کی هیون به سرعت تو بغل هیون وو به خواب رفتو روحشم خبر نداشت که هیون وو بیداره و اونو از عمد بغل کرده
هیون وو که مطمئن شد کی هیون به خواب رفته با فرو بردن انگشتاش بین موهای کی هیون،شروع به نوازشش کرد
تصورش درست بود..بغل کردن کی هیون حس بی نهایت خوبی رو بهش میداد...
پسر ریزه میزه ای که در طول روز اخمو و جدی به نظر میرسه الان کاملا تو آغوشش جا شده بود و چهرش آروم و مظلوم به نظر میرسید
کی هیون نفس عمیقی کشید و صورتشو تو گردن هیون وو فرو برد
با برخورد نفس های گرم کی هیون،ضربان قلب هیون وو شدت گرفت
نفس عمیقی کشید...دوباره..و دوباره..
تمام تلاشش رو کرد تا خودش رو کنترل کنه
چشماشو بست و سعی کرد بخوابه..
ولی..مگه میتونست بخوابه؟
**
ساعت ۶ صبح
هوسوک با حس نوری که به چشمم میخورد از خواب بیدار شد
چند لحظه روی تخت نشست تا تونست به یاد بیاره که کجاست
به تخت کنارش نگاه کرد
دوتا تی شرت از کناره ی تخت اویزون شده بودن و روی تخت جوهانی که روی کمرش خوابیده بود و مین هیوکی که سرش روی سینه ی جوهان بود
هوسوک بی صدا خندید و زمزمه کرد:
-فکرشم نمیکردم با رو یه تخت انداختنشون به این ریخت بیوفتن..
به تخت پایین نگاه کرد
هیون وویی که رو پهلو خوابیده بود و کی هیون؟
کی هیون کجاست؟
با دقت بیشتر متوجه شد کی هیون درواقع تو بغل هیون وو خوابیده
هوسوک به سختی خندشو کنترل کرد:
خدای من..
خم شد تا بتونه تخت پایین خودش رو هم خوب ببینه
هیونگ وون روی زمین خوابیده بود و چانگ کیون تخت رو تصاحب کرده بود
البته که نباید تعجب میکرد..چانگ کیون تختشو فقط با جوهان شریک میشد نه هیچ کس دیگه.
با تکون خوردن کی هیون،هوسوک خودش رو به خواب زد تا خجالتزده نشه
کی هیون که از خواب عمیقی بیدار شده بود،شروع کرد به کش دادن بدنش و امیدار بود هیون وو رو بیدار نکنه
به نظر میومد کل شب رو تو یک حالت بوده و این واسش باورنکردنی بود
کمی از هیون وو فاصله گرفت با این فکر که هیون وو نمیدونه خودش بغلشکرده و ممکنه فکر کنه اون که بغلش کرده کی هیونه و خوشش نیاد وناراحت بشه
YOU ARE READING
True or False
FanfictionMonsta x: showki/joohyuk •• +توووو! یو کی ھیو ِن عوضی! چطور تونستی کاری کنی کھ عین احمق ھا ھفت روز ھفتھ،بیست و چھار ساعت شبانھ روز،ھر شصت دقیقھ ی ھر ساعت و ھر شصت ثانیھ ی یک دقیقھ و ھر صدم و دھم و زھرمار ھر ثانیھ بھ توعھ لعنتی فکر کنم و این قلبه لعن...