اون ولش نکرد.
سم لبخند زد و به جنسن خیره شد،جنسن دقیقا شبیه دین بود و این به طور عجیبی هم سم رو خوشحال میکرد هم ناراحت.
خوشحال از اینکه میتونه به دین نگاه کنه و ناراحت از اینکه میدونست اون دین نیست.
جنسن توی چشمای سم خیره شد و با بیقراری گفت:ادامه بده.
سم اب دهنش رو قورت داد تا بغض خیالیش از بین بره.دستشو جلو برد و گذاشت روی گونه جنسن و زمزمه کرد:هنوزم فک میکنم تو اونی.
جنسن تقریبا میتونست حدس بزنه سم داره راجب چی حرف میزنه ولی میخواست مطمعن بشه:کی؟
سم سوال جنسن رو نادیده گرفت و دوباره به یه جای دور خیره شد،جنسن کنجکاو بود بفهمه که چه چیزی انقد جالبه که سم بهش خیره شده.
سم شروع کرد به گفتن:
اولین باری که راجب کار جان پرسیدم۸ سالم بود و دین ۱۲.البته که دین میدونست جان چیکارس ولی هیچ وقت نمیذاشت من بفهمم.اون روز بدجور گیر داده بودم بهش تا بهم بگه،نمیدونم چرا،ولی سعی میکردم هرطور که شده از زیر زبونش حرف بکشم.تا شب داشتم دورش میپلکیدم ولی دین همش بهم میگفت که ساکت شم.
-دین،دین،لطفا،بهم بگو.
دین بهم چشم غره رفت و سرشو چرخوند تا ادامه فیلمشو ببینه.
با التماس دستشو گرفتم:لطفااااااا
دستشو از توی دستم بیرون کشید:گفتم نه سم،دیگه کافیه.
با بغض بهش زل زدم و همه تلاشمو کردم که نگاهی که همیشه دین رو راضی میکرد تحویلش بدم،همون نگاهی که شبیه یه پاپی ناراحت و لگد خورده بود:دین...
قبل از اینکه جملهم رو کامل کنم در متل باز شد و جان وارد شد؛توی بدترین حالتش.اون مست بود،چشماش سرخ بودن و از گوشه لبش داشت خون میومد.
قبلا هم اونطوری دیده بودمش.و دفعات قبل هیچوقت خوب پیش نرفته بود.
با ترس توی خودم مچاله شدم،چنگ انداختم و دست دین رو دوباره گرفتم و این بار دین دستشو پس نکشید.
با نگاه سخت به جان خیره شده بود.هیچ کدوم حرفی نزدیم،جان دور تا دور اتاق رو نگاه کرد بعد به طرف ما چرخید،وقتی چشمش به من افتاد با عصبانیت دندوناشو به هم فشرد،زیر لب زمزمه کرد:همش تقصیر تو بود.
با ترس بیشتر به دین چسبیدم،چند قدم بلند برداشت و با دستای بزرگش منو از بغل دین بیرون کشید.شونه هامو گرفت و این دفعه داد زد:همش تقصیر توعه لعنتی بود.
و محکم بهم سیلی زد،پرت شدم روی زمین،از این اتفاقا زیاد میوفتاد،همیشه جان مست و داغون برمیگشت و یکی از مارو به هر دلیلی زیر باد کتک میگرفت،البته بیشتر مواقع قصدش کتک زدن من بود.
DU LIEST GERADE
Hold My Hand[Wincest]
Fanfiction"دستمو نگه دار" روبروی سنگ قبر زانو زد،تفنگ سرد رو گذاشت روی شقیقهاش،توی اون گرگ و میش همه چیز سرد تر و مرده تر بنظر میرسید.یه قطره اشک از چشمش سرازیر شد و زیر لب زمزمه کرد:بلخره دارم میام. و ماشه رو کشید. ______________ 🚫⚠️این داستان دارای صحنه ه...