ساعت از دوازده شب گذشته بود. تنها کسی ظرفیت بالایی داشت من بودم. سوآ نیمه بیهوش روی کاناپه افتاده بود و هرازچندگاهی میخندید. تهیونگ خیلی وقت بود که داخل اتاق رفته بود. نمیدونستم چیکار میکرد.
Wr pov"
جونگ کوک ادم منظمی نبود اما از بهم ریختگی بدش می اومد. بعد از مرتب کردن سطحی سالن سوآ رو که در حال افتادن بود، بلند کرد و روی کاناپه گذاشت. کتش رو برداشت و روی ساعدش انداخت. باید از تهیونگ خبر میگرفت و به خونه خودش برمیگشت. دیروقت هم بود. میخواست اولین نفر تولدش رو تبریک بگه.
در اتاق رو باز کرد.
_ته؟
زمزمه کرد و وارد اتاق شد. در رو پشت سرش بست و با نگاهش دنبال تهیونگ گشت._کجا-
با دیدن جثه کاملا برهنه اون پسر روی تخت درحالیکه با صورت رنگ گرفته از الکل، درحال زمزمه کردن بود، نفسش حبس شد._گرمههه
تهیونگ با لحن کشداری گفت و پتو رو سمت دیگه ای پرت کرد و غلت زد._ته..تهیونگ
کتش رو روی صندلی گذاشت._واو..کوکییی
لحنش ذوق زده بود. انگار توقع نداشت اون رو ببینه.
_اومدی هدیه تولدم رو بدی؟ ولی من که هنوز بهش نگفتمم
جمله اخرش رو خطاب به شخص نامعلومی زمزمه کرد و آروم خندید.تهیونگ خیلی مست بود. اون بدن برهنه پرستیدنی بین پارچه های سرمه ای رنگ تخت مثل ستاره ها میدرخشید و این نگاه جونگ کوک رو مجذوب خودش کرده بود. جونگ کوک مست نبود اما، شراب سرخ لبهای نیمه باز تهیونگ چیزی نبود که بتونه ازش دل بکنه.
_آره..لاو، اومدم هدیه تولدت رو بدم.
تهیونگ رو تخت عقب رفت و به تاج تخت تکیه زد. ابروهاش با حالت عجیبی بالا رفت
_واقعا؟
لحنش ریز و پر از شیطنت بود. جونگ کوک لبه تخت نشست و جلو رفت.دستش رو نوازش وار روی رون های تو پر تهیونگ کشید. فقط میخواست لمسشون کنه، همین. تهیونگ عقب نمیرفت، به نظر از این نوازش ها خوشش اومده بود.
_بدنت..خیلی بی نقصه تهیونگ
نگاهش رو از پاهای تهیونگ گرفت و به لبهاش داد.باید خودش رو کنترل میکرد. هردو اونها مست بودن.
_نمیخوای مال خودت بکنیش؟پلکش بالا پرید. تهیونگ باید بس میکرد وگرنه جونگ کوک هیچ تضمینی برای ادامه کارش نداشت.
_فعلا..نه
تهیونگ ناله اعتراض آمیزی کشید.روی تخت جلو اومد و قبل اینکه به جونگ کوک فرصت بده اون رو روی تخت انداخت و بین بازوهای کوچیکش و پاهاش قفل کرد.
_ولی این هدیه منه!
غر زد و سرش رو جلو آورد. جونگ کوک پلک طولانی زد، لمس پاهایش تهیونگ روی پایین تنش اصلا کمکی به حال خرابش نمیکردن.

KAMU SEDANG MEMBACA
⌞ 𝘼𝙡𝙚́𝙭𝙞𝙩𝙝𝙮𝙢𝙞𝙖 ⌝
Acak↳Alexithymia ↰ اتمام ↢ " ناتوانی در درک و بیان احساسات " ↢ " نمیبخشمت ↢ به خاطره تمام خنده هایی که از لبهام گرفت ↢ ولی میبخشمت ↢ به خاطره عشقی که در قلبم حک کردی " ↢ تهیونگ پسری که از بیماری آلکسی تایمیا رنج می بره و چی می شه اگه یک روز با یک رمان...