وسایلش رو انتقال داد به آپارتمان نقلی که واسه اینجور موقع ها برای خودش داشت و به محض تموم شدن تمیز کاری ها با چشمهای پف کرده اش خودش رو پرت کرد روی تخت و بعد از چند لحظه چشماش گرم شد،
اما ناگهان موبایلش زنگ خورد و با دیدن شماره بکهیون اخم کرد و جواب داد_بهت گفتم زنگ نزن،
_چان...
_لعنتی الان ساعت 6 صبحه، آفتاب زده بالا، بگیر بخواب مگه تو....
_خفه شو چانیول، فقط خفه شو...
با شنیدن صدای بغض آلود بک آروم تر گفت
_بک... حالت خوبه؟
_میسوزه...
بکهیون با چشمای اشک آلود زوزه کشید و چانیول با نگرانی پرسید
_چت شده، چی میسوزه؟
_کونم...
با این حرفش چانیول سکوت کرد و به افق خیره شد، باورش نمیشد بکهیون زنگ زده که فقط بگه کونم داره میسوزه...
_چان چرا ساکتی؟
با جمله بعدی بک ناگهان از کوره در رفت و داد زد
_میسوزه که میسوزه، خب به عنم که میسوزه... به من چه، من فقط میخوام چند ساعت کپه مرگم بزارم ... اجازه هست؟
بکهیون هم عصبانی شد و غرید
_اینا همش به خاطر اون علامت کوفتی توئه، مرتیکه ی دیک فیس... . من اینجا از خارش کونم خوابم نمیبره و تو میخوای بگیری بتمرگی؟
_یه لحظه صبر کن، داری میگی علامت روی کونت در اومده.؟!
_آره...
چانیول پوزخندی زد و گفت.
_جا قحطی بود؟
_ببخشید که تقصیر منه.
بکهیون با کلافگی غر زد و در حالی که باسنش رو میخاروند نالید
_چان، یکاری کن. از بس خاروندمش زخم شده،
درحالی که سعی داشت خنده اش رو حفظ کنه گفت
_خیلی خب، بیا به آدرسی که برات میفرستم...
⭐⭐⭐
یک ساعت بعد بکهیون توی تختش بود و با دستای خودش جای علامتش رو نوازش میکرد.
بکهیون درحالی که به شکم روی تخت دراز کشیده بود لبخندی زد و گفت_تو خیلی خوب بلدی بخارونی، مثل قلقلک میمونه...
چانیول هم خندید و گفت
_به خاطر اینکه من مثل تو وحشی نیستم،
نگاهی به باسن زخمی بکهیون انداخت و ادامه داد
_ آخه چرا با کون نازنینت اینکارو کردی؟
بکهیون جوابی نداد، چان کنارش دراز کشید و به چشمای بسته و لبخند روی لبهاش خیره شد و گفت

YOU ARE READING
The Alpha
Werewolfدلش میخواست تنها باشه، دلش میخواست یه روزی ازین شهر دور بشه و برای خودش یه زندگی جدا داشته باشه، اما شرایط گله این اجازه رو بهش نمی داد، اون جانشین رئیس بود و تازمانی که نفس میکشید باید توی گله میموند، از طرفی هم نیمه ی دیگه روحش رو توی این شهر کو...