با حرکت آروم دست چانیول نفسش رو با ناله ای بیرون فرستاد، سرش رو از پشت به شونه چان تکیه داد و پاهاش رو بیشتر باز کرد،
چانیول انگشت شصتش رو آروم روی عضوش کشید و باعث شد بکهیون سرش غر بزنه_نمی تونی از این سریع تر انجامش بدی یول...؟
لبهای داغ چانیول روی گردن حساسش نشست و نوک زبونش رو همراه لبهاش حرکت داد و گفت
_داشتم به این فکر میکردم دیکت با نوتلا چه مزه ای میده...
بکهیون آهی کشید و غرید
_هرکاری میخوای بکن، اما تمومش کن، این درد لعنتی... عاهه..
با سریع تر شدن دست چانیول نتونست ادامه حرفش رو بزنه و بلند ناله کرد ...
صدای پمپ شدن دیکش و ناله هاش قاطی شدند و چانیول سرش رو به طرف خودش کج کرد و درحالی که لباش رو به بازی گرفته بود، حلقه دستش رو تنگ تر و حرکتش رو سریع تر کرد.
بکهیون دستش رو بالا آورد و پشت گردن چان برد و لباش رو بیشتر به لبهای چانیول چسبوند و مابین ناله های لذتبخشش، توی بوسه های خیسش همراهیش کرد...
با خالی شدن بک و خیس شدن دست چانیول، برای یه لحظه از هم جدا شدن و چانیول با چشمای خماری که نشون میداد که نیاز شدیدی به سکس داره نگاهش کرد و بکهیون بدون اینکه بدونه چرا داره اینکارو میکنه، سرش رو نزدیک برد و لبهای چانیول رو به دندون کشید،
انگار همراهی کردن توی بوسههای چان بهش حس لذتبخشی میداد و الان فقط دلش میخواست لبهای پاستیلی چانیول رو ببوسه.
از روی صندلی بلند شد روبروی چانیول ایستاد، دستاشو دور گردنش حلقه کرد و بوسهای خیس و عمیق به لبهای چانیول زد و باعث شکل گرفتن لبخند جذابی روی اون لبهای پاستیلی شد،بکهیون ازش جداشد و درحالی که نمی تونست درست نفس بکشه دستاشو از دور گردن چانیول به سمت پایین سوق داد و یقه اش رو بین دستاش گرفت با صدای لرزونی گفت
_چرا اینقدر جذابی؟!!!
وقتی سکوت از روی تعجب چانیول رو دید، دکمه اول پیراهن چان رو باز کرد.
نگاهشو از چشمای شوکه چانیول گرفت و روی دکمه دومی که بازش میکرد ثابت موند، بقیه دکمه ها رو هم سریع باز کرد و انگشتای ظریفش رو کشید روی سیکس پکای شهوت انگیز چانیول و پایین تر رفت و زیب شلوارش رو باز کرد.
نگاهشو به چشمای خمار چانیول دوخت و گفت_فقط به این خاطر برات انجامش میدم که نخوای دوباره منو بکنی...
چانیولو روی همون صندلی نشوند و دستش رو کرد توی شلوارش و دیک سخت شده چانیول رو بیرون آورد،
با درموندگی نگاهی بهش انداخت و نالید_من اینو چطوری توی دهنم جا بدم.؟
چانیول نیشخندی زدی و گفت
YOU ARE READING
The Alpha
Werewolfدلش میخواست تنها باشه، دلش میخواست یه روزی ازین شهر دور بشه و برای خودش یه زندگی جدا داشته باشه، اما شرایط گله این اجازه رو بهش نمی داد، اون جانشین رئیس بود و تازمانی که نفس میکشید باید توی گله میموند، از طرفی هم نیمه ی دیگه روحش رو توی این شهر کو...