ساعت ۱۲ شب
مامان هیون وو به پسرا شب بخیر گفت و به اتاق مامان هوسوک رفت
بعد از بسته شدن در،جوهان بلافاصله بلند شد و دست مامان هوسوک رو گرفت:
"خاله ی قشنگم؟"
مامان هوسوک با مهربونی نگاهش کرد:
"جانم عسل شیرینم؟"
کمی عقب تر،کی هیون ادای عوق زدن رو در می اورد و هیون وو بی صدا بهش میخندید
جوهان ادامه داد:
"نذار مامان شب خفتمون کنه..در رو قفل کن خب؟'"
مامان هوسوک دستشو روی بازوی جوهان کشید:
"سعیمو میکنم نذارم بیاد بیرون..قول نمیدم!..هوم..شبتون بخیر پسرا!"
و به سمت اتاقش رفت
پسرا یکی یکی به مامان هوسوک شب بخیر گفتن
هوسوک ،چانگ کیون رو صدا زد و به کمک هم یکی از مبل هارو جابه جا کردن و وسط هال گذاشتن
مین هیوک متعجب به مبل نگاه میکرد:
"این چه کاریه دقیقا؟!"
چانگ کیون به طرف کوچیکتر اشاره کرد:
"تو و جوهانی اون سمت میخوابید.."
و با اشاره به سمت دیگه:
"منو..هیونگ و عزیزکرده ی نوظهور این سمت میخوابیدم تا چشمای پاک من و این دوتا سینگل بهتون نخوره!"
کی هیون چندثانیه به اطراف نگاه کرد:
"پس منو هیون وو چی؟"
هوسوک به در اتاق خودش اشاره کرد:
"تو اتاق من!"
کی هیون محکم گفت: "نخیر!"
چانگ کیون لبخند ملیحی زد: 'دقیقا بله!"
کی هیون به سمت هیون وو برگشت و با دیدن لبخندش ،چشماشو گرد کرد:
'چانگ کیون!حداقل توهم بیا!"
چانگ کیون با لبخند شیطانی نگاهش کرد:
"نچ!من برادرزاده میخوام!"
کی هیون چشماش جایی واسه گرد تر شدن نداشت،سعی کرد تن صداش رو کنترل کنه:
"چه کوفتی داری میگی چانگ کیون؟"
چانگ کیون چندبار به شکل کیوتی پلک زد:
"بهم برادر زاده بده!'
کی هیون یه پاشو بالا اورد:
"من فقط میتونم پامو بکنم تو حلقتتتت!'"
هیون وو،کی هیون رو به سمت اتاق هوسوک کشید
کی هیون درحالی که با هیون وو میرفت،چشماشو تنگ کرد،دست راستشو مشت کرد..درحالی که انگشت شصتش بیرون بود
YOU ARE READING
True or False
FanfictionMonsta x: showki/joohyuk •• +توووو! یو کی ھیو ِن عوضی! چطور تونستی کاری کنی کھ عین احمق ھا ھفت روز ھفتھ،بیست و چھار ساعت شبانھ روز،ھر شصت دقیقھ ی ھر ساعت و ھر شصت ثانیھ ی یک دقیقھ و ھر صدم و دھم و زھرمار ھر ثانیھ بھ توعھ لعنتی فکر کنم و این قلبه لعن...