True or False
جوھان و چانگکیون آھنگ رو نوشتن،ھوسوک موزیک رو ساخت، و ھیون وو رقص رو طراحی کرد ھمکاری این ۴نفر،بھ نظر کی ھیون و مین ھیوک فوق العاده بود
و البتھ از نظر اون چھار نفر ھم،وجود کسی با صدای کی ھیون فوق العاده بود یک ھفتھ تمام،ھرروز ساعت ھای زیادی رو تو سالن تمرین میگذروندن روز ھشتم بعد از ۵ساعت خواب وقتی جوھان و چانگکیون بھ سالن تمرین رسیدن متوجھ حضور شخصی شدن کھ درحال تمرین رقص بود پسری قد بلند،لاغر با موھای فر و مشکی چنان سرگرم رقصیدن بود کھ متوجھ حضور چانگکیون و جوھان نشد.. بیرون از سالن تمرین،کی ھیون کھ روی صندلی ھای راھرو خوابیده بود تا وقتش رو بین مسیر دانشگاه وخوابگاه از دست نده با شنیدن اسمش کھ پشت سرھم توسط فرد مزاحمی کھ سعی داشت از خواب بیدارش کنھ و بھ نظر مین ھیوک میرسید چشم ھاشو باز کرد قبل از این کھ دھنش رو برای فحش دادن بھ مین ھیوک باز کنھ چشمش بھ قیافھ ی مین ھیوک افتاد و ھمراه با داد زدن از جا بلند شد:
این چھ قیافھ ایھھھ؟!
+چھ واکنشی!!انقد جذاب شدم؟ -شبیھ روح شدی! +یااا چطور دلت میاد؟این ھمھ ذوق داشتم... کی ھیون نفس عمیقی کشید و چند ثانیھ مکث کرد تا گیجی ناشی از پریدن از خوابش بپره دوباره بھ مین ھیوک نگاه کرد بعد از کمی فکر کردن حرف جوھان تو ذھنش اومد کھ ھفتھ ی پیش بھ چانگکیون میگفت عاشق موھای بلوندشھ با درموندگی بھ مین ھیوک نگاه کرد: -نگو کھ بھ خاطر جوھان رفتی موھاتو سفید کردی؟ +سفید نیس..بھ این میگن بلوند یخی!بعدشم..خب...چیزه....میدونی...نھ...یعنی آره....یعنی اینکھ...میدونی...بی تاثیر نبوده...خب...بھ نظر از این رنگ خوشش میاد...شایدم از کسی کھ این رنگو زده قبلا خوشش میاد...ولی..خب منم...ھیچی...بیخیالش...تصور کن کھ این طور نیست...منظورم اینکھ....تصور کن نمیدونی چرا.....
کی ھیون برای اولین بار تو دوران دوستیش با مین ھیوک پیش قدم شد و مین ھیوک رو تو بغلش گرفت -پسره ی احمق!! مین ھیوک سکوت کرد -دوست دارم تا جا داری سرزنشت کنم...ولی متاسفانھ کاملا درکت میکنم... و متاسفانھ وضعیت جفتمون بده..من عاشق یھ احمق شدم کھ نمیتونم بھش چیزی بگم..تو عاشق یھ نفر شدی کھ خودش عاشق یھ نفر دیگس.. صدای ھیون وو از تھ راه رو اومد: یو کی ھیون!!تو اینجایی!؟ و سعی داشت بدون اینکھ کی ھیون متوجھ کنجکاویش بشھ،بفھمھ کی ھیون کی رو بغل کرده؟ مین ھیوک بھ سرعت از بغل کی ھیون بیرون اومد و با تلاش لبخند بھ روی لبش اورد و بھ سمت ھیون وو برگشت: +عااا...سلام ھیونگ!!
ھیون وو کھ با قدم ھای بلند راه میرفت بھ سرعت بھ کی ھیون و مین ھیوک رسید خودش ھم نمیدونست چرا با دیدن قیافھ مین ھیوک انقدر خوشحال شده! با لبخند گشادی بھ مین ھیوک نگاه کرد: عاا..لی مین ھیوک تویی!موھاتو رنگ کردی؟بھت میاد! +کی ھیون میگھ مثل روح شدم!! ھیون وو ابروشو بالا داد و بھ شوخی گفت: کی ھیون لابد حسودیش شده...خیلی جذاب شدی! -یاااااا!کی حسودیش شده؟؟!مثل روح شده! روح!!! مین ھیوک درحالی کھ بھ این فکر میکرد کھ کاش داداش ھیون وو،یعنی جوھان ھم مثل ھیون وو فکر کنھ با در اوردن زبونش برای کی ھیون ، دستشو دور دست ھیون وو حلقھ کرد : اصن از این بھ بعد دوست من ھیون ووعھ! تا کی ھیون از حسودی بترکھ!! -یاااا من چرا باید از دوستی شما دوتا بترکم؟!!!
ھیون وو ھم ھمین سوال رو تکرار کرد: کی ھیون چرا باید بھ منوتو حسودی کنھ؟ +بھ تو حسودی نمیکنھ ھیونگ،بھ من حسودی میکنھ!نمیدونی چرا؟احمق! دست ھیون وو رو ول کرد ، نچ نچ گویان ھمراه کت واک کردن و نشون دادن موھاش بھ کسانی کھ از کنارش رد میشدن و عشوه ھای خرکی کھ بیشتر خنده دار بودن،از اون دو نفر دور وبھ سمت سالن تمرین رفت در سالن تمرین رو محکم باز کرد و باعث شد پسری کھ کھ درحال رقصیدن بود متوقف بشھ و بھ سمت در برگرده و متوجھ حضور جوھان و چانگکیون و مین ھیوکی کھ تازه وارد سالن شده بود بشھ مین ھیوک کھ پسر رو میشناخت با صدای بلندش خطاب بھ اون شروع بھ حرف زدن کردن: اووه!!ھیونگ وون؟اینجا چیکار میکنی؟ و قبل از اینکھ ھیونگ وون فرصت حرف زدن پیدا کنھ ادامھ داد: عاااا..یادم اومد..توھم تو دانشگاه مایی!
ھیونگ وون بدون زدن حرفی سرشو بھ نشونھ ی بلھ تکون داد مین ھیوک سرشو بھ سمت جوھان و چانگکیون برگردوند نگاه خیره ای بھ چانگکیون انداخت و بلافاصلھ با لبخند بھ جوھان نگاه کرد: شما اینجا بودید؟...عام..فکر میکردم ھنوز نیومدید.. جوھان لبخند شیرینی بھ مین ھیوک تحویل داد : اوه..مین ھیوک شی..موھاتو رنگ کردی!بھت میاد! مین ھیوک لبخندی از روی ھیجان زد باورش نمیشد کھ جوھان ازش تعریف کرده اما ھیجانش دوام چندانی نداشت،چون چانگکیون بلافاصلھ پرسید: احیانا از من تقلید نکردی؟! مین ھیوک با اخم بھ چانگ کیون خیره شد: نخیرممم! اخمی کھ بھ نظرش باید خیلی ترسناک جلوه میکرد
اما با جملھ ی "چقد کیوت"ِ جوھان مواجھ شد و قبل از اینکھ چانگکیون دوباره بزنھ تو ذوقش پشتشو بھش کرد تا با آرامش از تعریف کراشش ذوق کنھ ھیونگ وون کھ جا خورده بود سکوتشو شکست و با تعجب پرسید: اینجا بودید؟من متوجھ نشدم! جوھان و چانگکیون ھردو انگشت شصتشون رو بھ نشونھ ی تایید بھ ھیونگ وون نشون دادن جوھان: عالیی بودی! چانگکیون:دوست داری عضو گروه ھا بشی؟ ھیونگ وون یھ ابروشو بالا انداخت: گروه؟ ھیون وو،ھوسوک و پشت سرشون کی ھیون وارد سالن تمرین شدن چانگ کیون درحالی کھ تند تند حرف میزد بھ سمت ھیون وو رفت: ھیونگ...ھیونگ...ھیونگ...این پسره کھ اسمشو نمیدونم! رو بھ ھیونگ وون برگشت: اسمت چیھ؟
-ھیونگ وون! چانگ کیون ادامھ داد: اره ھمین ھیونگ وون!رقصش خیلی خوبھ!بیاریمش تو گروه؟البتھ اگھ خودش بخواد! کی ھیون: اوه!ھیونگ وون؟ ھیون وو بھ سمت کی ھیون برگشت: میشناسیش؟! کی ھیون کھ از دیدن ھیونگ وون متعجب شده بود با ھمون قیافھ سرشو تکون داد: آره!!ھم اتاقیمھ! ھوسوک از ھیونگ وون خواست کھ رقصشو بھشون نشون بده ھیونگ وون با پلی کردن یھ آھنگ، استعداد رقصشو بھ نمایش گذاشت ھوسوک و ھیون وو کھ تحت تاثیر قرار گرفتھ بودن،از ھیونگ وون خواستن کھ بھشون ملحق بشھ و قبل از شروع تمرینشون مسابقھ و جایزه مسابقھ رو برای ھیونگ وون توضیح دادن جایزه مسابقھ،چیزی نبود کھ ھیونگ وون بتونھ بھش نھ بگھ
بھ سرعت قبول کرد و با تعویض پارت رقص و اھنگ توسط ھیون وو،بھ عنوان نفر ھفتم گروه ھمراه با بقیھ شروع بھ تمرین کرد
چندساعت تمرین بی وقفھ ھمھ اعضا رو بھ شدت خستھ کرده بود عوض شدن پارت ھای رقصشون و ھماھنگ شدن با عضو جدید انرژی زیادی رو ازشون گرفت مین ھیوک و کی ھیون ھردو روی زمین نشستن و بھ دیوار تکیھ دادن تا کمی استراحت کنن ھیون وو کھ بھ شدت گرمش شده بود،تیشرت طوسی رنگی کھ پوشیده بود رو از تنش دراورد و شروع کرد بھ صحبت کردن با ھوسوک کی ھیون کھ محو دید زدن ھیون وو شده بود آب دھنشو با صدا قورت داد و بدون چشمبرداشتن از ھیون وو،با خودش زمزمھ کرد: -مطمئنم ضربان قلبم بھ خاطر اون حجم از تمرین داره بالا میره -ولی دارم استراحت میکنم

-قاعدتا باید پایین بره -ولی داره بالا میره... -مریض شدم!... -قلبم چشھھھھ.. مین ھیوک سرشو بھ شونھ ی کی ھیون تکیھ داد: +واسھ بار نمیدونم چندم..تو فقط عاشق شدی! کی ھیون بدون فکر،دستشو جلوی چشمای مین ھیوک گرفت: -نگاش نکن!! +نگاه نمیکنم!واسھ خودت! -واسھ من نیست!واسھ خودشھ!بھ من چھ!دارم میگم چشم چرونی نکن فقط! +اره..اره..مالھ مردم دیدن زدن ندا...کی ھیونا..اینجا بھشتھ؟! کی ھیون نگاشو برگردوند تا شاید متوجھ منظور مین ھیوک بشھ ،کھ با جو ھانی کھ بدون تی شرت بھ سمت ھوسوک و ھیون وو میرفت نگاه کرد -اره مین ھیوک..ھمونو نگاه کن فقط مین ھیوک کھ چشم از جوھان برنمیداشت ،اھی کشید:
+ولی اونم مالھ مردمھ! صدای آھھ مین ھیوک بھ حدی بلند بود کھ توجھ بقیھ رو بھ خودش جلب کرد ھیون وویی کھ درحال صحبت بود صحبتشو نیمھ تموم گذاشت و بھ ھمراه جوھان و ھوسوک بھ سمت منبع صدا برگشت ولی صحنھ ی رو بھ روش اصلا بھ اون آه سوزناک نمیخورد صحنھ ی با مزه ای از ترکیب کی ھیون و مین ھیو ِکولوشدهبادھنینیمھبازوقیافھھایی کھ بعد از برگشتن اون ھا بھ سمتشون بھ شدت دستپاچھ بھ نظر میرسیدن کی ھیون و مین ھیوک کھ حالا شباھت زیادی بھ پتو مت داشتن با دستپاچگی از جا پریدن واعلام کردن کھ میرن دوش بگیرن و بعد اون بھ سلف دانشگاه میرن ** تو سلف دانشگاه ھر ھفت نفر دور یک میز نشستن جوھان و چانگکیون طبق معمول کنار ھم نشستھ بودن
و این موضوع بھ شدت مین ھیوک رو عصبانی و ناراحت میکرد و اینکھ نمیتونست چیزی بگھ چون اون ھا باھم کاپل بودن بیشتر ناراحتش میکرد فکر کردن بھ این چیزھا باعث شده بود تو بحث بقیھ شرکت نکنھ و در سکوت غذا بخوره ھیونوو: -باورم نمیشھ چنین گروه خوبی پیدا کردم..مطمئنم نظر بقیھ ھم ھمین طور خواھد بود! ھیونگ وون:واقعا از فکر کردن بھ آیدل شدن ھیجان زدم! ھوسوک اضافھ کرد: آدم ھایی خواھند بود کھ مارو دوست داشتھ باشن وساپورتمون کنن جوھان سرشو تکون داد: قراره اوپای یھ عالمھ دختر بشیم!و ھیونگ یھ عالمھ پسر؟ کی ھیون کھ از دیدن مین ھیوکی کھ ساکت نشستھ و اصلا شبیھ مین ھیوک ھمیشگی نیست دلش گرفتھ بود
با لحنی محکم و درحالی کھ سعی میکرد نشون نده کھ عصبانیھ رو بھ جوھان گفت: و بیچاره اون دخترایی کھ عاشق اوپا ھایی مثل ما میشن! ھیون وو با تعجب پرسید: دقیقا چرا؟ +چون اونا نمیدونن اوپاھاشون گی ھستن! چانگ کیون کھ درحال خوردن نوشابھ بود،نوشابھ تو گلوش پرید و بھ سرفھ افتاد: +گی ھستن؟مگھ کی گیھ؟تو؟ مین ھیوک از اینکھ چانگ کیون خودشو جوھان رو حساب نکرده بود جا خورد: تو!و جوھان شی! جوھان بھ خاطر اورده شدن اسمش وارد بحث شد: من مطمئنم ھیچ وقت بھ تو نگفتم کھ گیم!از کجا میدونی؟! کی ھیون و مین ھیوک کھ حالا از منکر شدن چنین چیز واضحی چشم ھاشون بھ شدت گرد شده بود بھ ھم دیگھ و بعد بھ جوھان وچانگ کیون نگاه کردن
مین ھیوک با انگشت بھ چانگ کیون اشاره کرد: ھمیشھ ی خدا تو و چانگ کیون کنار ھمید و رفتارتون کاملا مشخصھ کھ رلید!چطور انتظار داری کسی نفھمھ؟ جوھان،چانگ کیون،ھیون وو و ھوسوک ھمزمان و با صدای بلند ومتعجبی پرسیدن: -رللل؟ و صداشون بھ شدت بلند بود کھ توجھ بقیھ افرادی کھ تو سلف نشستھ بودن رو جلب کرد و بعد ھر چھار نفر شروع کردن بھ خندیدن با صدای بلند چانگ کیون کھ اولین بار بود بھ این شکل جلوی مین ھیوک وکی ھیون میخندید بھ خودش و جوھان اشاره کرد: +یعنی...وای..فکر میکردی ما دوتا کاپلیم؟!! مین ھیوک با مظلومیت سرشو تکون داد و متوجھ نمیشد کھ چرا دارن بھش میخندن ھیونگ وون کھ ھیچی از بحث متوجھ نشده بود وارد بحث شد: میشھ بگید چی شد دقیقا؟
ھوسوک درحالی کھ ھمچنان میخندید بھ جوھان و چانگ کیون اشاره کرد: -جوھانی وچانگی داداش ھای دوقلوی ھیون وو ھستن!ولی مین ھیوک فکر میکرده کھ این دوتا کاپلن! این بار نوبت کی ھیون ومین ھیوک بود کھ متعحب بپرسن: +دو قلوووو؟! چانگ کیون از جاش بلند شد و با خنده بھ سمت مین ھیوک و کی ھیون تعظیم کرد: لی چانگ کیون ھستم!ق ِل کوچیکتر جوھان و داداش کوچیکتر ھیون وو!خوشبختم! مین ھیوک کھ حالا گیج شده بود بھ ھوسوک اشاره کرد: مگھ تو دادا ِش ھوسوک نیستی؟آخھ با اون زندگی میکنی!! اشتبا ِه دوم مین ھیوک دوباره اون چھار پسر رو بھ خنده انداخت ھوسوک دستاشو بھ علامت منفی تو ھوا تکون داد: نھ ..نھ..خدا نکنھ!!!اون فقط پیش من زندگی میکنھ!
کی ھیون: چرا؟؟ ھیون وو دستشو رو شونھ ی چانگ کیون گذاشت: چون مامانم بیرونش کرده!! چانگ کیون با لب ھای آویزون بھ کی ھیون نگاه کرد: من پسر مظلومیم کھ بیرون شده!درموردم اشتباه فکر میکردید.. مین ھیوک کھ حالا خیالش راحت شده بود خطاب بھ جوھان پرسید: پس دوست پسر نداری؟ جوھان سرشو بھ علامت منفی تکون داد مین ھیوک سرشو کمی خم کرد و با نگاه شیطانی و طوری کھ فقط کی ھیون میشنید زمزمھ کرد: -خودتو،سیکس پکتو،چال لپات و خود لپات مال خودمین لی جو ھان!ھاھاھا... جوھان کھ فقط تکون خوردن لب ھای مین ھیوک رو میدید با تصور اینکھ بھش فحش داده: -خودتیی!خودتییی!ھرچی گفتی خودتیییی! لباشو مچالھ کرد و روشو برگردوند..

پایان پارت۶م^^
یھ پارت ویژه جوھان/چانگی نوشتم کھ امیدوارم خوشتون بیاد^^ نظر یادتون نره:[
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشھ^^ کاپل سکرت ھم کھ لو رفت:[[[
YOU ARE READING
True or False
FanfictionMonsta x: showki/joohyuk •• +توووو! یو کی ھیو ِن عوضی! چطور تونستی کاری کنی کھ عین احمق ھا ھفت روز ھفتھ،بیست و چھار ساعت شبانھ روز،ھر شصت دقیقھ ی ھر ساعت و ھر شصت ثانیھ ی یک دقیقھ و ھر صدم و دھم و زھرمار ھر ثانیھ بھ توعھ لعنتی فکر کنم و این قلبه لعن...