Part11

1.2K 261 41
                                    


وسایلش رو انتقال داد به آپارتمان نقلی که واسه اینجور موقع ها برای خودش داشت و به محض تموم شدن تمیز کاری ها با چشمهای پف کرده اش خودش رو پرت کرد روی تخت  و بعد از چند لحظه چشماش گرم شد،
اما ناگهان موبایلش زنگ خورد و با دیدن شماره بکهیون اخم کرد و جواب داد

_بهت گفتم زنگ نزن،

_چان...

_لعنتی الان ساعت 6 صبحه، آفتاب زده  بالا، بگیر بخواب مگه تو....

_خفه شو چانیول، فقط خفه شو...

با شنیدن صدای بغض آلود بک آروم تر گفت

_بک... حالت خوبه؟

_میسوزه...

بکهیون با چشمای اشک آلود زوزه کشید و چانیول با نگرانی پرسید

_چت شده، چی میسوزه؟

_کونم...

با این حرفش چانیول سکوت کرد و به افق خیره شد، باورش نمیشد بکهیون زنگ زده که فقط بگه کونم داره میسوزه...

_چان چرا ساکتی؟

با جمله بعدی بک ناگهان از کوره در رفت و داد زد

_میسوزه که میسوزه، خب به عنم که میسوزه... به من چه، من فقط میخوام چند ساعت کپه مرگم بزارم ... اجازه هست؟

بکهیون هم عصبانی شد و غرید

_اینا همش به خاطر اون علامت کوفتی توئه، مرتیکه ی دیک فیس... . من اینجا از خارش کونم خوابم نمی‌بره و تو میخوای بگیری بتمرگی؟

_یه لحظه صبر کن، داری میگی علامت روی کونت در اومده.؟!

_آره...

چانیول پوزخندی زد و گفت.

_جا قحطی بود؟

_ببخشید که تقصیر منه.

بکهیون با کلافگی غر زد و در حالی که باسنش رو میخاروند نالید

_چان، یکاری کن. از بس خاروندمش زخم شده،

درحالی که سعی داشت خنده اش رو حفظ کنه گفت

_خیلی خب، بیا به آدرسی که برات میفرستم...

⭐⭐⭐

یک ساعت بعد بکهیون توی تختش بود و با دستای خودش جای علامتش رو نوازش می‌کرد.
بکهیون درحالی که به شکم روی تخت دراز کشیده بود لبخندی زد و گفت

_تو خیلی خوب بلدی بخارونی، مثل قلقلک میمونه...

چانیول هم خندید و گفت

_به خاطر اینکه من مثل تو وحشی نیستم،

نگاهی به باسن زخمی بکهیون انداخت و ادامه داد

_ آخه چرا با کون نازنینت اینکارو کردی؟

بکهیون جوابی نداد، چان کنارش دراز کشید و به چشمای بسته و لبخند روی لبهاش خیره شد و گفت

The AlphaWhere stories live. Discover now