ووت فراموش نشه 🐾
..."کنارم نباشی...ترک میشوم!"
***
دو ماه بعد*
پرونده های قطور رو با عصبانیت روی میز کوبید و دست هاش رو روی میز ستون کرد.
کمی به سمت جلو متمایل شد و ابروهاش رو در هم کشید.
خودش هم میدونست داره زیاده روی میکنه اما به هیچ وجه دوست نداشت موش کوچولویی که روبروش ایستاده بود، از ساز و کارشون سر در بیاره!
پس باید جدی برخورد می کرد.اون نگاه…
کلید تندتر یا کندتر تپیدن قلبش، به دست اون نگاه بود و اون آدم…
از کِی بهش دلبسته بود و منتظر بود تا شاید اون هم گوشه چشمی نشون بده؟
مطمئن نبود ولی میدونست جرقه این احساس...دو ماه پیش...وقتی برای اولین بار مرد روبروش رو دید، زده شد.
وقتی که برای حل پرونده جدیدشون،وارد این شرکت شدن...
دلیل عصبانیتش چی میتونست باشه؟
با صدای بلندش توی جاش سیخ ایستاد و سعی کرد نگاهش رو از اون چشم های تیره بگیره.-:شیو لوهان! فکر میکنم خیلی واضح گفته بودم که کارمندان یک بخش حق ورود به سایر بخش ها رو ندارن!
لوهان سرش رو تا حد ممکن پایین انداخت.
فکرش رو هم نمیکرد سهون متوجه ورودش به بخش تهیه بشه!
از هر زاویه ای که نگاه می کرد، میدید که حساب شده عمل کرده و حواسش به همه چی بوده.
نگهبانا...دوربین های مدار بسته...کارکنا…
چطور فهمیده بود؟
گرچه چندان هم موفق به بازرسی اون بخش نشده بود ولی مطمئن بود که چیزی رو از قلم ننداخته!
میدونست سهون یک مدیر جدی و قانونمنده و حالا که دلیل عصبانیتش رو فهمیده بود، بهش حق می داد به خاطر سرپیچی از دستوراتش اینطور عصبانی بشه!
دستش رو شده بود و حالا…
در برابر صاحب پنهانی قلبش که حالا اینقدر تند خو شده بود، چیزی نداشت برای دفاع از خودش!-:امیدوارم دلیل خوبی برای فضولیت داشته باشی!
لوهان داخل جلد آدمی که تمام این دو ماه نقشش رو بازی کرده بود، فرو رفت!
عینک بزرگی که رو بینیش سنگینی می کرد رو با انگشت اشاره عقب هل داد.
نگاهش رو به نقطه نامشخصی از سرامیک های سفید کف اتاق دوخت .
با خجالت و دستپاچگی که توی اون موقعیت خوب به دادش رسیده بودن، زبون باز کرد:+:فقط از روی کنجکاوی بود! لطفا منو ببخشید مدیر اوه.
تعظیم نود درجه ای کرد و دوباره صاف ایستاد.
چیز شک برانگیزی نبود!
شخصیت جدید لوهان پسری منزوی، ترسو و خجالتی ای بود که حتی از پس بستن بند کفشش هم برنمیومد!
پس جای نگرانی نبود!
صدای نفس حرصی و عمیق سهون رو شنید.-:دفعه دیگه که از این کنجکاوی ها کنی اخراجی! میتونی بری.
لوهان تعظیم نصفه نیمه ی دیگه ای کرد و به سرعت خودش رو از اتاق مدیریت بیرون پرت کرد.
قلبش درگیره احساسات بود و مغزش…
گام هاشو بلند تر برداشت تا به بخش بازاریابی برگرده و به بک و چان خبر بده.
ESTÁS LEYENDO
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓱𝓮𝓵𝓵 "ᵏᴬᶤʰᵘᶰ"
Fanficاخطار: خوندن این فیک به افراد زیر ۱۵ سال توصیه نمیشه!⚠️ *** نام فیک: جهنم تاریک🎭 ژانر: جنایی، ترسناک، عاشقانه کاپل اصلی: کایهون کاپل فرعی: چانبک، کریسهون، هونهان نویسنده: تازا [کامل شده] *** اگه خودت و همزادت عاشق یه نفر بشید چه اتفاقی میوفته؟ توی...