Part1

487 51 13
                                    

-من حتی نمیدونم چی شد که فهمیدم این احساسات وجود دارن
میدونی
به خودم اومدم دیدم چندروزه که هر لحظه دارم بهش فکر میکنم
از لحظه ای که چشم هامو باز میکنم تا لحظه ای که روز لعنتی تموم میشه و‌ چشمام رو‌ میبندم
من حتی ثانیه های اخر بیداری هم دارم به اون فکر میکنم
منطقیه؟
منطقی نیست!
+چجوری بین احساسات دنبال منطقی؟
-چون باید با منطق جور دربیاد که بتونم بپذیرمش
منطقی نیست،باورکردنی نیست..اصلا امکان نداره ولی هستش..چجوری میشه یه چیز غیر ممکن اتفاق بیوفته؟
+چی غیر ممکنه؟که عاشق یه پسر بشی؟
-یااااا صداتو بیار پایین!گفتم که منطقی نیست پس درست هم نیست
این مثل یه باگه که باید درستش کرد
+واسه تو مثل یه باگه درسته ولی همین الان هم که داری این حرفارو میزنی،بهش فکر میکنی و قلبت تند تند میزنه!درسته؟
کیهیون دستشو روی قلبش گذاشت
اون راست میگفت..تمام این مدت قلبش دیوونه وار میتپیده..
اب دهنشو به سختی قورت داد
چشاشو به زمین دوخت و سرشو تکون داد
+دوست دارم ببینم چه شکلیه!لابد خیلی خوشتیپه!
+اون یه احمق دراز و زشت و چهارشونست که مطمئنم اگه بغلش کنم میتونه منو تو بغلش له کنه
مینهیوک بلند بلند خندید
کیهیون با اخم غلیظی نگاهش کرد
-چته؟!
+پس دوست داری بغلش کنی!
کیهیون چشم هاشو به اطراف گردوند و هرچقدر فکر کرد راه فراری برای حرفی که زده بود پیدا نکرد لگد محکمی به پای مینی زد و به سرعت بلند شد تا از اونجا دور بشه
مینهیوک اخ بلندی گفت و درحالی که پاشو میمالید شروع به غر زدن کرد
+یااا باشه تو هیچ وقت این حرفو نزدیی وایسا منم بیام
مینهیوک خودشو به کیهیون رسوند
و با صدای بلند شروع کرد به حرف زدن:
+عاااا پس میخوای بغلش کنی!
-میشه تکرارش نکنی؟
+قدش چقدره؟خیلی بلنده؟
-درحد زبون درازی تو عه
+یااا من که زبون دراز نیستم..
+آروم تر راه برو
+یاا یو کی‌هیون!حالا چرا انقدر عصبانی شدی؟دوسش داری که دوسش داری!
کی هیون وایساد و به سمت مینهیوک برگشت : دوسش ندارم!!!!
صدایی از پشت سر اومد: یاا یو کی هیون!
صدایی آشنا برای کیهیون که باعث دستپاچگیش شد و لبخند ناگهانیش باعث شد‌مین هیوک به سرعت به صاحب صدا‌ نگاه کنه
-عاا...هیون وویا..عه نه... سون هیون وو!سلام!!
دستشو بالا اورد و‌ لبخند دندون نمایی زد
مین هیوک چونشو به شونه کی هیون تکیه داد و با صدایی پر از شیطنت پرسید: کی کی..این کیه؟
کی هیون تک سرفه ای کرد‌ و با اشاره به شخص مقابلش گفت : سون هیون وو..همکلاسیم..البته تو کلاسیه که تو هم هستی..اگه میومدی میدیدیش!!
مین هیوک سرشو تکون داد و به شخصی که جفت هیون وو ایستاده بود اشاره کرد : و‌ ایشون؟!
کیهیون که تازه متوجه اون شخص شده بود با نگاهش سرتاپاشو برانداز کرد
شخص مقابل که معنی نگاه کیهیون رو متوجه نشده بود بی‌توجه به اون لبخندی زد و خودش رو معرفی کرد: هوسوک!عام..وونهو هم صدام میزنن..شما با هرکدوم که راحت ترید میتونید صدام بزنید
و دوست صمیمیه هیون ووعم
مین هیوک به معنی فهمیدن سرشو تکون داد: عااا هوسوک شی..خوشبختم!منم مین هیوک دوست این وحشیم!
کی هیون درحالی که با لبخند به هیون وو نگاه میکرد پاشو رو پای مین هیوکی که پشت سرش ایستاده بود گذاشت
مین هیوک داد بلند زد که باعث شد هوسوک و هیون وو با چشمای گرد شده نگاهش کنن
کی هیون هم با همون حالت نگاهش کرد و خودشو به اون راه زد
هیون وو دستشو روی شونه مین هیوک گذاشت : خوبی؟
چشمای کی هیون که بیشتر از اون گرد نمیشد نگاهشو به دست هیون وو دوخت و بدون فکر محکم به زیر دست هیون وو زد تا از  شونه مین هیوک برش داره
مین هیوک که متوجه معنی این کار شده بود درحالی که خندش گرفته بود از ترس له شدن دوباره پاش خندشو خورد
هیون وو که گیج شده بود این بار با تعجب به کی هیون نگاه کرد
کی هیون با دستپاچگی نگاهش کرد: خب مین هیوک معمولا بدش میاد  که لمسش کنن
مین هیوک سرشو تند تند به علامت تایید حرف دوستش تکون داد
کی هیون که از تایید شدن توسط مینی خیالش راحت شده بود با دستش یقه مینی رو گرفت : خب..ما دیگه باید بریم..مینی داره دیرش میشه..
مینی دستشو به معنای خداحافظی برای هوسوک و هیون وو تکون داد و درحالی که توسط کی هیون کشیده میشد سعی میکرد لبخندشو‌حفظ کنه
به حد کافی که دور شدن و مطمئن شد صداشو نمیشنون ،یقشو از دست کی هیون بیرون کشید و شروع کرد به سر و صدا کردن و این بین ادای هیون وو رو در میورد:
خوبی؟
خوبی؟ خووبی؟
عجبب صدایی
شونش چقد پهن بود!!
چه خوشتیپ بود
دوستش خوشتیپ تر بود
چقدر ورزش میکنن؟
یعنی پیتزاهم نمیخورن؟
میشه شمارشو بگیرم؟
البته من گی نیستم که
ولی خوشتیپ بود
من خودمو بکشم هیکلم این شکلی نمیشه
زندگی  بی رحمه..شایدم فقط پیتزا خوشمزس
اینارو بیخیال فعلن...
..یاا یو کی هیون!دیگه به منم حسودی میکنی؟
یو کی هیون..
کسی که از نظر‌احساسی مثل یه مجمست و اخلاقی یه وحشیه کراش زده..کراشش به من دست زده!!
مین هیوک دستشو جایی که هیون وو گذاشته بود گذاشت و چشماشو بست‌: اه الان شونه من برای تو مقدسه!پس دیگه به من احترام بذار و دیگه منو نزن!
ضربه محکمی به کمرش خورد که باعث نفسش رو چندثانیه حبس کنه
نفس عمیقی کشید و با صدایی که به داد شبیه بود :
چرا انقدر منو میزنییییی؟!
-چون حقته.!حقتهههه!
+اون هیون ووعه بدبختم قراره کتک بخوره اگه مغزشو‌خر لگد کرد و با تو قرار گذاشت؟
-نه اون که کتک نمیخوره!
لبخند مرموزی زد
+ اووووو اووو پس..؟اوو خدای من حتی از فکر اینکه تو به چی فکر میکنی خجالت میکشم اوو
مین هیوک قبل از اینکه نگاه غضب الود کی هیون بهش بخوره یا دوباره ازش کتک بخوره فاصله گرفت
ولی برخلاف تصورش این دفعه کی هیون نه تنها عصبانی نشده بود بلکه ترس و‌نگرانی تو نگاهش موج میزد
کی‌هیون دستاشو دو طرف صورتش رو‌گونه هاش گذاشت و با صدایی که نگرانی درونش رو نشون میداد : واقعا من به چنین چیزی فکر کردم؟؟؟
چرا دارم به چنین چیزی فکر‌میکنم
یااااااااااااا. یو کی هیون این درست نیست ادم باش
ضربه  تقریبا محکمی که همراه با داد به سرش زد باعث شد مین هیوک سرش رو به تاسف تکون بده
کیهیون درحالی که زیر لب غر میزد و به ارومی به سر‌خودش ضربه میزد به سمت خوابگاه راه افتاد
مین هیوک: اخلاق نداشت، بی عقلی هم‌بهش اضافه شد!!
این حرف به گوش کی هیونی که داشت با خودش حرف میزد و تو عالم دیگه ای بود نرسید

True or FalseWhere stories live. Discover now