*4*

244 23 8
                                    

Chicago
11:30 AM

‎بنتلی مشکی رنگی روبه‌روی مقر شرکت K S I توقف کرد.راننده پیاده شد و در عقب رو برای رئیس اون شرکت بزرگ باز کرد و اون پیاده شد...برای آخرین بار کتش رو صاف کرد.نگاه بی تفاوتی به اطرافش انداخت و به سمت جلو حرکت کرد.

‎با دیدن چهارنفر از کارمند هاش که سه نفر اون‌ها دختر هایی بودن که به خاطر آرایش غلیظشون نزدیک بود حالت تهوع بگیره،پوزخند زد.

‎"صبح بخیر آقای اسپراوس"

‎بدون اینکه جوابی بده از کنارشون رد و وارد شرکت شد...صدایی توی گوش هاش پیچید.

‎کول:این صدا چی بود؟

‎پرسید و گوشه لبش کمی رفت بالا.پسر چشم سبزی که نمیشناختش ولی معلوم بود از کارمنداهای جدید شرکته گفت

‎پسر:این همون صدا بود...

‎ایزابل:همونی که شما خواسته بودید.

‎دختر با موهای کوتاه مشکی که همه شرکت از لنز های طوسیش باخبر بودن گفت و با لبخند چندش آورش به کول خیره شد.

‎حالش از این وضعیت بهم میخورد.همه‌شون احمق بودن.

‎کول:نه...من یه صدای متفاوت میخواستم...خارج از جهان مادی.

‎درحالی که چشماش رو بسته بود و با نارضایتی نوک پاشو روی زمین میزد گفت.

‎کول:وقتی وارد این ساختمون میشین باید اینطور به نظر برسه که دارین پا به آینده میذارین.

‎نمیدونست برای چندمین باره که داره اینو به کارمندهای احمقش میگه و جالب تر از همه اینه که اون هیچوقت به چیزی که دنبالشه نمیرسه چون اون احمقا توانایی انجام چیزایی که کول ازشون میخواد رو ندارن.

‎جهت حرکتش رو عوض کرد و از در ورودی شرکت خارج شد.اون چهار نفر هم دنبالش رفتن...هیچ کدوم از اونا حرف نمیزد یا اعتراضی نمیکرد چون اون کول اسپراوس بود مگه میشه درمقابل اون و خواسته هاش چیزی گفت؟

‎کول:زمان حال.

"_Present"

‎گفت و به زیر پاش جایی که بیرون از شرکت بود اشاره کرد.سپس دوباره اومد داخل و به فضای شرکت اشاره کرد

‎کول:بگین.

‎"آینده"

"_Future"

‎اون چهار نفر یکصدا گفتند و منتظر واکنش رئیسشون شدن.

‎کول اینبار با رضایت سرش رو تکون داد چون به چیزی که میخواست رسیده بود.بعد به سمت دفترش -جایی که دارسی منتظرش بود- حرکت کرد.

Age Of Extinction[L.S]Where stories live. Discover now