Part2

1.4K 320 57
                                    


قبل خواب خودش رو با حرفای، (دیگه تموم شد بکهیون، تو زنده ای، فقط بیخیالش شو، بهش فکر نکن و بگیر بخواب) آروم کرد اما همین که چشماش رو روی هم گذاشت، دوتا تیله خاکستری ترسناک اومد جلو چشمش، بادرموندگی سرش رو کوبید توی بالش و فریاد زد،
_نهههههه...

... چشمای قرمزش روی ساعت کوکی روی میز، که مدام50 :6
دقیقه رو می‌کوبید تو سرش قفل شد، باورش نمی شد که فقط یک ساعت تونسته بخوابه، اونم  خوابی که بیشتر شبیه یه کابوس بود
. به سختی پتو رو کنار زد و بلند شد، با فکر اینکه یه دوش آب سرد میتونه سرحالش بیاره وارد سرویس بهداشتی توی اتاقش شد، که صدای نعره پدرش رو از طبقه پایین شنید.

_بکهیوووووووون...

به قیافه داغون خودش توی آینه نگاه کرد و گفت
_ اوه شت

دوش گرفتن و بی خیال شد و فقط یه آبی به صورتش زد و لباساش رو عوض کرد، پدرش حالا داشت در اتاقش رو محکم می‌کوبید و نعره میزد. نصف دکمه های پیرهنش رو ول کرد و رفت سمت در، وقتی بازش کرد با قیافه برزخی پدرش مواجه شد. حالت صورتش رو پوکر نگه داشت و پرسید.

_چت شده ابوجی....؟

_گرگ من کجاست؟

مرد عصبانی از بین دندونای بهم قفل شده اش غرید و بکهیون طوری که شوکه شده باشه ابروهاش رو بالا داد و پرسید.

_گرگ؟...

_خودت رو نزن به اون راه ، جزء تو کسی تو این خونه نبوده.

_ابوجی، من نمی فهمم داری راجب چی حرف میزنی... کدوم گرگ، من که گرگی ندیدم.

_چطوری فراریش دادی ها؟

بکهیون که دیگه کلافه شده بود، درحالی که کوله اش رو برمی‌داشت گفت.

_ یاااا ابوجی... بیا کل این اتاق منو بگرد، شاید گرگ خیالیت، زیر تختم قایم شده باشه...

و در حالی که از اتاق میرفت بیرون ادامه داد،
_اگه شک داری، میتونی کوله ام رو هم بگردی...

⭐⭐⭐

... خمیازه ای کشید که باعث شد لوهان تو صورتش خم بشه و درحالی که به چشمای پف کرده اش زل زده بپرسه

_دیشب خوب نخوابیدی؟

بکهیون درحالی که داشت یه خمیازه دیگه هم می‌کشید جواب داد

_نه، دیشب تا صبح خوابم  نبرد بس که کابوس میدیدم،...

لوهان حدس میزد این کابوس ها یه ربطی به برادرش داره و با نیشخند گفت.

_فکر نمی کردم اینقدر نازک نارنجی باشی، چون گفتم بابات تو زیرزمین خونتون گرگ نگه میداره، شب از ترسش کابوس دیدی؟

بکهیون از تعبیر لوهان  شوکه شد و با چشمای گشاد شده اعتراض کرد

_یااااا هیچم اینطور نیست، دیشب داشتم فیلم ترسناک میدیدم، وگرنه گرگی تو زیر زمین ما وجود نداره،

The AlphaWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu