Chapter 8

369 75 43
                                    

"داری میگی سهون این همه سال که گم و گور شده بود داشت درس میخوند و د کتر شده؟ اون سهونِ خسته؟ اون سهونِ بی مغز؟"

باید روانی بشم نه؟ باید بگردم یه تیمارستان خوب واسه خودم پیدا کنم نه؟
اما نه
دیگه عادت کردم!
خونه‌ی من بودیم و بکهیون از اون حال عجیب و غریب بودنش در اومده بود و به یه حال عجیب و غریب دیگه فرو رفته بود!
چرا این مرتیکه اصلا براش مهم نبود که چیز خورش کردن؟

البته خب عجیب نیست.
اون بیون بکهیونه

"جونگین چی شد؟"

"خودش داره کم‌کم باهام خوب میشه. اما چیزی که عجیبه اینه که چرا انقدر زود؟ انتظار نداشتم انقدر سریع وا بده."

"مگه خمیر نونه که وا بده؟!"

علاوه بر نابغه بودن در زمینه‌ی روانشناسی، باید مدرک نابغه بودن در جک های بیمزه و بی موقع رو هم بهش میدادن.

"جناب بی نمک.میشه بگی چی شد که جونگین انقدر سریع داره سعی میکنه به من نزدیک بشه؟"

"خب کسی نمیدونه حتی من. درسته اعتماد من بهت تاثیر گذاره ولی فکر نمیکنم انقدر تاثیر داشته باشه. حالا که بحثش شد. هفته‌ی دیگه  یکشنبه با مسئول پرونده‌ی جونگین جلسه دارم. میخوام تو هم توی جلسه باشی. هم میخوام با مسئول پرونده آشنا بشی و هم میخوام بیشتر درباره‌ی جونگین بدونی و اگه چیزی هست که ما نمیدونیم رو بهمون بگی."

!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡

جونگین از در وارد شد و با خجالت همیشگیش که یکم کمتر از روز های قبل بود بهم سلام کرد.
"لازم نیست خجالت بکشی جونگین شی. حداقل نه جلوی من که آبروم کامل جلوت رفته و به باسن بی گناهم جلوی چشمات تجاوز شده."

خندید و خودشو پرت کرد روی صندلی.چشمام گرد شد! گفتم بهش راحت باش نگفتم انقدر دیگه! هیچی نشده ولو شد جلوم.

"راست میگی خب. یه موجود کیوت باسن زشت تو رو اول دید و بهش چشم داشت..."
این چی بود که تو صداش موج میزد؟ حسادت؟

"وایستا ببینم نکنه تو واقعا از اون فسقلی رو اعصاب خوشت میاد؟"

توقع داشتم در حدی ازش خوشش بیاد که با شَک و تردید قبول کنه. نه که حمله کنه سمتم و انگشت اشارشو به قصد کور کردنم بیاره تو صورتم...

راستی با شانس خوب من که آشنایی دارین؟
در خوش شانس ترین حالت ممکن انگشت میرفت تو چشمم و یکم چشمم ورم میکرد.

از اونجا که من آدم فوق بد شانسیم انگشتش مسیر اشتباهی رو طی کرد و از راه دماغ بیچارم به مغزم دسترسی پیدا کرد!

"یا یا یا چیکار میکنی مرتیکه‌ی چندش؟"

انگشتشو محکم کشیدم بیرون و دماغ نازنینم که سوراخش حداقل 2 سایز بزرگتر شده بود رو ماساژ دادم.

I'm a psychic for youWhere stories live. Discover now