Part7

1.1K 264 22
                                    

سریع باک ماشین رو پر کرد و برگشت شهر،
باید به حرفای چانیول اعتماد می‌کرد، اون تنها کسیه که می خواد بهش کمک کنه ، اما از طرفی هم نمی‌خواست تصمیم خواسته اش بشه،

با اینکه تو ی این سن ، یه باکره سینگله اما نمیخواد اولین تجربه اش با یه موجود افسانه ای باشه، هرچند که چانیول جذابه، سیکس پکای سکسی داره و خوب میبوسه...
با این فکر دستش رو گذاشت روی لباش  و گفت

_اون لعنتی اولین بوسه ی منو گرفت...

دوست داشت اولین بوسه اش، خاص باشه اما الان حس بدی نداشت و فقط یکم شوکه بود .

وقتی جلوی خونه رسید هوا روشن شده بود، بابی حالی چمدونش رو برداشت و از اون پله های کوفتی بالاش کشید،
بدون اینکه زحمت عوض کردن لباساش رو بکشه خودشو پرت کرد روی تخت و چشماش رو بست...

🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺🐺

با حس کردن یه چیز نرم و گرم که چسبیده به صورتش چشماش رو باز کرد و با یه سینه لخت و دوتا نبیل مواجه شد،
درحالی که با تعجب زل زده بود بهشون پشت سر هم پلک زد،

چند ثانیه همینکار و کرد تا اینکه ماجرا دیشب مثل نور از توی سرش گذشت و وقتی مغزش تجذیه تحلیل کرد که چه اتفاقی افتاده، بلند فریاد کشید و خواست بلند شه، اما بدجوری بین بازوهای سهون گیر کرده بود.

با فریادی که دوباره زد، پلکای سهون از هم باز شدند و با یه حالت خواب آلود نگاش کرد.

_من اینجا چی کار میکنم؟

درحالی که با تعجب زل زده بود به سهون با لحن تندی پرسید، و سهون خمیازه ای کشید و گفت

_یادت نمیاد هیونگ، من دیشب نجاتت دادم.

_اینارو یادمه... بهم بگو من توی خونه تو، روی تخت تو و توی بغلت چی کار میکنم...؟

لوهان بالحن عصبی سرش غر زد که باعث شد سهون به خودش بیاد و حلقه دستاش رو از هم باز کنه.

_ببخشید هیونگ، حتما دیشب ناخواسته بغلت کردم، وگرنه عمدی نبود.

با حالت مظلوم نمایی سعی کرد لوهان رو قانع کنه هیچ دلش نمی‌خواست دچار خشم و غضب این عروسکی که روبروشه بشه...

ناگهان لوهان دوباره چسبید بهش و دستاش رو دورکمرش محکم حلقه کرد و گفت.

_ ازت ممنونم که دیشب اومدی...

سهون همونطور که دستاش توی هوا خشک شده بود، معذب، خندید و گفت.

_بیخیال هیونگ... ماکه ازین حرفا نداریم.

_قول میدم به حرفت گوش کنم.

پسر توی بغلش درحالی که خودش رو بیشتر بهش می‌چسبوند گفت و سهون درحالی که نمی‌خواست  بیشتر ازین شق کنه و لوهان بفهمه و ابروش بره،   یکم ازش  فاصله گرفت و با همون لبخندش  گفت.

The AlphaWhere stories live. Discover now