سلام🌱💚
یه نکته کوچیک رو باید قبل از این پارت بگم...
من این مدت درگیریِ ذهنی زیاد داشتم و اگر که این پارت عیب و ایراداتی داره ببخشید دیگه🤧🌸
*کلی قلب رنگی رنگی*
و می خواستم نظرتون رو هم درمورد اسمات بپرسم...
دوست دارید یه چند شاتی با ژانر رمنس و اسمات بنویسم؟:")
✿ ✿ ✿بعد از اینکه چشمهاش با نگاه سرد پسر رو به رو شدن، چشم غره پسر رو به عنوان "خوش اومدی" برداشت کرده و وارد مغازه شد.
خودش رو با کتاب ها سرگرم کرد تا طعمه اش تنها بشه و بعد بتونه اون رو شکار کنه...البته این فقط یه رویایِ شیرین دست نیافتنی بود! وگرنه پسر می دونست که احتمال زخمی شدن به واسطه پنجه های روباهیِ شکار چموشش بیش از حدِ تصورشه!
"باز که اینجایی"
رنجون بلافاصله بعد از رفتن مردِ مشتری با صدای بلندی گفت و با اخم کمرنگی میون ابروهاش به سمت پسر رفت.
"دلم برات تنگ شده بود"
جنو گفت و خودش رو به یک قدمیِ پسر رسوند. با این حرفش رنجون تابی به چشمهاش داد و دست به سینه شد.
"نمی فهمم برای چی دلِ لعنتیت باید تنگ بشه"
"خب..."
جنو گفت و مردد مکثی کرد و لبش رو به دندون گرفت
و رنجون کلافه پرسید
"خب چی؟"
"خب، دل برای کسی تنگ میشه که دوسش داره، دل منم تو رو دوست داره"چند لحظه ای به سکوت گذشت که رنجون لبش رو تر کرد و بی حس رو به پسر منتظر رو به روش گفت
"داری چرت و پرت میگی"
جنو تک خندهی تلخی کرد.
"حس من برات چرته؟"
"تو حتی یک ماه هم نیست که منو میشناسی و بعد از دوست داشتن حرف می زنی؟ منو یه پسر چهارده ساله فرض کردی؟هان؟"
پسر بزرگتر عصبی گفت و جنو تلخ خندید."دوست داشتن یه نفر نیاز به دلایل بزرگ نداره، یه جرقه کوچیک می تونه یه گرمای شیرین به اسم دوست داشتن رو توی قلب یه نفر شکل بده"
پسر مو نقره ای آهی کشید و دست به کمر شد.
"راستشو بگو لی جنو تو به قصد دوست شدن با من نیومدی سمتم نه؟"
درخشش کوچیکی از جنس شیطنت مثل یه ستاره دنباله دار از چشنهای پسر قد بلندتر گذشت...
ولی اون لحظه صاحبشون اونقدری غمگین بود که تلاشی برای نگه داشتن اون درخشش انجام نده...جنو خودش رو به سمت رنجون خم کرد و با صدای آرومی گفت
"شاید یه مقدار بیشتر از یه دوست...ولی، می دونی؟ هدف اصلی من فقط صاحب شدن یه تیکه از قلبته"
"و تو می دونی لی جنو؟"
رنجون با تن صدای ملایمی گفت و پسر کوچیکتر ابرویی بالا انداخت.
"تو استاد چرت و پرت گفتنی!"
پسر با لحن سردی گفت و روش رو از سمت جنو بر گردوند و در همون حین گفت.
"داشتی می رفتی در رو هم پشت سرت ببند"جنو آهی کشید و لبخند کجی زد.
"تو به حرف من گوش نمیدی، پس منم به حرف تو گوش نمیدم!"
"اونا حرف نیستن، چرت و پرتن"
پسر مو قهوه ای کلافه دستی به موهاش کشید و اونها رو بهم ریخت.
هر بار که پسر بزرگتر از کلماتِ چرت و پرت استفاده می کرد، یه خنجر به قلبش وارد و خارج می شد!

YOU ARE READING
ɪɴᴊᴜɴɴɪᴇ || ɴᴏʀᴇɴ
Fanfiction"...فکر کنم...عاشقش شدم!" "...تمامش یه نقشهی از پیش تعیین شده بود و تو فقط یه راه برای عملی شدنش جور کردی" جنو، پسر خوش اخلاق و مهربونی که طی یه شرط بندی باید ظرف 34 روز هوانگ رنجونه ساکت و مرموز رو جذب خودش کنه و در این بین با جنبه های دیگه ای از...