The story ended...

617 107 30
                                    

ووت فراموش نشه 🐾
...

"عشق شاید زندگی ات را سیاه کند…
شاید تمامِ آرزوهای رنگی ات را به دست نا امیدی بسپارد…
شاید تو را پیشکش مرگ کند!
اما گاهی مرگ هم،
عشق می آفریند…."

***

صدای چکه چکه آب میومد.
تاریک و سرد بود و دست های سردتری دور تنش پیچیده بود.
کریسمس تموم شده بود و هوا روبه گرمی می رفت ولی کای متوجه هیچ کدوم نبود.
پوزخندی زد.
زندگیش هم با شنیدن صدای چند قطره آب شروع به تغییر و تلخ شدن کرده بود.
اوه...خون... نه آب!
شایدم نه…
ذهنش به عقب تر برگشت.
زمانی که هر یکشنبه برای دعا به کلیسا می رفت...زمانی که اون مجسمه نگاهش میکرد!
قفل دستهایی که دور بدنش مثل پیچک های بهاری، پیچیده شده بود، تنگ تر شد.
درسته...همه چیز قبل از به دنیا اومدنش شروع به تغییر کرده بود.
قبل از اینکه اون با این دنیا و بازی های بی رحمانه اش آشنا بشه.
البته شاید کاملا تلخ هم نبود!
هنوز هم دستاش بوی خون می داد.
به دستاش نگاه کرد…
چقدر همه چیز ترسناک تر به نظر می رسید.
تنها بود و نبود…
تاریک بود و نبود…
غمگین بود و نبود…
چرا با این همه تضاد جسمش متلاشی نمی شد؟
حضور اون جسم سرد پشت سرش…
خوب بود که تنها نبود…

***

"وو یی فان ملقب به کریس وو، در دادگاه امروز صبح، محکوم به حبس ابد شد.
وی هدایت تمامی باند های قاچاق اعضای بدن رو به عهده داشت و با همکاری…"

بی توجه به توضیحات زن خوش پوش اخبار شبکه KBS ، دستاشو در هم قفل کرد و
بدنشو روی صندلی چرخدارش به سمت عقب کشید.
ناله کوتاهی کرد و سرش رو از پشتی صندلی به سمت عقب آویزون کرد.
شقیقه هاش درد میکرد از حجم زیاد فکرهایی که هر از گاهی به مغزش فشار میاورد.
طی یک هفته همه چیز تموم شده بود…
پرونده بسته شده بود البته به لطف فلشی که خودش کش رفته بود…
کریس دستگیر شده بود و با تمام افرادی که باهاش همکاری میکردن،
تو زندان روزاش رو شب می کرد.
اوه جون سونگ اعتراف کرده بود که رئیس اصلی تشکیلاتشون کریس بوده و اون فقط دست نشانده وو بوده!
در واقع کریس رییس اصلی شرکت سانی مون بوده و برای پنهان کردن هویتش از اوه جون سونگ استفاده کرده چون نزدیک ترین فرد به معشوقه اش بوده . 
اون پرونده ای هم که به لطف کای به خوبی و خوشی بسته شده بود برای از بین بردن رقیبشون با نقشه زیرکانه ی کریس طراحی شده بود و از سهون خواسته بود تا وارد بازی بشه و کای رو وادار به همکاری کنه.
چون میدونست کای موفق میشه!
همه اعترافات اوه جون سونگ درست مطابق با اطلاعات داخل فلش بود و بکهیون چندینو چند بار خودشو بخاطر چیدن غلط تکه های پازل سرزنش کرده بود.
گرچه تقصیری نداشت چون هنوز کریس نامی نمیشناخت!
به هر حال اوه جون سونگ بخاطر همکاری با وو و دور زدن قانون محکوم به حبس ابد شد!
چویی مینهو تو درگیریا مرده بود و برادرش چویی شیوون علاوه بر برکناری از سمتش، 
دستگیر شده بود.
قربانی های بیچاره…
و بیچاره تر از اون ها افرادی بودن که قاتل شناخته می شدن! 
با تزریق نوعی ماده روان گردان که توسط سلول ها جذب می شد و هیچ ردی ازش باقی نمی موند، اون افراد رو به این باور میرسوندن که قاتلن! 
کریس وو نقشه های قاچاق لعنتی اعضای بدنو هدایت می کرد و برای خودش امپراطوری ساخته بود!
برادرای چویی رد پاها رو پاک میکردن و اونو به اهدافش می رسوندند و اوه سهون...
به ظاهر همه چیز تموم شده بود…
این وسط خیلیا قربانی شدن و دل بکهیون از نبودِ این خیلیا به درد میومد.
حالا که بخاطر طرز نشستنش خون توی مخش جمع شده بود راحت تر می تونست به اون خیلیا فکر کنه.
اوه سهون تنها مهره ای بود که دل اون پلیس کوچک رو به درد میاورد.
اوه سهون بیچاره…
فقط یه قربانی بود!

𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓱𝓮𝓵𝓵 "ᵏᴬᶤʰᵘᶰ"Where stories live. Discover now