"Chapter 11"

691 108 23
                                    

[این همه من برای تو دویوم حالا یه گوشه وایمیسم ببینم انقدری ارزش دارم که تو برام یه قدم برداری]

خب امروز هم یه منسبت داریم.
ورود کرونا رو به کشور تبریک میگم.
این سوسول بازیای ماسک و دستکش و مایع های ضد عفونی کننده رو بزارین کنار کرونا اومده که توسط شما گرفته بشه کرونا واسه گرفتنه بگیرین هم خودتونو خلاص کنین هم اون کرونای بیچاره رو.


..............................................................................................................................................................

لیام حالا با اعصاب خرابش داشت از دانشگاه پسرا خارج میشد معنی این اطلاعات رو نمیفهمید.
یعنی چی؟
کی بهش خیانت کرده بود تو گروه پلیس مخفی ها؟؟

لیام از همیشه کلافه تر بود و تلفن های مکرر مایا هیچ کمکی به اعصاب آشفتش نمیکرد.

آخرین باری که گوشی لیام تو جیبش به لرزه دراومد لیام تصمیم گرفت جواب مایا رو بده در هر صورت اون که گناهی نکرده بود.

لیام به صفحه گوشیش خیره شد وبا یه نفس عمیق گوشیشو جواب داد.

لیام_سلام عزیزم

مایا_وایییی خداروشکر جواب دادی واقعا داشتم نگرانت میشدم لیام.نمیگی من نگران میشم؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟

لیام_هی هی آروم باش مایا من حالم خوبه عشق باشه؟؟گوشی سایلنت بود و من صداشو نمیشنیدم ولی الان میام دنبالت تا امشب رو برای تو خاطره انگیز کنیم باشه لاو؟؟

مایا با عشوه باشه گفت و بعد از خداحافظی قطع کرد.

این درست بود که لیام یه گی به تمام معناس ولی چون اون از بچگیش میترسیده چیزی به پدرش بگه و اونو ناراحت کنه پس سعی کرد با نزدیک شدن به دخترا گرایششو پنهان کنه و الان توهم میزد که عاشق مایاس .


لیام نگاهی با گوشیش انداخت و ناخداگاه یاد قولش به دنیا و زین افتاد شب موقع برگشتن به خونه باید براشون دوتا گوشی میگرفت و یه گوشی هم برای تریشا.

سری از روی عادت تکون داد و نگاه به ساعتش انداخت.اون هدیه پدرش بود.
ساعت 4 و ینم رو نشون میداد همین که قدمی برداره و سوار ماشین بشه دستی به ارومی روی شونش قرار گرفت.

به آرومی وبا تعجب گردنشو چرخوند تا ببینه کی باهاش کار داشته کا با تایلر چشم تو چشم شد.

تایلر_بیخی برو حرفای ما رو فراموش کن ما خومون پیگیر موضوعیم تو بهتره به ذهنت یکم فرصت بدی تا استراحت کنه.

لیام لبخندی به روی تایلر زد که سرتاسر تشکر بود.

لیام_ممنونم.

تایلر نمایشی اشکاش رو پاک کرد و بعد یهو جدی شد.

تایلر_خب دیگه بسته هندیش نکن خودتو تکون بده و منم تا یه جایی برسون بعدش برو پیش دوست دختر فیکت

لیام_اون دوست دختر واقعیه منه تایلر دان سعی کن بفهمیش.

لیام بدون این که منتظر واکنش تایلر بمونه برگشت و راه ماشینشو در پیش گرفت.

تایلر از پشت سر ادای لیام رو درآورد.

لیام_تایلر دلقک دان اگر کارت تموم شد سوار شو وگرنه مجبور میشم جات بزارم.

تایلر به خودش اومد و با کرشمه سوار ماشین لیام شد.

سکوت فضا رو در بر گرفته بود .و همه میدونستن تایلر و سکوت دشمنای خونی همن پس سعی کرد فضا رو شاد کنه.


تایلر_لیام یه سوال چرا وقتی به دوست پسرم حرفای عاشقانه زدم زد تو دهنمو باهام کات کرد؟؟

لیام_چمیدونم حالا مگه چی بهش گفتی؟

تایلر_دیشب باهاش رفته بودم رستوران وقتی منتظر بودیم تا غذامونو بیارن دستشو گرفتم و گفتم "تو صحرای قلبم تو تنها شتری"


لیام نتونستن خودشو کنترل کنه و پقی زد زیر خنده.ودف؟شتر.بعد از چند ثانیه وقتی از غرغرای تایلر خسته شد اشکاشو پاک کرد و خندشو جمع کرد.

لیام_فقط بهم بگو کدوم خری بهت گفت جملات عاشقانه بگی؟؟

تایلر_برد گفت.

درست تو همین لحظه برد زنگ زد.

لیام_چه حلال زاده اس.

از رو ال ای دی مشکی رنگ جلو ماشین تماس رو برقرار کرد و زد رو اسپیکر.

برد_خوبی برو؟

لیام_اولن سلام دومن مرسی.

برد_زنگ زدم بپرسم ادرس اون کافه ای که هفته پیش رفته بودیم رو بگیرم میخوام الیشا رو ببرم سر قرار.

لیام_باشه برات اس میکنم.

برد_مرسی بابای
لیام_خدافس.
لیام نگاهی به تایلر انداخت که با گوشیش داشت کندی کراش بازی میکرد.

لیام_هی برو مشکلی نیست اگر من همین اطراف پیادت کنم؟؟چون باید برم دنبال مایا.


تایلر_نه من کنار مترو پیاده میشم.

لیام_باشه.

چند متری اونورتر لیام نگه داشت تا تایلر پیاده بشه.

تایلر_خوش بگذره.

لیام_مرسی خدافس.

لیام با بوقی که معنای خدافسی رو میرسوند از اونجا دورشد.

لیام هنوزم درگیر حرفای  بچه هابود و دلداری های تایلر هیچی از تنش درونیش کم نکرده بود.

انگشتای کشیده و جوهریش رو سمت شقیقه هاش برد و سعی کرد با ماساژ دادن اون قسمت کمی آرامش به وجودش تقدیم کنه.



با دیدن تابلوی سفید وسبز استارباکس تصمیم گرفت یه ماگ قهوه بخوره تا آروم بشه.

ماشین تو پارکینگ خیابون پشتی پارک کرد و بعد از برداشتن ایفون و کیف پولش از ماشین خارج شد.

تو مسیر رسیدن به استارباکس سوییچشو بالا آورد و درهای ماشین رو قفل کرد.

با باز کردن در مغازه زنگوله های سبز رنگی که از سقف آویزون شده بودن با خوردن به هم دیگه صدایی تولید کردن.

لیام با قدم های بلند خودشو به پیشخوان رسوند و درخواست یه قهوه کرد.

از پشت پیشخوان به دستگاه قهوه ساز قرمز متالیک با بی حوصلگی نگاه کرد تا زمانی که مرد لیوان قهوه رو روی میز گذاشت و با آرزو کردن روز خوشی برای لیام از اونجا دور شد.

لیام لیوان سفیر رنگ رو چنگ زد و از مغازه خارج شد.میخواست به سمت ماشینش حرکت کنه که موبایل فروشی مدرن اون طرف خیابون توجهش رو جلب کرد.

اینبار مسیرشوبه مقصد اون موبایل فروشی تغییر داد و از خیابون رد شد.

جلوی در شیشه ای وایساد تا درهای کشویی باز بشن.

در همون لحظه اول پسر خوش پوشی بهش نزدیک شد.

پسر_سلام اقا میتونم کمکتون کنم؟

لیام_بله من 3 تا آیفون 11 پرو مکس میخوام و دوتا لپ تاپ.

پسر سعی کرد با خنده تعجبشو پنهان کنه.

پسر جوان بعد از تکون دادن سرش به معنای فهمیدن از لیام دور شد تا سفارش هاشو آماده کنه.

لیام نگاه گذرایی به مغازه انداخت که نگاهش درگیر بازی های ps4شد اون دیده بود امروز صبح زین با دیدن ps4 جلوی تلوزیون چقد ذوق کرده بود.

با اومدن پسر لیام سفارش های جدیدی بهش کردن.

لیام_بازی

پسر سری تکون داد و دوباره از لیام دور شد تا بازی های درخواستی لیام رو براش آماده کنه.

لیام بعد از حساب کردن از مغازه خارج شد و اینبار دیگه به سمت ماشینش حرکت کرد.

خریدهاش رو داخل صندوق غقب ماشین گذاشت و سوار شد.
پشت فرمون نشست و بعد از استارت زدن گوشیش رو از طریق بلوتوث به ظبط ماشین وصل کرد و آهنگا به صورت رندوم پخش شدند.


صدای گرم لانا دل ری تو فضا ماشین طنین انداز شد.لیام از پشت شیشه به قطرات باران زمستانی لندن خیره شده بود و گاهی همراه با لانا همخوانیی میکرد.



.........................................................................................

(تغییر لوکیشن :عمارت پین ساعت 8شب)

پسر مو مشکی از پشت پنجره های اتاقی که به تازگی مهمونش شده بود به آسمان صاف و پر از ستاره لندن خیره شده  بود.

اگر زندگی تو لندن یه فایده داشته باشه بی شک شبهای پر از ستارشه.

دیتای کشیده و جوهر خوردش رو تو هم پیچ میداد و هر از گاهی بر حسب عادت با پرسینگ بینیش بازی میکرد.

دستی میان موهای پر کلاغیش کشید و با چشمای طلاعیش با ستارش درد و دل میکرد.

پسر ناخوداگاه یاد دوست پسرش افتاد که از صبح تا به الان باهاش صحبت نکرده و احتمالا اون تاالان هزار بار به گوشی که دیگه حالا وجود نداره زنگ زده.

بی معطلی چشم از اسمان گرفت و سمت پله ها پا تند کرد.

وقتی از اخرین پله رو طی کرد به سمت خواهرش دنیا که با روث روی مبل دونفره نشسته بودن و فیلم میدیدن نزدیک شد.

دنیا با حس اینکه زین کنارش وایساده چشم از فیلم گرفت و برادرش دوخت.

زین به سختی به دنیا فهموند باید به الکس خبر بده دنیا سری به معنای فهمیدن تکون دادن و فیلمرو استپ کرد.

روث با تعجب به دنیا خیره شد.

دنیا_روثی فک میکنی بتونی گوشیت رو به زین قرض بدی تا به دوست پسرش بگه مشکلی براش پیش نیومده؟

روث با دو به شکی با گوشی پیراهن صورتی بلندش بازی کرد.


روث_فقط بهش نباید بگی کجایین تا بعدا.

دنیا چشماشو چرخوند و باشه ای زیر لب زمزمه کرد.
روث گوشی رو به مت دنیا دراز کردن و دنیا با انگشتای لاک خورده مشکیش اونو از روث گرفت و با لبخندی به برادرش داد.

زین وارد اس ام اس باکس شد و بعد از وارد کردن شماره الکس شروع کرد به نوشتن.

زین_سلام الکس من زینم.متاسفم اگر امروز بی خبر گذاشتمت.

بعد از گذشت دو دقیقه پیامی از الکس براش اومد.

الکس_اوه بیبی خودتی؟؟خداروشکر فکر کردم بلایی سرت اومده بزار الان بهت زنگ میزنم.

زین با خوندن جمله اخر الکس سریع تایپ کرد.

زین_نه من نمیتونم صحبت کنم یادته چند سال پیش تکلممو از دست دادم به خاطر پدرم و اون شوک عصبی الان دوباره اینجوری شدم.

اینبار مدت زمان کمتری گذشت تا الکس در جواب زین پیامی تایپ کنه.

الکس_برای چی؟؟

زین به طور خلاصه ماجرا ها رو براش تعریف کرد از اومدن یهویی لیام تا شکستن گوشیش و مرگ پدرش.

الکس_اوه بببخشید ولی من که خیلی از مرگ پدرت خوشحال شدم مطمئنم شماهم همینطور.

زین_معلومه ولی میدونی اون حتی اگرم یه پدر نبود کسی بود که من میتونستم گاهی بهش تکیه کنم.

الکس_کامان زینی کی تونستی بهش تکیه کنی نکنه اون موقعی که کتک میزدت یا اون شب هایی که زیر بارون مینداختت بیرون یا وقتی که سیگاراشو رو بدنت خاموش میکرد.بیبی من هنوزم یادم نرفته شبهایی رو که تو بغلم گریه میکردی تا خوابت ببره به خاطر درد جای شلاقای پدرت.تو نمیتونی منکر این بشی که پدرت سادیسمی بود حتی پزشک هاهم تایید کردن.منو ببخش زین ولی من از مرگ پدرت خوشحالم چون دیگه قرار نیست بیبیمو خسته و زخمی و گریون ببینم.

زین به خاطر حرفای الکس و نگرانیش برای زین گونه هاش گر گرفتن دستی روشون کشید تا بلکه بتونه از التهابشون کم کنه.

الکس_لاو فکر میکنی بتونیم فردا همو ببینیم یه هفتس ندیدمت واقعا دلم برات تنگ شده.

زین از سر خوشحالی لبخندی زد و باشه ای برای الکس تایپ کرد.

با به صدا دراومدن زنگ خونه زین فهمید لیام برگشته پس بی معطلی با الکس خدافظی کرد.

ماریا به سمت در رفت و در ر برای لیام باز کرد.

چند ثانیه بعد لیام با تیشرت جذب مشکیش و جین تنگ مشکیش وارد خونه شد.

روث رو بغل کرد و بوسه روی موهاش زد و با تریشا هم دست داد و سلام کرد.

زین نمیفهمید چرا تازگیا انقدر محو لیام میشه مثلا همین الان که انقدر مشغول دید زدن لیام تو اون تیپ هاتش بود که متوجه نشد دنیا داره دستشو جلوی چشماش تکون میده.

دنیا_الکس دلتو زده دنبال شوگر ددی میگردی؟؟
زین انگشت فاکشو به ارومی به دنیا نشون داد.

دنیا میدونست لیام فقط 2 سال ازش بزرگتره؟؟پس شوگر ددی حساب نمیشه.
ولی فاک ظاهر فوق هات لیام دست کمی از شوگر ددی ها نداره.

زین سعی کرد فکراشو دور کنه مطمئنن لیام اخرین کسیه که تو این دنیا قراره باهاش یه رابطه عاشقانه رو شروع کنه.

لیام بعد از جدا شدن از تریشا به سمت زین و دنیا حرکت کرد و از تو کیسه کاغذی نو دستش دوتا جعبه گوشی دراورد و به دنیا و زین داد و اون یکی گوشی روهم به تریشا داد.
لیام یه ابروشو بالا انداخت و به دنیا خیره شد

لیام_خواهش میکنم این چه حرفیه دستم درد نکنه.

دنیا هم ادای لیام رو دراورد و یه ابروشو بالاانداخت.

دنیا_وظیفت بود.بقفیش؟

لیام از گستاخی دختر روبه روش به وجد اود.

لیام_بقیه چی؟

دنیا_دوتا لپ تاپم ازمون شکوندی.

لیام ناباورانه چشماشو چرخوند و لپ تاپ ها رو دراورد و روی میز گذاشت.

لیام_بیا سگ خوردش.

البته اینو زیر لب تکرار کرد.
این خجالت آور نیست که لیام با اون دیک 30 سانتیش از دنیا که چند سانی هم ازش کوتاه تره بترسه؟؟

زین سری به معنای تشکر تکون داد و روی مبل نشست تا گوشیش رو درست کنه.

سرشو چرخوند که دید دنیا و روث رفتن بالا و تریشا هم رفته تو آشپزخونه و خودش و لیام تنها موندن.

دوباره سرشو پایین انداخ و سعی کرد از تماس چشمی با لیام خودداری کنه.

گوشیشو از تو باکس دراورد و با دیدن رنگ آبیش لبخندی زد.
نمیدونست چرا ولی هرکاری میکنه روشن نمیشه .

لیام روی مبل تکک نفره کنار زین نشستهبود و با لبخند نگاه زین میکرد که چطوری زبونش افتاده  بیرون و با ریز کردن چشماش سعی داره گوشی رو روشن کنه با لبخند چشماشو چرخوند و بدون اینکه زین بفهمه بهش نزدیک شد.

دستای برگش رو روی دستای زین گذاشت که زین سریع سرشو بالا اورد و به چشمای شکلاتی لیام نگاه کرد.
لیام_مرده گفت باید با یه سوزن روشنش کنیم برای اولین بار.

و بعد دولا شد تا از توی باکس گوشه اون شی نوک تیز فلزی رو در بیاره.

و برای اینکار به ناچار روی زین دولا شد.

اون پسر بوی وانیل و هلو میداد لیام با یه نفس عمیق رو پاهای زین سعی کرد مقدار زیادی از اون رایحه رو وارد ریه هاش کنه.
زین نفسش از این نزدیکی برید و سعی کرد عادی رفتار کنه.

بالاخره لیام بلند شد و گوشی رو از زین گرفت تا روشنش کنه.

بعد از اینکه صفحه گوشی بالا اومد گوشی رو دست زین داد و رفت تا برا خودش وزین قهوه بیاره.

زین بعد از دور شدن لیام نفسی ار روی اسودگی کشید وبا به یاد اوردن اتفاق چن دقیقه پیش لبخندی زد .

......................................................................................................................
(تغییر لوکیشن و زمان:صبح روز بعد دانشگاه افسری)

فرمانده تامیلینسون با قدم های استوار وارد حیاط  اردوگاه شد و همه سرباز ها سلام نظامی دادن.

با فریاد فرمانده که دستور ازاد باش میداد سرباز ها رها شدند.

هری و لویی پشت فرمانده حرکت میکردن و همین تعجب بعضی ها رو برانگیخته بود.

تایلر رو کرد به پسرا .

تایلر_گایز هری پیش کراششه.

برد_وایی من تمام عمرم منتظر این صحنه بودم حالا میتونم با خیال راحت بمیرم.

نایل_چرا منتظر این لحظه بودی؟؟

برد_چون حالا میدونم باسن هلویی تاملینسون دست خوب کسی افتاده.

شان و تایلر با صدای بلند خندیدند و این از گوش های تیز فرمانده دور نموند.

با عصبانیت سرش رو سمت اون دوتا برگردوند.

فرمانده_شما دوتا اگر اختیار چفت و بست دهنتونو ندارین جاتون اینجا نیست .

شان ترسیده سرشو تکون داد ولی تایلر وقتی فرمانده حواسش نبود انگش فاکش رو بالا آورد.
هری با دیدن ری اکشن تایلر اخمی کرد و سری از روی تاسف تکون داد.

فرمانده جلوی سرباز ها ایستاد وشروع کرد.

فرمانده_از امروز به بعد لویی تاملینسون  و هری استایلز دستیار های من هستند و هرچی گفتند حرفای منه و شما باید بی چون وچرا اطاعت کنید .البته اونا دوهفته ازمایشی اینکار رو میکنن و بعد از دوهفته یکیشون انتخاب میشه.مفهوم بود؟


صدای بله گفتن دختر ها و پسرا بلند شد و بعد از فرمان تاملینسون همه ازاد شدند تا برن.

پسرابی اتلاف وقت سمت هری پا تند کردند.

تایلر_تبریک میگم

برد_امیدوارم موفق باشی تو کردنش.

هری_کردن چی؟؟

برد_کون تاملینسون

هری خواست جواب برد رو بده که نایل اشاره کرد لویی داره میاد و بحث رو عوض کرد.

نایل_مطمئنم تو از پسش بر میای.

این صحبت نایل که به گوش لویی رسید پوزخندی رو لباش نشوند.

لویی_رفیقتون برای اینکه منو ببره زیادی بچس و با یه پوزخند گوشه لبش ازشون چند قدمی فاصله گرفت.

برد_اره شاید چون هری عینه تو یه هلوی گنده نداره و هرشب یکی رو زیرش به فاک نمیده.

لویی با شنیدن بخش اول جمله برد به سمت حمله برد اون از باسنش متنفر بود.

لویی یقه برد رو گرفت و تا خواست جوابشو بده ینفر بهش گفت که پدرش همین الان باهاش کار داره.

با اکراه یقه برد رو ول کرد.

لویی_یه روز تقاص حرفتو پس میدی .


و از اونجا با دستای مشت شدش دور شد.

و این هری بود که دوست داشت سر هری رو از تنش جداکنه چون پا گذاشته بود رو نقطه ضعف لویی و اونو عصبی کرده بود.

هری گفته بود که یه کراش عظیم رو لویی داره مگه نه؟؟


...............................................................................................................................

زن با لباس قرمز و کفش های پاشنه بلند مشکیش تو سالن خونه قدم میزد و تنها صدایی که سکوت مرگ بار خونه رو میشکوند صدای برخورد پاشنه هاش با پارکت ها سرد خونه بودن.

با اکراه سمت گوشیش رفت و شماره مورد نظرشو گرفت و گوشی رو از رو موهای نسکافه ای روشنش رو گوشش گذاشت

بعد از یک بوق صدای مرد به گوش کارن رسید.

_بله خانوم.

کارن از مطیع بودن مرد پوزخندی زد.

در حالی که به تخته وایت برد خونه نزدیک میشد و ماژیک قرمز رو در دست میگرفت جواب مرد رو هم داد.

با ماژیک قرمز ضربدری رو عکس لیام زد و فقط 6 کلمه از میان لب های قرمز و رژخوردش خارج شد.

کارن_وقت اجرای بخش دوم نقشس کوردن. .
نفس مرد برید و کارن گوشی رو قطع کرد.

کارن رو به عکس لیام لب زد_خدافس پسر کوچولوم اول تورو خلاص میکنم و بعدش اون چهارتا رو

و با انگشتای کشیدش  روی عکس تریشا ،دنیا،زین و روث ضربه زد

خنده بلندی سر داد سکوت خونه رو میشکوند و چشمانش رو بست.

.....................................................................................................................................................
3000 words

اوه شت چی شد کوردن؟؟؟

بچه لطفا ووت بدین و کامنت بزارین مهمه.

خواهششننننننن بوک رو معرفی کنین به بقیه.


مرسی
نظراتتون رو بگین


                                                                                                                                 ⛓       Don’t Forget vote and comment❤

Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now