"Chapter 8"

698 113 15
                                    

خب های گایز.
مگر اینکه مناسبتی چیزی باشه تا من آپ کنم.
خب امروزم یه تولد داریم ولی خب برا من خیلی مهمه .
امروز تولد بهترین دوستم و حتی چیزی فراتر از اونه که من هنوز نتونستم کلمه مناسبی برا توصیفش پبدا کنم.

میدونم که میدونی چقد تو رمانتیک بازیا افتضاحم و نمیخوام دراما بازی درآرم  ولی امروز روز خیلی مهمی برا منه و میخوام بدونی که بهترین رفیقمی و بهترین مامی دنیایی.:/
الان میاد منو میزنه.
ددر کل
تولدت مبارک دارلینگ عاشقتم و امیدوارم ارزوهات خاطره شن و امیدوارم من بتونم تو تک تک لحظات خوب و بدت کنارت باشم لاو.خیلی دوست دارم و نمیدونی چقد بابت امروز خوشحالم بیب.

مریم خره تولدت مبارککککککککککککک😄🦋
Mrbh_11
مامی جذابم❤😁🦋


**************************************************************
زین ترسیده از صدای غرش مانند لیام چند قدمی عقب رفت دهنشو باز کرد تا حرفی بزنه و مخالفتش رو با لیام نشون بده اما فقط دهنش باز بسته شد و هیچ آوایی از بینشون خارج نشد.

شت همینو کم داشت.
دکتر گفته بود زین نباید تو موقعیت های حساس و پر تنش قرار بگیره و گرنه ممکنه قدرت تکلمشو برا یه مدت کوتاهی از دست بده.
تاری دیدش کم کم داشت از بین میرفت و حالا قیافه غضبناک لیام براش واضح تر بود.

درسته اون همین الان پدرشو کشته بود یعنی کسی که زین هرشب آرزو میکرد وقتی صبح از خواب بیدار میشه دیگه نبیندش و فکر کنه از همون بچگی یتیم بوده اما خب اون نمیتونست رو قاتل پدرش و کسی که قراره زندگیشونو براش جهنم تر از اینی که هست بکنه کراش بزنه مگه نه؟؟

ولی فاک اون واقعا جذابه میدونید که چی میگم؟؟؟

با صدای لرزان و هق هق مانند تریشا چشم از مرد جذاب روبه روش ورداشت.

تریشا_لیا....م ..میدونم ...تو تشنه انتقامی...ولی میشه منو..فقط بـ..بری؟؟بچه ها مو نبر اونا تحمل سختی ندارن...اونا جوونن..

لیام لبخند تلخی به نگرانی های اون مادر زد.درسته اونم تو کارای یاسر سهم کوچکی داشت ولی حداقل انسان بود.

تن لیام به یکباره لرزید از اینهمه بی کسی چرا اون هیچوقت طعم این دلواپسی مادرانه رو نکشید؟؟؟چرا هیچ وقت گرمای آغوش مادرش رو حس نکرده بود.

چند قدم ورداشت تا خودشو به تریشا برسونه زنی که گوشه دیوار جمع شده بود و سر دخترش رو تو بغلش گرفته بود و اشک میریخت.

لیام جلوی پای تریشا نشست و بهش لبخند آرامش بخشی زد.

لیام_من اونقدر عوضی نیستم که انتقامم رو از سه تا آدم بی گناه بگیرم.من مشکلی ندارم میتونین نیاین ولی از این به بعد شما ممکنه توسط ادمای یاسر اذیت بشید پس به نظرم بهتره با من بیاید تا من بتونم کلک اونارم بکنم. من میتونم زندگی آرومی رو در اختیارتون قرار بدم بازم هر طور که میل خودتونه.تریشا با حرفای لیام به شک و تردید افتاده بود و از طرفی لیام راست میگفت ادمای یاسر قرار نیست بیخیالشون بشن.

پس با تکون دادن سرش موافق بودنش رو به لیام رسوند.

و این زین بود که از اینهمه مهربونی  و احترام لیام ته دلش لرزید و حرفای مادرش به یاد اورد که لیام تو بچگی چقد مراقبش بوده الان هم همونجوری مگه نه؟؟

لبخندی زد و با کمک دنیا به سمت اتاقش روانه شد.



***********************************************************************
(تغییر لوکیشن :دانشگاه افسری)

کلاس غرق سکوت بود و فقط حرف های استاد تاملینسون به گوش می رسید.(بابای لویی)

برایان_خب بچه ها من امروز میخوام براتون یه سرگروه انتخاب کنم تا در مواقع نیاز به کارهاتون رسیدگی کنه سرگروه توسط شخصی که من انتخاب میکنم تعلیم داده میشه که اون شخص از سالهای بالاتر هستش مفهومه؟؟

کلاس_بله فرمانده.

فرمانده سری تکون داد و پشت میزش رفت دفتری که توش نمرات دانش اموز ها رو وارد کرده  بود دراورد و یکبار از بالا تا پایی چکش کرد با دیدن اسم مورد نظرش پوزخندی زد وسرشو بالا آورد.

فرمانده_استایلز؟

هری_بله فرمانده
فرمانده_از الان به بعد تو سرگروه بچه هایی و مربی تو....لویی تاملینسونه دانشجوی سال سومی.


نفس هری گرفت اون قرار بود با لویی باشه؟؟
فرمانده انقدر از هری بدش میاد که میخواد بکشدش؟؟

فرمانده_نشیندم استایلز.

هری_بله فرمانده اطاعت شد.

فرمانده _خوبه میتونی بشینی و اینکه زنگ نهار میری پیشش تا اصول مقدماتی رو بهت آموزش بده.

**********************************************************

با به صدا دراومدن زنگ که نشون میداد موقع ناهاره تن و بدن ری لرزید و بغلای صندلیش رو سفت گرفت میترسید بلند بشه.

نایل_بدو مردک پاشو لویی جون منتظرت برو به دیدار حضرت یار.

همونطور که کلاس خالی میشد برد سمت هری اومد و یه بسته کاندومو انداخت تو بغلش .

برد_بیا برو سعی کن امروز مخشو بزنی  و اون کون هلوییشو افتتاح کنی حیفه  به مولا.

تایلر_برا اینکه به یاقوت با ارزشش دست پیدا کنی یعنی همون باسنش خیلی جنتلمنانه میری جلو خم میشی دستشو میبوسی صندلی رو میکشی براش عقب بعد از خصوصیت هاش میپرس بعد میگی بریم قدم بزنیم در زمان قدم زدن یواش دستتو میبری پشتش و میکشیرو باسنش .

شان_اومدیم اصن جواب سلامشم نداد.

تایلر_بهش نخ بده هری بهش بگو ببینم تورو بعد که نگات کرد بگو دیدمت برو یا بهش بگو افتاد اگر گفت چی بگو مهرت به دلم.

برد_شت با این کارت چن نفرو مهمون تختتو کاندوم کردی.

هری_متوجه این که ما باید رو یه موضوع کار کنیم و متوجه این که من از اون پسره متنفرم؟؟

برد_ارهه دوبار الکسیسم از کیر بدش میومد ولی الان دیگه جزوی از اعضای بدنشه.نکنه اون منم که یا فکر به لولو تاملینسون میاشم به خودم فکر کردی ما نمیدونیم امروز چون لویی رو دیدی شکمت قیلی ویلی رفت اصن شایذ حامله شدی.

تایلر_شت باسنتو

نایل_بچه ها هری تنگه بهش لوب بدید دیک تومو بره تو ماتحتش وگرنه گیر میکنه.

هری میخواست دهن وا کنه که در  باز شد و لویی اومد داخل .

لویی_امم سلام فکر کنم قرار بود این زنگ بیای پیش من هری درسته؟؟

برد_اره دیگه داشت میومد .
هری چشم غره ای به اون 4 تا کله پوک رفت و پشت چشمی نازک کرد و اومد بیرن.

شان_تایلر چرا قیافت جوری که انگار 5 دقیقه پی به فاک رفتی.

تایلر_من باید یه بار تا ته بکنم تو باسن لویی شده رفاقتی خیللییی جنس خوبینننن.

برد_بیا دوتایی بکنیم توش.

تایلر_مشتی هستی

برد_ملوان کشتی هستی داداش.


در همین حین بلا وارد کلاس شد.

بلا_شتتت بگین من خواب ندیدم و اون دوتا واقعا لویی و هری بودن کنار هم.

برد_اره خواهر گلم خدا لطف کرد و نگاهی به هری انداخت امشب میخوام شب زنده داری بگیرم بختم باز بشه.

بلا_شتتتت من یدوونه سه ساعت وسط راهرو با تعجب نگاشون میکردم گولز کاپلللللل.


نایل_لری؟؟

شان_هویی؟؟


تایلر_نه نه لری شیپ میکنم.


****************************************************************


گایز امیدوارم خوشتون اومده باشه پارت بعدی پارت حساسیه.

1063 word

Don’t forget vote and comment

Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now