9.رویا

222 50 41
                                    

رویا.

هر دوشون توی ایمپالا نشسته بودن و داشتن توی
یه جاده میروندن،سم هیچ ایده‌ای نداشت که دارن کجا میرن،پس پرسید:دین،داریم کجا میریم؟

دین نگاهش کرد و یه لبخند گرم تحویلش داد،از همونا که قلب سمو به تپش مینداخت:داریم به طرف خوشبختیمون میریم سمی.

سم با گیجی سرشو تکون داد:من-نمیدونم راجب چی داری حرف میزنی؟

دین خندید و دستش رو روی پای سم گذاشت:داداش کوچولو،وقتی تو بمیری،فقط منم و    
تو و ایمپالا،با هم توی جاده،میتونیم هرجا که بخوایم بریم،همونطوری که تو میخواستی.

سم اب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد:ولی من
نمردم.

-فعلا،ولی هی،بلخره تو میای پیشم،مگه نه؟سمی،تو
قول دادی هیچوقت ترکم نکنی،یادت که نرفته؟!

سم با شرمساری گفت: ولی من سالها پیش قولمو شکستم دین،من تنهات گذاشتم و رفتم کالج.

دین اه کشید: اره،حالا میتونی با پیشم اومدن واسم جبرانش کنی.

سم دستش رو جلو برد ولی جرعت نکرد صورت دین رو لمس کنه.با بغض گفت:دی..دین،تو..تو واقعی هستی؟

دین زیرچشمی نگاهش کرد: خودت چی فکر میکنی؟

و سم،ته قلبش،حس میکرد اون دین،واقعیه.اون دین خودش بود،همون برادر بزرگتری که با همه عوضی بودنش مهربون ترین و بهترین بود.همونی که سم با
تمام وجودش،با همه قلبش دوسش داشت.همونی که حاضر بود واسش بمیره.

دستش رو جلو تر برد و گونه دین رو لمس کرد،و
تونست دین رو حس کنه.با خوشحالی مثل دیوونها خندید:میام پیشت دین،قول میدم،قول میدم.

دین سرشو چرخوند و دست سم رو بوسید:اول باید داستانتو تموم کنی،مگه نه؟

اشکای سم جاری شدن،ولی داشت لبخند میزد،پارادوکس گیج کننده‌ای بود: اره،ولی،قول میدم،میام پیشت.

دین دوباره دستش رو بوسید:میدونم که میای سمی.

یدفعه از خواب بیدار شد،چند ثانیه طول کشید تا یادش بیاد کجاس،اون تنها توی اتاقش خوابیده بود،اتاقی که دو هفته بود  ازش خارج نشده بود.

وقتی خوابی رو که دیده بود به یاد اوورد اشک تو چشماش حلقه زدن،ولی به خودش اجازه نداد تا گریه کنه،اون مصمم بود،باید زودتر داستان لعنتیش رو تموم میکرد تا بتونه بره پیش دین.

با اینکه مغزش فریاد میکشید و میگفت این دیوونگی محضه ولی ته دلش باورش داشت که توی خوابش دین واقعی رو دیده،همون دین دوست داشتنی.

توی خوابش دین خیلی بزرگتر به نظر میرسید،حدس میزد اگه دین زنده می موند و ۳۴ سالگیش رو میدید،همون چهره رو داشت.همون خطای ریز دور چشمش،و همون ته ریش کم.

Hold My Hand[Wincest]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt