ساعت ۱۲شب۴ساعت از زمانی که به خوابگاه رسیده بودن گذشته بود.
کی هیون نیم ساعت پیش دست از سرزنش خودش برداشته و خوابیده بود تا خواب کافی ای داشته باشه و فردا سر کلاسش بتونه به خوبی تمرکز کنه.
مین هیوک، رو تخت بالایی کی هیون دراز کشیده بود و طبق معمولهرشبش با گوشیش بازی میکرد تا زمانی که خوابش بگیره
و هرچند دقیقه أصوات بی معنی ای از شدت هیجان از خودش در میورد و با استرس به پایین تختش و به صورت کی هیون نگاه میکرد تا مطمئن بشه بیدارش نکرده
کمی اون ور تر
روی تخت پایینی، هیونگ وون ، پسری که با صفات لاغر،قد بلند،موهای مشکی فرفری وعینکی میشد توصیفش کرد،خوابیده بود.
عضو تازه وارد خوابگاه و اتاق که از هفته ی پیش و با شروع ترم جدید و ورودش به دانشگاه به این اتاق فرستاده بودنش
که همون شب اول نصفه شب از تخت بالایی که روش خوابیده بود افتاده بود و باعث شده بود جکسون مجبور شه جاشو با اون عوض کنه و به تخت بالایی بره ، تا اگه دوباره از تخت افتاد اسیب کم تری ببینه
جکسون پسر چینی ای با عضلاتی برجسته که یک سال زودتر وارد دانشگاه شده بود و ارشد حساب میشد
و اما دوست مین هیوک بود و به خاطر پیتزا گرفتنش برای مین هیوک،مین هیوک اونو جکسون هیونگ صدا میزد.
ساعت۱۲:۳۰
گوشی کی هیون شروع کرد به زنگ خوردن
مین هیوک از تخت بالا اویزون شد تا بهتر بشنوه و بفهمه کدوم بخت برگشته ای کی هیون رو از خواب بیدار کرده و قراره از پشت تلفنن مورد غضب کی هیون قرار بگیره
کی هیون که با عصبانیت گوشیشو برداشته بود
با دیدن اسمِ روی صفحه گوشیش، صداشو صاف کرد
و تمام توانشو به خرج داد تا خوش رو به نظر برسه و صداش خواب الود نباشه
+الو
-سلام کی هیون شی~ ببخشید بیدارت کردم؟
کی هیون برای بار چندم صداشو صاف کرد
+نه نه خواب نبودم!^^
مین هیوک با چشمای گرد شده به کی هیون نگاه کرد : ولی خواب بودی!
کی هیون انگشت اشارش رو جلوی بینیش گرفت تا به مین هیوک بفهمونه باید ساکت باشه
مین هیوک شونه ای بالا انداخت و رو تختش نشست تا با گوشیش بازی کنه
-عااا..خب خوبه..زنگ زدم که فردا باهم قرار بذاریم تا حرفی رو بهت بگم
+چرا الان نمیگی؟!
-خب...باید رو در رو باشه..فردا صبح کلاس داری؟اگه نداری فردا صبح قرار بذاریم؟
+نه نه فردا صبح کلاس ندارم!
مین هیوک دوباره سرشو از تخت اویزون کرد:
فردا صبح کلاس دارییی!!!!
کی هیون با بالشتشتو صورت مین هیوک کوبید و پرسید:
+چه ساعتی؟
-ساعت۱۰..کافی شاپ نزدیک دانشگاه؟
+ساعت ۱۰؟خیلی خوبه!اونجا هم خوبه!
مین هیوک: ساعت ۱۰باید سر کلاس باشی!!!
کی هیون دوباره با بالشت زد تو صورت مین هیوک
-اون صدای کیه؟
+هیچکی!!صدای هیچکی نیست!!
مین هیوک: من هیچکیم؟؟؟احمق کراش ندیده!!من هیچکیمم؟؟؟
این بار کی هیون مجبور شد از جاش بلند شه و با دست جلوی دهن مین هیوک رو بگیره
-هوم..خب..پس فردا میبینمت؟
کی هیون که حالا به خاطر گاز گرفته شدن دستش توسط مین هیوک قرمز شده بود لباشو تو دهنش جمع کرد و سعی کرد با تولید صدایی جواب هیون وو رو بده
+هووووووم
-خب..شب بخیر!
این بار باید در جواب حتما چیزی میگفت تا وجهش رو جلوی کراشش حفظ کنه
ولی درد دستش مانع به خوبی صحبت کردنش میشد
از بین دندون های قفل شدش جواب داد:
+شب تو هم بخیر هیون ووشی!
و به سرعت برخلاف خواسته قلبیش تماس رو قطع کرد
و حالا که میتونست با خیال راحت سر و صدا کنه شروع به داد زدن کرد و با دست دیگش سعی میکرد پوستِ دستشو از بین دندون های مین هیوک بیرون بکشه:
+یاااااااااااااااااااااا کره سگ!!
و با گفتن این حرف گوش مین هیوک رو کشید
مین هیوکی که قصد داشت گاز گرفتن رو بیخیال شه با کشیده شدن گوشش منصرف شد و دست کی هیون رو محکم تر گاز گرفت
داد کی هیون بلند تر شد
از داد و بیداد های کی هیون غیر از هیونگ وون وجکسون
افراد دیگه ای هم از خواب پریده و یا کنجکاو شده به دنبال منبع صدا اومده بودن
بعد از چند دقیقه به کمک هیونگ وون و جکسون دست کی هیون و گوش مین هیوک ازاد شدن
درحالی که جکسون درحالپراکنده کردن افرادی بود که به سمت اتاقشون اومده بودن و یا پشت در ایستاده بودن
هیونگ وون،پسر جوونی که بین دو هیونگی که الان اصلا شبیه به یک هیونگ عاقلانه رفتار نکرده بودن،دست به سینه ایستاده بود و به دوتاشون چپ چپ نگاه میکرد
و مین هیوک و کی هیونی که رو به روی هم و به هم دیگه چپ چپ نگا میکردن
جکسون بالاخره تونست در اتاق رو ببنده
به سمت اون سه نفر برگشت و رو به روی هیونگ وون
و بینمین هیوک وکی هیون ایستاد:
خب؟
کی هیون حق به جانب برگشت : خب؟؟
جکسون ابروی راستشو بالا داد :
علت این همه سروصدا نصفه شبی چیه؟
کی هیون به مین هیوک اشاره کرد:
از مین هیوک شی بپرس که دست من رو گاز گرفته!!
و همزمان کف دستشو به جکسون و هیونگ وون نشون داد تا شاهد اثر جرم مین هیوک باشن
درحالی که هیونگ وون به دست کی هیون نگاه میکرد تا بتونه درک کنه که این جای دندون مین هیوکه
جکسون که حالا حالت چهرش کاملا متعجب بودنش رو نشون میداد به سمت مین هیوک برگشت: لی مین هیوک!!!!!؟
مین هیوک که از کاری که کرده بود کاملا راضی بود بدون هیچ حس پشیمونی ای به چشمای جکسون زل زد:
خب جلوی دهنمو گرفته بود!!!
+خب داشتم با هیون وو حرف میزدم!تو هم هی حرف میزدی!!
-داشتم راهنماییت میکردم چون کراش ندیده ای!!
+ا...
جکسون یا صدای بلند وسط بحث پرید:
بسه دیگههه!!
تن صداشو پایین اورد و ادامه داد:
بسه دیگه!دعوا نکنید!حق با کی هیونه!
کی هیون قیافه حق به جانبی گرفت و جکسون ادامه داد:
مین هیوک!باید عذر خواهی کنی!
-عمرااا!حق با منه!
•مین هیوک؟
-من کوتاه نمیام هیونگ!
جکسون که مطمئن بود با عذر خواهی نکردن مین هیوک، کی هیون اتاق رو به میدون جنگ تبدیل میکنه سعی کرد جوری که کی هیون نشنوه به مین هیوک بفهمونه که عذر خواهی کردنش مساویه با پیتزا خوردن
به چشمای مین هیوک نگاه کرد و بدون صدا کلمه پیترا رو گفت..مین هیوک اخم کوچیکی کرد چون متوجه نشده بود که هیونگش چی میگه جکسون دوباره تکرار کرد : پیتزا این بار مین هیوک متوجه کلمه شد و با ذوق دستاشو بهم زد: آهااااا کی هیون که نگاهشو به زمین دوخته بود به سمت مین هیوک برگشت تا علت این همه ذوق تو صدای مین هیوک رو درحالی که باید از اون عذر خواهی کنه متوجه بشه
مین هیوک سرشو خم کرد و با صدایی که سعی میکرد ذوقشو پنهان کنه و به نظر متاسف بیاد گفت: من اشباه کردم هیونگ!ببخشید! ولی به این سرعت کوتاه اومدن مین هیوکی که همیشه کل شق و زبون دراز بود، به تنهایی عجیب بود چه برسه به عذر خواهی کردنش اما کی هیون ترجیح داد قبول کنه تا زودتر بتونه بره بخوابه سرشو به معنای قبول کردن تکون داد و با گفتن "باشه،میبخشم"ی خودشو روی تختش انداخت و پتوشو روی سرش کشید تا بیشتر از این مجبور به صحبت و بیدار بودن نشه مین هیوک با چشمای پر از شیطنت به جکسون نگاه کرد،انگشت اشارش رو بالا اورد و به سمت جکسون گرفت زمزمه کرد : یادت نره!!! جکسون که به خاطر دعوای دو نفر دیگه مجبور به باج دادن شده بود نفسشو با فوت بیرون داد : حواسم هست هیونگ وون که در حالت ایستاده تقریبا داشت چرت میزد با قرار گرفتن دست جکسون روی شونش از خواب پرید
جکسون:تموم شد،برو بخواب!
صبح زود
طبق معمولیکهفته گذشته
هر سه نفر با صدای بلند زنگ آلارم ساعتی که هیونگ وون برای خودش گذاشته بود بیدار شدن
به جز هیونگوون..
کی هیون عصبانی به سمت گوشی هیونگوون رفت والارم وخاموش کرد
جکسون از تخت بالا پایین اومد
و به کی هیون برای اجرای عملیات بیدار کردن هیونگ وون پیوست
درحالی که کی هیون صداش میزد
جکسون تکونش میداد
بعد چند دقیقه از شدت تکون دادن های جکسون، چشمای هیونگ وون باز شد
وبا دهنی باز و چشمای خواب آلود به جکسون نگاه کرد: ها؟
چی شده؟ باز دعوا شده؟
کی هیون با صدای محکمی جواب داد: نخیر صبح شده!!
و به پیدا کردن و برداشتن کتاباش از بین لباس های که جکسون و مین هیوکرو میز انداخته بودن مشغول شد
بعد از بستن کولش به خودش تو آینهنگاه کرد
تی شرت اور سایز سفید با شلواری جین
که یادش اومد با هیون وو قرار داره
وترجیح داد لباس هاشو عوض کنه
به سمت کمدش رفت و تی شرتش رو با پیرهن یقه اسکیِ مشکی ای و شلوارش رو با شلوار مشکی ای عوض کرد
وقبل از بیرون رفتن جکسون کتبلندومشکی جکسون رو ازش قرض گرفت تا برای اولین قراری که با کراشش گذاشته خوشتیپ به نظر برسه
کیهیون رو به روی آینه ایستاده بود وموهاشو مرتب میکرد
و مین هیوک که هودی اور سایز زرد با شلوارکی که تا روی زانوش میومد پوشیده بود، به چهارچوب در تکیه داده بود و سیب میخورد
به کیهیون نگاهی انداخت
-فکر نمیکنی زیادی ضایعی یو کی هیونه کراش ندیده؟
+ضایع؟چرا ضایع؟
-امروز خوشتیپ شدی!
+منهمیشهخوشتیپ بودم!امروز یکمخوشتیپ تر!
مین هیوک از این حرفخندش گرفت و خندش باعث شد تیکه ای سیب تو گلوش بپره و به سرفه بیوفته
هیونگ با حوله ای که روی گردنش بود از دست شویی در اومد و به طرف مین هیوک رفت تا پشت کمرش بزنه:
چرا همیشه یه بلایی سرت میاد هیونگ؟
مینهیوک که بهتر شده بود درحالی کههنوز کمی سرفه میکرد به کی هیون اشاره کرد:
تقصیر این یو کی هیونه!
میگه همیشه خوشتیپه امروز یکم خوشتیپ تر!
این بار هیونگ وون و مین هیوک با هم به کی هیون خندیدن که نتیجش خوردن یکی یه دونه پس گردنی بود
کی هیون جلوتر از خوابگاه خارج شد
و مین هیوک به دنبالش
وکل راه تا دانشگاه درمورد اهمیت وجود مورچه ها ومطلبی که چند وقت پیش خونده بود صحبت کرد
***
بعد ورود به دانشگاه
کی هیون درحالی که سعی میکرد با نگاهش هیون وو رو پیدا میکرد
خودش رو کنترلمیکرد تا سر مینهیوکی که حالا به اهمیت وجود سوسک ها رسیده بود داد نزنه
مین هیوک برای چند لحظه ساکت شد
-کی هیونااا
+....
-یااا کی هیوننن
+....
-یو کی هیون!هیون وو اونجاست!...و اون کیه؟!
کی هیون به سرعت به سمت مین هیوک برگشت:
کو؟کجاست؟کی؟چی شده؟!!
و رد انگشت اشاره مین هیوک رو که به جایی اشاره میکرد گرفت
نگاهش به هیون وو رسید
درحالی که میخندید..ضربان قلبش شدت گرفت
که چشمش به پسری که جفت هیون وو نشسته بود خورد
پسری با صورت گرد وموهای نارنجی
که تی شرت وشلوار پارچه ای قهوه ای پوشیده بود
و
پاهاش رو روی پای هیون وو گذاشته بود
پسری خوشخنده که چال عمیقی روی گونش داشت و با هرخندش به شدت بامزه به نظر میرسید
و به نظر کیهیون اومد که شاید درحال دلبری کردن برای هیون ووعه
و با این تصور خودش، حس کرد خونتو رگ هاش یخ بسته
و ضربان قلبش کاهش پیدا کرده
هیون وو در حالی که به پسر رو به روش توجه میکرد
با حسسنگینی نگاهیروی خودش به سمت کی هیون برگشت
و با دیدن کیهیون لبخندی زد و دستشو بالا اورد وتکون داد:
یو کیوهیون!!بیا اینجا!
با گفتن این حرف اون پسر هم به سمت کی هیون برگشت و لبخند شیرینی زد
اون قدر شیرین که مین هیوک ناخودآگاه گفت:
چقدر خوشگله!!
این حرف مثل خنجریبه قلب کی هیون بود
کیهیون با قدم هایبلند اما سست به سمت هیون وو و اون پسر رفت
و مین هیوک پشت سرش.
اون پسر پاهاشو از روی پای هیون وو برداشت
و هردو باهم از جا بلند شدن
با رسیدن کی هیون و مین هیوک ، هیون وو و اون پسر به گرمی باهاشون دست دادن و سلام کردن
کی هیون که حالا بدنش یخ زده بود
با بی میلی دستشو به سمت اون پسر گرفت و دست داد
هیون وو ، کی هیون رو خطاب قرار داد:
عاممم..بذارید اول معرفی کنم،لی جو هان
کی هیون زمزمه کرد: لی..جو..هان..
و هیون وو ادامه داد:
برادر کوچیکترم!
و قبل ازاینکه بتونه کی هیون ومین هیوک رو معرفی کنه
هردوشوندرحالی که با چشمای گرد شده به جوهان و هیون وو نگاه میکردن:
هَننننننن؟!!
مین هیوک به جوهان اشاره کرد: لی!
و انگشت اشارش رو به سمت هیون وو حرکت داد: سون؟
جوهان خندید و با اشاره بههیون وو گفت : برادر ناتنی هستیم!
مین هیوککه حالا محو چال لپ جوهان شده بود خیلی سریع و بدون فکر گفت:
چقدر خوشگلمیخندیییی
کی هیونمتعجب به سمت مین هیوک برگشت
جوهان این بار از خجالت خندید و تشکر کرد
هیون وو درحالی که به جوهان نگاه میکرد به کی هیون اشاره کرد:
یو کی هیون!
و با اشاره به مین هیوک ادامه داد:
مین هیوک!
مین هیوکسریع وسط پرید: لی مین هیوک!
شونو:عااا..لی مین هیوک شی..همکلاسی های من!
کیهیون که بالاخره خون تو رگ هاش جریان پیدا کرده بود و خوشحال بود جوهان اون کسی نیست که تو لحظه ی اولتصور کرده
با دقت به چهره جوهان نگاه کرد
مین هیوک راست میگفت..اون واقعا قشنگ میخنده!
اما توجه های هیون وو به عنوان هیونگ به نظرش قشنگ تر و دیدنی تر بود
و اما..دلیل این قرارشون چی بود؟
همین سوال رو بلند از هیون وو پرسید
هیون وو: میخوام جوابت رو بدم اما..منتظر دو نفر دیگه هم هستم!...عااام..اها..اومدن!
و به پشت سر کی هیون ومین هیوک اشاره کرد
هردو به سمتی که هیون وو اشاره کرده بود برگشتن
هو سوک..و پسری که درکنار هوسوک راه میرفت ،قیافه ای کاملا جدی که با تکون دادن دستش جوهان رو صدا میزد
YOU ARE READING
True or False
FanfictionMonsta x: showki/joohyuk •• +توووو! یو کی ھیو ِن عوضی! چطور تونستی کاری کنی کھ عین احمق ھا ھفت روز ھفتھ،بیست و چھار ساعت شبانھ روز،ھر شصت دقیقھ ی ھر ساعت و ھر شصت ثانیھ ی یک دقیقھ و ھر صدم و دھم و زھرمار ھر ثانیھ بھ توعھ لعنتی فکر کنم و این قلبه لعن...