‌You are mine!

449 94 12
                                    

ووت فراموش نشه 🐾
...

"تا میتوانی بخند...
در دنیای بعدی قرار است تا ابد اشک بریزی...
پس بی توجه به اطرافیانت،
بخند!"

***

نباید بیشتر از این ذهنش رو درگیر اون مجسمه و حالت صورتش میکرد. مسخره اس! مگه مجسمه ای که از یه مشت فلز ساخته شده، میتونه تو صورتش احساس داشته باشه؟؟ به خودشو احوالش پوزخند زد.
دیگه واقعا داشت خل میشد و به این ایمان آورده بود! گرچه تازگی ها همه چیز مسخره و دور از باور به نظر می رسید پس نباید زیاد تعجب میکرد نه؟!
آهی از روی کلافگی کشید و بعد از زدن کارت از اتوبوس پیاده شد. چند دقیقه پیاده روی بین دفترش و ایستگاه اتوبوس رو با فکری مشغول طی کرد و بعد از نگاهی گذرا به ماشینش و مطمئن شدن از اینکه سر جاشه ، وارد ساختمون شد. باز هم تنها راه فرار از خودش ، غرق شدن توی پرونده هایی بود که انتظارش رو میکشیدند.

***

عینک دودی روی چشم هاش رو کمی روی بینیش جابجا کرد تا دقیق تر اون پسر رو دید بزنه!
موهای قهوه ای رنگ و پوست تیره رنگش همخونی جالبی داشت البته با اون کت کاهی رنگش هارمونی جذابی ساخته بود طوری نگاه هر بیننده ای رو به خودش جذب میکرد از جمله اوه سهون! البته چمدونی که در دست داشت اون وسط وصله ناجوری بود!
گرچه ظاهرش کمی شلخته و سرگردون بنظر میرسید ولی پیش خودش اعتراف کرد که با این حال چیزی از جذابیت اون مرد کم نشده!
کیم جونگین...
حتی اسمش هم بنظر سهون جذاب بود، درست مثل هر چیزی که بهش مربوط میشد. سهون ریز به ریزه زندگی کیم جونگین رو درآورده بود تا کاری رو که میخواست انجام بده رو پیش ببره ولی ناخواسته داشت بیشتر به سمتش کشیده میشد.
نگاهش غم زده شد...به هر حال این یه بازی بود و جونگین هم گوشه ای از این ماجرا، وسیله ای برای رسیدن به خواسته هاشون بود، درست مثل خودش که به راحتی به دست عزیزترین فرد زندگیش، تبدیل به مهره ای بی ارزش شده و وسط این بازی کشیده شده بود.
نفسش رو اه مانند از بین لبهاش آزاد کرد و عینکش رو کامل از روی صورتش برداشت و روی داشبورد انداخت. جونگین وارد دفتر کارش شده بود و سهون هنوز مثل احمق ها داشت به جای خالیش نگاه میکرد! حق داشت از دست خودش عصبی بشه نه؟!
دستش رو به سمت دستگیره برد و پرونده ی روی صندلی شاگرد راننده رو برداشت و از ماشین پیاده شد.
با قدم های آروم خودشو به ورودی ساختمون رسوند. دفتر کار کیم جونگین تو طبقه سوم ساختمون روبروش قرار داشت و سهون الان اینجا بود...نگاهی به پرونده بین دستاش انداخت. باید همه چی رو با هم شروع می کرد...نقشش...فراموش کردن کریس و این بازی رو!

***

با تقه ای که به در خورد ، کتش رو که تازه در آورده بود رو پشتی صندلیش انداخت.

-:بیا داخل.

پشت میزش جا گرفت. انتظار داشت منشیش جلو بیاد و اوراق مهم مربوط به پرونده ای که چند وقتی درگیرش بود رو روی میز بزاره اما با شنیدن صدای آشنای مردی، با کمی تعجب سرش رو بالا آورد.

𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓱𝓮𝓵𝓵 "ᵏᴬᶤʰᵘᶰ"Where stories live. Discover now