༣10

700 123 37
                                    

Flash back

_ این هم آخرین جعبه
سرفه ای به خاطر خاک بلند شده از جعبه کرد و نگاهش رو به پرونده های بیشمار روی زمین داد.
_ مطمئنی بین اینهاست؟
هوسوک در جواب سرش رو تکون داد و نگاهی به ساعت که ده دقیقه به هشت عصر رو نشون میداد انداخت. خورشید خیلی وقت بود که غروب کرده بود و هوا سرد تر شده بود. طوری که داخل اتاقک قدیمی و خاک گرفته انگشتهاش شروع به لرزیدن کرده بودند.

جونگ کوک دو زانو روی زمین نشست، اهمیتی به ردی که خاک روی کتونی مشکیش رنگش مینداخت نداد و دستکش هاش رو درآورد. یکی پرونده ها رو برمیداشت و چک میکرد و با پیدا نکردن عکس مورد نظرش اون رو کنار مینداخت.

_ گفتی اسمش چی بود؟
دوباره پرسید تا مطمئن بشه دنبال آدم درستی میگرده.

هوسوک خمیازه ساختگی کشید و بینش اسم "مین یونگی" رو لب زد. نگران بود. به طرز غیرقابل باوری طی همین دو روز با اون پسر گرم گرفته بود و این رو مدیون چت های نیمه شب تا صبحشون بود.

_ بیشتر دربارش توضیح بده
کلافه از صدای افتادن پرونده ها روی زمین سمت صندلی رفت و خاک روش رو کنار زد. علاقه ای به صحبت کردن راجب بیمار قدیمیش، که خودش مسبب بیماریش بود، نداشت. آهی کشید و با پاش روی زمین ضرب گرفت. با بلند شدن سر جونگ کوک و لبخندی که نشون دهنده پیدا کردن پرونده یونگی بود، بی اختیار نگاهش سمت اون چند تیکه کاغذ رفت.

یادش بود، روزی که با دستهای خودش و خودکار مشکی رنگ تک تک بندهای اون پرونده رو پر کرد. ضربان قلبش از یادآوری اون زمان بالا رفت و نگاهش رو از کاغذ ها گرفت.

جونگ کوک با دقت پرونده رو ورق میزد انگار که یکی از مهم ترین آثار کتبی جهان زیر دستش قرار داره. با چیزهایی که میخوند اخم هاش بیشتر داخل هم فرو میرفت و نفسش سنگین تر میشد. هیچ ایده ای نداشت چطور این جملات رو به تهیونگ ربط بده، بیشتر اونها رنگ و بوی پشیمونی داشتن و انگار نامه خداحافظی بودن تا یک پرونده پزشکی.

_ من متوجه نمیشم
سرش رو بالا اورد،
_ اون بیمار نبوده؟

هوسوک یکی از پاهاش روی پای دیگش انداخت
_ تعداد انگشت شماری هستن که از ابتدا مبتلا به آلکسی تایمیا باشن، به بیان دیگه این بیماری احساسی به ندرت ارثی و هیچ کدوم از این بیمار ها، تا جایی که من میشناختم این بیماری رو داخل خانوادشون نداشتن

پرونده رو بست و از روی زمین بلند شد،
_ پس باید دنبال منشا بیماری بگردم،
خاک روی زانو هاش رو تکون داد
_ حادثه یا اتفاقی که باعث شده وارد شوک عصبی بشه و کم کم برای تشخیص احساساتش دچار اختلال بشه، نه؟

_ نه
هوسوک پاش روی زمین انداخت و کمی به جلو خم شد
_ فقط حادثه یا اتفاق نیست، آدم، حیوون، آب و هوا، فیلم، صحنه، بستگی به اون آدم داره ... حتی یک بچه با دیدن کارتون غمگین شاید اونقدر ناراحت بشه که ناخودآگاه بیمار بشه، نمیتونی پیش بینی کنی چه چیزی باعث بیماریش شده و این تقریبا غیر ممکنه
با دیدن شونه های افتاده جونگ کوک ایستاد و کلافه ادامه داد.
_ من جای تو بودم، بس میکردم ... تلاش کردن برای درمان اونها بی فایده ست

⌞ 𝘼𝙡𝙚́𝙭𝙞𝙩𝙝𝙮𝙢𝙞𝙖 ⌝Where stories live. Discover now