Taehyung pov"سنگینی عجیبی داخل سرم احساس میکردم، لای پلکهام رو باز کردم و به خاطر نور زیاد اتاق چند بار تند پلک زدم
_ م-من کجام؟_ اه به هوش اومدی؟
به دختری که کنار در ایستاده بود نگاه کردم. موهاش بهم ریخته و زیر چشمهاش گود افتاده بود. سرمو برای تایید تکون دادم و بزاق تلخ شدم رو قورت دادم. نگاهمو روی سالنی که داخلش بودم چرخوندم. پرده ها تا آخر کشیده شده بود و صبح بود._ شت، کارم
زیرلب زمزمه کردم و نگاهمو به ساعت دادم. با دیدن ساعت شش و پنج یا شش دقیقه نفس راحتی گرفتم و سریع نیم خیز شدم تا بلند شوم که سرم گیج رفت و دوباره روی کاناپه افتادم._سوآ... بیا دوست پسرت به هوش اومد
چشمهام با صدای دختر گرد شد و قبل از اینکه حرفی بزنم، صدای قدم های تند کسی اومد و بعد در محکم به دیوار خورد.
_ هی، در رو آروم باز کننگاهمو بین اون دو نفر چرخوندم. خونسرد بودم و این نرمال بود. دختری که به نظر اسمش سوآ بود، چشمهاش رو ریز کرد و با غرولند گفت
_ چند دفعه بگم دوست پسرم نیست... هی تو خوب شدی دیگه نه؟_بهش مواد نده، خیلی کشیده
سوآ نگاهش رو از من گرفت و بی تفاوت به دختر کنار در خیره شد._ چیزی بهش ننداختم، از بار اومدم بیرون جنازش رو دستم افتاد.
تاسف وار نگاهش روی من انداخت.
_ معلوم نیست جوونای این دوره زمونه چشون هست
دختر کنار در با صدای نسبتا آرومی زمزمه کرد._ دیشب حالت خیلی بد بود
موهاش رو بالا زد و سمت کاناپه رفت، جاکت چرمش رو برداشت و با نگاه تیزی ادامه داد
_ و من هم عجله داشتم، ازم خواستی بیمارستان نبرمت...یادت نیست؟
اخم کوتاهی بین ابروهام شکل گرفت. دلیل اینکارم رو نمیدونستم و در اصل چیزی به جز صدای راننده تاکسی یادم نمی اومد. با تردید سرم رو تکون دادم._ من میرم،
جاکتش روی شونه هاش انداخت و ادامه داد
_ توهم برو پیش یک دکتر خوب، این چیزی یاد ندارهبا تموم شدن حرفش دختر دیگه با عصبانیت اسمش رو صدا زد
_ من چیزی یاد ندارم؟ .... اگه من نبودم کجا میخواستی ببریش_باشه باشه تو خوبی
چشمهاش رو چرخوند و با خستگی بهم خیره شد.
_ پاشو دیگه می خوای کولت کنم؟با گیجی ایستادم. با راهنمایی دختر دیگه سمت دسشویی رفتم و آبی به صورت رنگ پریده و چشمهای پف کردم زدم. از سردی آب هیسی کشیدم و خمیازه کوتاهی پشتش سر دادم. موهای بهم ریختم رو همونطور که بود رها کردم و از دسشویی خارج شدم.
بعد از پوشیدن پالتوم، گوشی و کلید خونم رو درآوردم.
" میام دنبال جونگ کوکی، صبحت بخیر"
با دیدن مسیج جونگ کوک، جوابش رو دادم و بی حواس گوشی و کلیدم روی کاناپه انداختم. تعظیمی برای تشکر انجام دادم و دنبال سوآ از خونه خارج شدم. حرفی نمیزدم و چهره خنثی همیشه ام رو داشتم. تنها دغدغم زود تر رسیدن به خونه خودم بود تا به کارم برسم. حتی فرصت فکر کردن به دیشب و هر اتفاقی که افتاده بود نداشتم.
_ شمارت رو بده
ابروهام بالا پریدن. با اخم سوالی نگاهش کردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/213520558-288-k117251.jpg)
YOU ARE READING
⌞ 𝘼𝙡𝙚́𝙭𝙞𝙩𝙝𝙮𝙢𝙞𝙖 ⌝
Random↳Alexithymia ↰ اتمام ↢ " ناتوانی در درک و بیان احساسات " ↢ " نمیبخشمت ↢ به خاطره تمام خنده هایی که از لبهام گرفت ↢ ولی میبخشمت ↢ به خاطره عشقی که در قلبم حک کردی " ↢ تهیونگ پسری که از بیماری آلکسی تایمیا رنج می بره و چی می شه اگه یک روز با یک رمان...