنه تا خودشو بکشه جلوتر و دوباره گونه اش رو ببوسه تعادلش بهم بخوره و لبهای گرمش رو لبهاش فرود بیان.

اینجوری تقصیر لویی نبود ،یه تصادف ساده به حساب میومد.

نمیدونست چند دقیقه یا ثانیه شده که تو موقعیت موندن ولی انگار اینبار هری پا پیش نذاشت میخواست ببینه لویی هم اونو میخواد.

لویی حس میکرد بدنش گر گرفته،این به خاطر اون الکل لعنتی بود و گرنه امکان نداشت اون تحت تاثیر گونه های قرمز یا لبهای صورتی هری که به طرز بی رحما نه ای برای لمس شدن بهش چشمک میزدن قرار گرفته بشه.

لویی مطمئن بود دیگه نمیتونه تحمل کنه،پس دستاشو دور صورت هری قاب گرفت و زیر لب فاکی زمزمه کرد و هری رو با خشونت جلو کشید.
لبهاشون مدت طولانی بی حرکت روهم بودن.

اولین تکون رو لویی به لبهاش وارد کرد.

به ارومی لب زیرین هری مک ارومی زد ،سرشو برای عمیق تر کردن بوسه کمی خم کرد.دستای هری بین موهای لویی به حرکت در اومده بودن و به ارومی کف سرشو نوازش کرد.

تو این لحظه افکار متفاوتی تو سرش میچرخید.

لذتی که از لبهای هری گرفته،مزه فوق العاده لبهاش و حرکت بینظیر انگشتای بلند و کشید بین موهاش.

بین افکار خوشایندی سیر میکرد و بدون اینکه متوجه شده باشه رو لب های  هری لبخند میزد اما به یکباره نفهمید چطور تمام تنش یخ بست وقتی تصویر پدرش شروع به شکل گرفتن تو سرش شد.

هری رو به عقب پرت کرد طوری که پسر پرت شد رو چمن ها،هری تا اون موقع غرق لذت بود و الان با شوک چشماشو باز کرده بود وبه لویی نگاه میکرد که چجوری با کلافگی بین موهاش دست میکشه.هری دوست داشت دستای خودش هنوزم بینشون بودن.

لویی نگاه چندشی به هری انداخت.

لویی_فکر نمیکردم انقدر فگوت باشی که از مست بودن من استفاده کنی و اینکارو بکنی.یه لطفی بکن فگی.گورتو گم کن و جلو چشمام هیچوقت ظاهر نشو.

لویی با همون نگاه چندشش به هری حرفاشو زد و در اخر لبهاشو با سوییشرتش پاک کرد.

هری ناباورانه به لویی نگاه میکرد لویی کسی بود که پیش قدم شده بود ولی حالا به هری گیر میداد.

هری متوجه جوشش اشکاش نشد اون از تحقیر شدن متنفر بود و از اون کلمه کذایی هم همینطور.
به یکباره چشمای هری از سبز خوشرنگ و تیره به سبز بیروحی دراومدن و اجازه دادن لایه ای از اشکای پسر روشونو بپوشونه.
لویی در حالی که دور میشد داد بلندی زد.

لویی_برو بدرک هری فگوت استایلز.

لویی به سرعت از محوطه دانشگاه خارج شد و سوار ماشینش شد.

تو ماشین با به یاد اوردن دوباره اشکای هری مشتشو محکم رو فرمون کوبید.

لویی_لعنت بهت.

انقدری به فرمون ماشین مشت زد که استخونهای دستش خون مرده شده بود.

لویی با بیچارگی سرشو رو فرمون گذاشت و خودشو لعنت کرد.

((دوست داشتین از اینجا به بعدشو با اهنگ فالینگ هری گوش بدین جالب میشه))

هری بعد از رفتن لویی احساس کرد سردش شده اون منبع گرماشو از دست داده بود.

خودشو کنار بوته ای جمع کرد و اشک ریخت با چرخوندن سرش و دیدن بطری نیمه پر  الکل که تا لحظه اخر لویی ازش مزه مزه میکرد لبخند کمرنگی بین گریه هاش زد.

بطری رو به لبهای کبودش چسبوند که از فرط گاز گرفتن به این روز دراومده بودن.

سعی کرد فکر کنه جای بطریلبهای لویی رو لبهاشن.

با شور شدن دهنش فهمید هنوزم داره گریه میکنه ولی اینبار هق هق های ارومی از بین لبهاش خارج میشدن و تو بطری خفه میشدن.
خودشو گوشه بوته ها جمع کرد و به حرفای لویی فکر کرد اون راست میگفت هری خیلی عوضی بود که همچین کاری کرده بود.
با وزیدن نسیم خنکی از جاش بلند شد و و با قدم های سست خودشو به اینطرف و اونطرف میکشوند.
کمی تلو تلو میخورد.

چند قدم جلوتر پاش تو چاله ای گیر کرد و همونجا رو زمین افتاد.پیشونیشو رو زمین تکیه داد و مشتاشو رو زمین میکوبید.
مدتی همونجا گریه کرد و بیشتر از خودش متنفر شد.اون داره با گرایشش هم رو دور میکنه اون از مادرش که حسابی ناراحت شد وقتی فهمید پسرش عادی نیست و به پسرا گرایشش داره و کل شب گریه کرد.اون از پدرش که رفتارش باهاش به یکباره باهاش سرد شد.اون از لویی که امشب با بیرحمی ولش کرد و اونو فگوت خطاب کرد.خب قدم بعدی چیه؟از دست دادن دوستاش؟

هری با بیچارگی سرشو رو زمین کوبید و سعی کرد بلند بشه.

بی معطلی خودشو به خوابگاه رسوند و خودشو پرت رو تختش.


به قدری فکر های بیهوده کرد که نفهمید کی خوابش برد در حالی که هنوزم اشکاش رو گونه هاش جاری میشدن و مسیری مرطوب به جا میذاشتن.

.....................................................................................................

صبح روز بعد با تابش نور خورشید طلوع زیباش درحالی که آسمون ترکیبی از بنفش و صورتی و ابی شده بود و نسیم خنکی بهداخل اتاق می وزید هری چشماشو باز کرد.

اون شب قبل فقط دو ساعت تونست بخوابه وبفیش یا داشت گریه میکرد و یا به صحنه بوسه خودش و لویی فکر میکرد و لبخند میزد.

با بلند کرد سرش از روی بالش درد بدی تو کل سرش پیچید که ناخودآگاه اخم کرد ولی دیگه نخوابید بلکه یواش یواش از تخت پایین اومد و به سمت آیینه قدی کنار اتاق حرکت کرد.

خب عالی شد ...افتضاح به نظر میرسید.

چشمای قرمز و پف کرده،صورتی که حالا کمی لاغرتر به نظر میرسید،ردهای خشک شده اشک رو صورتش و موهایی که هر کدومشوم به سمت رفته بودن.

سری تکون داد و به سمت روشویی رفت.

با مقداری مایع نرم کننده پوست صورتشو شست و بعد خشکش کرد.

دوباره جلوی آینه رفت و با شونه موهای فرشو مرتب کرد.

باندانا مشکی رنگی رو از کشو کنار تختش برداشت و دور موهاش بست.تیشرت سفیدی با طرحای مشکی تنش کرد و در آخر شلوار جذب و ذغالیش رو درآورد و پوشید که به خوبی پاهاشو نشون میدادن.چلسی بوت ها مشکی یکی از عطرهای گوچی آخرین چیزهایی بودن که تیپشو کامل میکردن.

نگاهی به چهار تا پسری انداخت که با بیخیالی خوابیده بودن و هرکدوم به نوبه خودشون کیوت بودن.

نایل سرش از تخت آویزون بود و زیر لب میگفت پیتزا.

شان بالشتشو بغل کرده بود و لبخند زده بود.

تایلر دهنش از هم باز مونده بود و به ارومی خروپف میکرد.

برد...امم خب هری حرفشو پس میگیره..واونا همشون کیوتن بجز برد..چون اون احمق از توخواب واقعا هات شده بود.
خب برد با بالا تنه لخت و با یه شلوارک جذب مشکلی که تا بالای زانوهاش بود رو تخت دراز کشیده بود و قسمتی از ملافه بخشی از بدنشو می پوشوند. درحالی که ساعدش رو چشماش بود اما هری به راحتی اخم کمرنگ بین ابروهای برد رو میدید.

اون چطور تا الان سینگل مونده و هری براش استین بالا نزده؟

بالاخره سری تکون داد و به ترتیب تک تک پسرارو بیدار کرد و باهم صبحونه خوردن.

هرچی سرمیز ازش پرسیدن دلیل چشمای قرمزش چیه هری دلیل اورد که شب بد خوابیده.ولی کی بود که باور کنه.

موقعی که خواستن برن بیرون هری یادش اومد گوشیش رو جا گذاشته پس به پسرا گفت برن تا خودش بیاد.

تقریبا ده دقیقه اتاق رو گشت و هیچ جا گوشیش رو پیدا نمیکرد.درست زمانی که نا امید شده بود روی تخت پیداش کرد.
اون حاضر بود قسم بخوره صد بار رو تخت رو گشته ولی ندیدتش.

کلافه پوفی کشید و از در خارج شد تا بتونه به کلاسش برسه.

لحظه ای که برگشت تا بره به سینه شخصی خورد.

از درد ناله ای کرد و سرشو برد تا ببینه کی بوده.

با دیدن لویی که بهش نگاه میکرد ناخوداگاه دستاش مشت شدن و لویی رو هل داد عقب.

بعدم از تو جیبش دستمالی دراورد و پرت کرد سمت لویی که هنوز بهت زده نگاهش میکرد.

هری_بیا با این لباسات رو تمیز کن چون با یه فگوت برخورد کردی مطمئنن نجس شدن.

و بعد راهشو کشید و رفت.
لویی چندین ثانیه به دستمال تو دستش خیره خیره نگاه میکرد و بعدش سرشو انداخت پایین اون واقعا خیلی عوضی بود هنوزم با بیاد اوردن اشک ریختن هری دلش میلرزید.

لویی به خاطر احساسات جدیدی که حالا تجربه میکرد به خودش تشر زد که فقط از رو ترحم بوده نه از رو عشق یا همچین مضخرفاتی.

اما کی گفته بود نمیخواد اون دستمال پارچه ای رو نگه نداره؟پس اونو داخل جیبش چبوند .
سری تکون داد و اونم راه هری رو در پیش گرفت از اونجایی که اولین کلاسشون باهم بود.

…………………………………………………………………………………………………………….

3580 words

بمیرم برا پسرم هری لویی عوضی ایشالا کرونا بگیری.
خب چطور بود؟
ووت بدین و کامنت.
ممنون از حمایت هاتون.

❤⛓Don’t forget vote and comment 

Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now