"Who is he?"

622 113 7
                                    

ووت فراموش نشه 🐾

....
"مثل همیشه فرار کن!...برو و فراموش کن هر چیزی که بوده ای و هر چیزی که در خیالات خامت ، از خود می ساختی!
اینجا جایی برای تو نیست... از تاریکی ها بترس! غرق نشو...اجازه نده تا بازیچه شوی...انتهای این مسیر هیچ
آغوش گرمی در انتظار در بر گرفتن جسم سرما زده ات نیست...پس...فرار
کن...از تاریکی ها فرار کن!..."

***

انگشت شست و اشاره اش رو بین ابروهای گره خورده اش گذاشت و پیشونی دردناکش رو کمی مالش داد.

"هوووف لعنت لعنتتت این آخریشه کیم جونگین آخریییش"

همونطور که به خودش دلگرمی میداد، آخرین پرونده باقی مونده رو باز کرد.
از صبح که از خونه خارج شده بود درگیر این پرونده های بی سر و ته بود . از حق نگذریم از کارش لذت میبرد اما جدیدا...
حس میکرد حل این پرونده های لعنت شده و حجم کاریش بیش از حد داره رو شونه هاش سنگینی میکنه. احساس شخصی رو داشت که انگار راهی پر پیچ و خم سر راهش گذاشتن و بعد از بستن چشم هاش ازش میخوان تا راهش رو پیدا کنه! درسته...انگار مغزش خاموش شده بود و مثل آدمی کور بین پیچ و خم زندگیش به دام افتاده بود...مشکل اصلی خودش بود...خودش و افکار مزاحمی که توی سرش می چرخید و مدام بهش تشر میزد "هی کیم جونگین! هدفت از زندگی چیه؟ "
افکار مزاحمش رو به گوشه ای از ذهنش هل داد تا جا برای اطلاعات پرونده جدید باز شه. به هر حال این شغلش بود و از همین راه داشت پول در میاورد پس چندان حس و حالش اهمیت نداشت . آخرین پرونده رو هم باید مثل باقی پرونده ها مطالعه می کرد تا توی دادگاه بتونه مدافع خوبی از حق خانواده های آسیب دیده کنه!
تو پوسته بیخیالی همیشگیش فرو رفت و با اخمی که حاصل دقت زیاد بود، مشغول خوندن مشخصات شخصی شد که ازش به عنوان قاتل
تو پرونده یاد شده بود.

"پارک جین هی، ٢٣ ساله، دانشجوی رشته پزشکی، دوست صمیمی نداشته، اعضای خانواده شامل پدر مادر و یه برادر کوچکتر که تو یه سانحه هوایی همگی مردن! هووف...سوء سابقه نداشته و..."

صفحه اول رو کامل از نظر گذروند و پرونده رو ورق زد. تا اینجا چیزهایی که دستگیرش شده بود این بود که قاتل ، دختری منزوی و گوشه گیر بوده که به دلایلی مثل مرگ ناگهانی خانوادش، شخصیتش در تنهایی شکل گرفته و بخاطر همین انزوا، دوستی نداشته.
سرشو کمی تکون داد دستش رو زیر چونه اش برد. نگاهش رو روی برگه های مقابلش چرخوند .

"....جرم : ه قتل رسوندن سه دختر بچه دوازده ساله به طرز وحشیانه "

چشم های کای کاملا باز شد. پارک جین هی قطعا به مشکل روانی دچار بوده! حتی فکر کردن به کاری که انجام داده...فکرش هم حالش رو بد میکرد. قطعا هر کسی با شنیدنش حالش بد میشد حتی کسی مثل کای! کایی که شغلش بازی با همین پرونده های پیچیده بود و در ماه شاید نزدیک شش پرونده قتل زیر دستش میومد، با دیدن عکس های سلاخی شده دختر بچه ها، حالش بد میشد. اون بچه های بیگناه...اخم بین ابروهای گره خوردش غلیظ تر شد.
قسمت مربوط به سوابق پزشکی رو هم از نظر گذروند. پزشک روانشناس احتمال داده بود که پارک جین هی یه بیمار روانیه! احتمال؟...ولی این کافی نبود. البته که نبود. وقتی احتمال داده یعنی اینکه اثری از مشخصه های یک بیمار رو نتونسته توی اون دختر پیدا کنه! و این...اصلا با منطق کای جور درنمیومد!!
نگاهش رو پایین تر آورد. اعترافات قاتل! قطعا باید جواب قانع کننده ای برای به قتل رسوندن سه تا دختر
بچه ١٢ ساله بی گناه داشته باشه اونم وقتی که طبق مدارک از سلامت عقلانی برخوردار بوده. ولی گاهی همه چیز قرار نیست از منطق پیروی کنه...
به همون یک خط نوشته که خط افتضاحش بیانگر حال بد نویسنده بود خیره موند. چند بار پشت سر هم زیر لب تکرار کرد تا مطمئن بشه که داره درست میخونه

𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓱𝓮𝓵𝓵 "ᵏᴬᶤʰᵘᶰ"Where stories live. Discover now