~10~

293 52 136
                                    

_Day 17
دویونگ جسم خسته از کارش رو روی مبل رها و دکمه های بالایی پیراهنش رو باز کرد. در همون حال به جنویی که با پاکت چیپسی توی بغلش به نقطه‌ی نامعلومی خیره شده بود گفت
"چه عجب خونه ای! چرا نرفتی پیش رنجونِ عزیزت؟"
جنو نگاه پوچش رو به سمت پسر بزرگتر چرخوند و آهی کشید.
"روباهه مرد!"
"چییی؟ کدوم روباه؟ چی میگی؟"
دویونگ شوکه پرسید و جنو فقط به صفحه‌ی سیاهه رو به روش اشاره کرد.
پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید و با خستگی گفت
"دوباره مستندِ حیات وحش دیدی؟
پسر کوچیکتر سرش رو به نشانه‌ی تایید تکون داد و گفت
"چرا اون روباهِ گوگولی رو شکار کرد؟ اون...خیلی... کوچولو بود"

دویونگ شقیقه هاش رو ماساژ داد و برای چندمین بار در اون ساعت آه کشید.

موضوع جدیدی نبود.
لی جنو، بعد از هر بار دیدن مستندی در مورد روباه ها تبدیل به یه پسر بچه‌ی احساساتی می شد و جوری رفتار می کرد که انگار غم انگیز ترین و در بعصی موارد زیبا ترین صحنه‌ی تاریخ رو دیده...
و دویونگ با هر بار دیدن این رفتار های پسر بیشتر به اینکه اون فقط به عشق روباه ها دام پزشکی رو انتخاب کرده پی می برد.

"میشه بیخیال مستند دیدن بشی؟"
"هیونگ، داری میگی از دنیای اطرافم بی خبر بمونم؟"
"مردم معمولا برای با خبر شدن از دنیای اطرافشون اخبار رو دنبال می کنن نه مستند ها رو"
"هر چی"
جنو با ناراحتی ساختگی گفت و صورتش رو به سمت دیگه ای گردوند.
دویونگ خندید و دستش رو دور گردن جنو حلقه کرد.
"ببخشید حواسم نبود که تو یه پاپی کوچولویی و باید مستند ببینی تا از اخبار با خبر بشی"
"دیگه حرفت رو زدی...باهات قهرم"
و خودش رو از پسر فاصله داد

دویونگ تک خنده ای کرد و موهای جنو رو بهم ریخت.
از روی مبل بلند و کش و قوسی به بدنش داد و در همون حین که به سمت آشپزخونه می رفت گفت
"نگفتی چی شد که بعد از کلاست نرفتی پیش رنجون"
"میگم باهات قهرم!"
"یا لی جنو! اینقدر لوس نباش! یه سال دیگه این موقع تو باید حواست به رنجون باشه و ازش مراقبت کنی...ولی هنوز یه پسر بچه‌ی لوسی که 24 ساعت روز خودت رو برای این دایی فرتوتت لوس می کنی"

جنو سعی کرد جلوی لبخندی که قصد شکل گرفتن روی لب هاش و پروانه هایی که در صدد پرواز به سمت قلبش بودن رو بگیره و بعد با قیافه‌ی غمگینی گفت
"از کجا مطمئنی که اون اصلا قراره قلبش رو به روی من باز کنه. که یه سال دیگه من بخوام حواسم بهش باشه؟"
"هیچ کس نمی تونه مقابل مهربونی ها و لبخندای لی جنو دووم بیاره! به علاوه اون تو رو تو خونه اش راه داده و حتی گذاشته بغلش کنی این یعنی اونقدر ها هم تو دزدین قلبش ناموفق نبودی"

"اما اون دیشب منو از خونه اش پرت کرد بیرون!"
"نکنه انتظار داشتی بگه شب پشیم بمون؟ به همین زودی پررو شدی؟"
"نخیر! فقط انتظار داشتم بزاره بغلش کنم"
"باید باهاش تماس بگیرم و بگم که باهات دوباره سرد بشه چون داری پررو میشی"
"خیلی بدی دویونگ شی"
و بعد از روی نارضایتی پاهاش رو محکم به زمین کوبید -دقیقا مثل یه پسر بچه‌ که براش خوراکی مورد علاقه اش رو نخریده باشن- و به سمت اتاقش رفت.

ɪɴᴊᴜɴɴɪᴇ || ɴᴏʀᴇɴWhere stories live. Discover now