امیدوارم از خوندن این پارت لذت ببرید؛)💗
رنجون چند دور فرد رو به روش و چمدون کنار پاش رو بررسی کرد و بعد انگار که تازه ذهنش شروع به فعالیت کرده باشه از جنو جدا شد و مثل یه بچه خطا کار لبخند دست پاچه ای زد
"تو اینجا چیکار می کنی؟کِی اومدی؟"
"سوال منو با سوال جواب نده هوانگ رنجون! کِی رسیدن من مهم نیست مهم اینه که این آقا کیه و چه نسبتی باهات داره"
پسر گفت و با چشم های ریز شده مثل کاراگاه ها اون دو تا رو زیر نظر گرفت...جنو مثل یه مجسمه خشک شده به مکالمه اون دو تا گوش می داد و احساس دانش آموزی رو داشت که هیچ درکی از مسئلهی فیزیکی که روی تخته نوشته شده نداره.
و خب تا حدودی به خاطر ورود ناگهانی پسر و بهم خوردن آرامشش دلخور و ناراحت بود...
اما یه چیزی رو مطمئن بود...
و اون اینکه، پسری که رو به روش بود همون پسری بود که اون شب وقتی در اتاقِ اشتباهی رو باز کرد عکسش رو دید.
تنها تفاوت، رفتار پسر بود که اختلاف زیادی با چیزی که توی ذهنش شکل گرفته بود داشت...
در واقع جنو یه پسر کیوت و خنده رو تصور کرده بود نه یه کاراگاهه مشکوک به همه چی!شاید باید وارد بحث می شد و راجب ارتباطش با رنجون توضیح می داد و از اون نگاه های مو شکافانهی پسر ناشناس نجات پیدا می کرد...
"من..."
"نمی خواد تو چیزی بگی جنو اینجوری این بچه پررو، پررو تر میشه!"
رنجون میون حرفش پرید و نگاه ملتمسی به جنو انداخت."پس اسم دوست پسرت جنوعه!"
پسر با لبخند ذوق زده ای گفت و چشم غره رنجون و چشم های گرد شده از تعجب جنو رو به عنوان جایزه حرفش دریافت کرد.جنو تمام تلاشش رو کرد که جلوی پرواز اون پروانه ها رو بگیره اما نتونست و از درون شروع به جیغ کشیدن کرد!
از این لقب خیلی خوشش اومده بود...کیوت و دلنشین بود و یه آرامش بهاری بهش می داد!
'دوست پسر...'
'دوست پسر رنجون'
این سه کلمه برای جنو مثل آوردن اسم لیمو ترش می موند.
وسوسه بر انگیز بود و نا خواسته یه سری واکنش ها رو توی مغزش ایجاد می کرد...
حالا اشتیاقش برای دزدیدن قلب رنجون بیشتر شده بود.
باید هر جور شده اون لقب رو مال خودش می کرد!"اون دوست پسرم نیست"
رنجون با تُن صدای بلندی گفت و با سرعت به سمت پسر رفت و گوش پسر بیچاره رو توی دست گرفت.
"فهمیدی؟پسرهی شیطون؟"
"آه گِه گه درد می گیرههه"
پسر با صدای تحلیل رفته ای گفت و دستش رو روی دست رنجون گذاشت و پسر مو نقره ای از بین دندونای چفت شده اش"حقته"ای گفت و به کارش ادامه داد.جنو نمی دونست باید چیکار کنه...
جلو بره و اون پسر رو از دست اون روباه عصبانی نجات بده یا به دیدن اون نمایش خنده دار و بانمکی که رو به روش در جریان بود ادامه بده."تو از دستم عصبانی چون وسط اوقات رمانتیکت با دوست پسرت رسیدم و گند زدم به حال و هواتون"
"میگم اون دوست پسرم نیست بچه! دوستمه"
رنجون با حرص گفت.
در واقع اون این کار رو انجام می داد تا حواسش از حرف های پسر مو بلوند پرت بشه! چون نمی خواست از خجالت رنگ عوض کنه.
"ولی تو بغلش کرده بودی"
جنو ابرویی بالا انداخت و با دقت بیشتری به اونها نگاه کرد و سعی کرد جمله ای که پسر گفته بود رو برای خودش ترجمه کنه اما متاسفانه، اون هیچ وقت به حرف های یانگ یانگ که می خواست بهشون چینی یاد بده گوش نداده بود!
YOU ARE READING
ɪɴᴊᴜɴɴɪᴇ || ɴᴏʀᴇɴ
Fanfiction"...فکر کنم...عاشقش شدم!" "...تمامش یه نقشهی از پیش تعیین شده بود و تو فقط یه راه برای عملی شدنش جور کردی" جنو، پسر خوش اخلاق و مهربونی که طی یه شرط بندی باید ظرف 34 روز هوانگ رنجونه ساکت و مرموز رو جذب خودش کنه و در این بین با جنبه های دیگه ای از...