[باد از هر کجا که خوشش اید بر میخیزد هر که از روح زاده شد بدینگونه بوده است]
خاب گایز گوش جان بسپرید به این پارت که قرار است خیلیا وارد داستان بشن یک و دوم اینکه قراره خشم مستر هات لیام فاکینگ پین بر انگیخته بشه.
یوها هاهاهاهاهاهاهااهاهاهاهاهاهاهاهاها
**********************لیام تو اتاق خودش مشغول کارای دانشگاهش بود و روث هم داشت با دوستش حرف میزد.
و هیچکدوم از حال وخیم پدرشون که تو اتاق بغلی بود خبر نداشت.
انگار که شیشه عمر جف رو به اتمام بود.
جف به سختی سعی کرد از روی تخت بلند بشه ولی حتی نتونست میلی متری حرکت کنه.
دستشو با مشقت به سمت میز دراز کرد تا بلکه بتونه از توی کشو اسپری لعنتی تنفسشو دربیاره.
اما در اخر نتیجه افتادن لیوان روی میز با صدای مهیبی بر روی زمین شد.
وابن صدا باعث شد که گوش های تیز پسر جوان به خودشان بیایند و به سمت اتاق پدر مریض حالش پا تند کند.
لیام با سرعت خودشو به در بسته اتاق جف رسوند و در رو با شتاب باز کرد.
لیام_پاپا...چی...خدای من پدر
لیام با دیدن جف که تقریبا از روی تخت اویزون شده بود به سمت پایین چشماش تا حد امکان گشاد شدن.
به سرعت خودشو به پدرش رسوند و با مشقت رو تخت خوابوندش.
جف با نفس نفس زدن و با اشاره به پسرش فهموند که اسپری لعنتیشو بهش بده.
لیام به معنای فهمیدن سری تکون داد به سمت پاتختی کنار تخت خم شدم یه سری از قرصا و اسپری پدرشو دراورد.
دستشو پشت سر جف گذاشت و کمی سرش رو از روی بالشت بلند کرد.
لیام_اینارو بخورید لطفا...
بعد از اینکه لیام از خوب شدن پدرش مطمئن شد از روی تخت بلند شد تا دکتر واکر رو خبر کنه ولی لحظه اخر انگشتای جف دور بازوی لیام حلقه شدن ومانع از حرکتش شدن .
لیام_پاپا من میخوام برم تا با دکتر واکر تماس بگیرم...
جف_لا...لازم...نیس..ت...بری....باید....با..هات..صحبـ..ت ...کنم...لـ.طفا
صدای جف هنوزم بخاطر تنگی نفسش نامفهوم بود .
لیام دودل به پدرش نگاه کرد و سرانجام سرشو به معنای موافقت تکون داد و سرجای قبلیش نشست.
لیام_گوش میدم پاپا
جف_یادته...درمورد ...ماد...رت..پرسیدی..؟
تا لیام خواست حرفی بزنه جف دستشو به معنای سکوت بالا اورد تا لیام سکوت کنه.
جف_تا پایان حرف هام چیزی نگو..
YOU ARE READING
Gamble {Z.M}.{L.S}
Actionزین کُلت مشکی رنگ رو روی شقیقه ی لیام گذاشت.بغض و گریه امونش رو بریده بود. لیام هم متقابلاً با دستای لرزون سر کلت رو روی قلب زین نگه داشت و با چشای اشکی گفت لیام_بیبی من نمیتونم اینکارو بکنم...چطور میتونم...نفسم رو...بکشم آخر جملشو نالید اما زین لبخ...