*9*

244 21 29
                                    

‎قرار نبود اول این چپتر حرفی بزنم ولی واقعا جایی پیدا نکردم ک این حرفارو بگم چون حرفای اخر چپترا خیلی طولانیه واسه اینکه من خیلی پرحرفم😐پس اینجا میگم...گایز من الان واقعا ازتون ممنونم ک میخونید و کامنت و ووت میدین، وقتی کامنتاتون رو میخونم و سوالاتتون رو جواب میدم واقعا واسم لذت بخشه و حس خوبیه ک میبینم شما خوشتون میاد و دغدغه داستانو دارین...مرسی ک هستید و حمایت میکنید...دوستون دارم زیاااد💚💙

...

‎شان عزیز...
‎این هفته که گذشت چهارمین هفته‌ای بود که از تو خبری نداشتم...امیدوارم حالت خوب باشه.
‎آب و هوای فلوریدا چطوره؟حتی فکرش رو هم نکن بتونی برای خودت دوست پسر جدیدی از اونجا پیدا کنی چون وقتی برگردی گردن جفتتون رو میزنم.
‎تو نتونستی به جشن فارغ التحصیلی ام بیای و این من رو ناامید کرد اما اون روز خیلی فوق العاده گذشت...لویی من و هری رو به محل جشن رسوند و اون روز وقتی دیپلمم رو دریافت کردم هری خیلی خوشحال بود و بهم افتخار میکرد.الان خیلی سعی میکنم ایمیل مودبانه‌ای برات بنویسم چون دیگه فارغ التحصیل شدم و باید از سال آینده به دانشگاه برم اما میدونی در اصل باید کل این متن فاکی رو برات با فحش پر میکردم.هری میگه دیگه نباید فحش بدم ولی خب من نمیتونم...توی این چند هفته گذشته اون تونسته لویی رو کاملا تعمیر کنه و حال اون خیلی خوب شده فقط کاش به من اجازه میداد تا رنگش کنم...تو نیستی تا من درمورد لویی باهات حرف بزنم...اجازه ندارم به بقیه هم چیزی درموردش بگم.اون هم همه چیز رو به هری میگه پس نمیتونم درمورد تو باهاش حرف بزنم.رابطه لوکاس و لو هنوز هم مثل قبله و اون پسر هر لحظه آمادست با اون شماره تماس بگیره و لویی رو تحویل بده...امشب قراره با کارولینا برم بیرون؛خانواده های بن و راشل تصمیم گرفتن برای تعطیلات به فرانسه برن پس سر اونا شلوغه و نمیتونن با ما بیان...وقتی هم که برن فقط من و کارولینا میمونیم...توهم که نیستی و نمیدونم کی قراره برگردی اما میدونی من فکر میکردم قراره تابستون بهتری داشته باشم.به هرحال تو حق نداشتی به خاطر یه مسابقه چرت منو تنها بذاری و حتی بهم زنگ هم نزنی.وجود لویی تنها چیزیه که تو خونه موندن رو برام قابل تحمل میکنه و البته که هری خیلی تغییر کرده...اما این تغییر فقط وقت هاییه که پیش لوعه و خب هنوز هم وقتی کنار منه یه عوضیه...
‎ببین شان پیتر رائول مندز فقط بهت یه فرصت دیگه میدم و اگه زنگ نزنی...

‎هری:نایل...نایلللل.

‎صدای هری باعث شد اون پسر سریع سرش رو بلند کنه،لپ تاپش رو ببنده و صاف روی تخت بشینه.

‎نایل:من توی اتاقمم هز.

‎در اتاق باز شد و اون پسر توی چارچوب قرار گرفت...مثل بیشتر وقتهایی که با لویی بود لبخند زده بود و سرحال به نظر میرسید...درست برخلاف نایل که از همیشه خسته و غمگین تر بود.

Age Of Extinction[L.S]Where stories live. Discover now