Day2
جنو کلافه روی تختش غلت خورد...نمی دونست امروز چه کاری انجام بده که رنجون رو تحت تاثیر قرار بده.
هرچند در مورد اینکه کار های قبلیش هم روی پسر اثری گذاشته باشن شک داشت...رنجون عجیب ترین و در عین حال جالب ترین فردی بود که جنو تا به اون روز دیده بود...
کسی که در نگاه اول مثل یه پیشه ملوسه که کافیه دستت رو راهیه موهاش کنی تا خودش رو برات لوس کنه...اما در حقیقت یه پلنگه که کاملا آمادهی حمله اس و فقط کافیه بهش نزدیک بشی تا با پنجول های کوچولوش تمام صورتت رو خط خطی کنه!اما از نظر جنو اون یه بچه روباهه که سعی میکنه ادای یه شیر یال سیاه ترسناک و دردنده رو در بیاره اما درنهایت فقط یه روباهه کوچولوِ که دائم احساس خطر میکنه و از آدم ها فراریه...
'مطمئنم اگه موهاش رو نارنجی کنه تبدیل به یه روباه واقعی میشه! اون خیلی کیوتهههه'
جنو در افکار لذت بخش و سافتش در مورد رنجون که باعث میشدن هر لحظه لبخند روی لبش پهن تر بشه غرق بود که نگاهش به دیوار روی اتاقش افتاد...
یه عکس سه نفره از خودش،جه مین و دونگهیوک...
با دیدن لبخندِ شاد دونگهیوک به عالم تلخ و وحشتناک واقعیت برگشت...به عالمی که توی اون لی دونگهیوک منتظر بود تا در صورت باخت جنو
-که احتمالش صد در صد بود- بعد از این ۳۴ روز تمام غذاهایی که تا اون لحظه از زندگیش یک بار هم نخورده و یا حتی اسمشون رو هم نشنیده و هیچ ایده ای نداره که اصلا چی هستن رو امتحان کنه...بی حوصله از اتاقش خارج شد و لحظه ای نگاه خسته و کلافه اش به در اتاق هیونگش افتاد و ثانیهی بعد اون کلافگی جای خودش رو به امید داده بود...
با شتاب در اتاق پسر بزرگتر رو باز کرد و به چهرهی شوکهی دویونگ توجهی نکرد.
"هیونگ من به کمکت نیاز دارم"
"لی جنو، چند بار باید بهت بگم که همیشه در بزن؟"
"باشه دفعهی بعد در میزنم بابا بزرگ"
جنو بی حوصله گفت و تابی به چشم هاش داد."چه کمکی از دستم بر میاد؟"
دویونگ گفت و کتابی رو که تا قبل از ورود جنو مشغول خوندنش بود رو روی میز گذاشت.
"چجوری یکیو جذب خودم کنم؟"دویونگ با دهن باز به پسرِ کلافهی رو به روش خیره شد...
چند بار سریع پلک زد تا مطمئن بشه اون حرف رو از زبان جنو، پسری که جلوی چشم های خودش بزرگ شده بود و تا چند وقت پیش سر کوچیک ترین تماس فیزیکیه دو شخصیت یه فیلم سرخ و سفید می شد شنیده...
'فکر کنم جنو کوچولو هم واقعا بزرگشده!'
دویونگ لبخند ملیحی زد و نگاه گرمش که چاشنی از تحسین رو با خودش داشت رو معطوف جنو کرد."لی جنو، تو همین جوری جذاب و دوست داشتنی هستی... چون این خودِ واقعیته و اگه کسی بخواد عاشقت بشه همینجوری تو رو می پذیره و نیاز نیست تو ذره ای شخصیته واقعیت رو تغییر بدی"
YOU ARE READING
ɪɴᴊᴜɴɴɪᴇ || ɴᴏʀᴇɴ
Fanfiction"...فکر کنم...عاشقش شدم!" "...تمامش یه نقشهی از پیش تعیین شده بود و تو فقط یه راه برای عملی شدنش جور کردی" جنو، پسر خوش اخلاق و مهربونی که طی یه شرط بندی باید ظرف 34 روز هوانگ رنجونه ساکت و مرموز رو جذب خودش کنه و در این بین با جنبه های دیگه ای از...