Chapter7

355 77 27
                                    

"لطفا منتظر بمونید تا به دکتر اطلاع بدم."

کیم جونگین با ظاهری آشفته و پریشون بدون نوبت اومده بود و اصرار داشت با بکهیون صحبت کنه.
تا خواستم تلفن رو بردارم به بکهیون بگم جونگین اومده، در اتاق باز شد و بکهیون بدو بدو طرف دستشویی دوید.
اگه از بکهیون انتظار یکم ادب و شخصیت داشتم، با باز گذاشتن در دستشویی و صدای فریادش که میگفت "دراز عوضی توی قهوه‌ی صبحم چی ریخته بودی؟ اسهال شدم...خدا لعنتت کنه." فهمیدم که بویی از ادب نبرده!
"محض رضای خدا در اون دستشویی رو ببند بیون! کسی علاقه‌ای نداره ریدن تو رو تماشا کنه! و دکتر جان! آبروت جلوی جناب کیم رفت!"

"کیم؟ کدوم کیم؟ میدونی من چندتا کیم میشناسم؟آااااای چانیول برو یه کوفتی درست کن مردم از دل پیچه. امروز بالای 40 بار فقط اومدم دستشویی. فکر کنم کم کم جونمم با اسهال از تنم بره بیرون! واااااااای....برو به یه دکتری چیزی زنگ بزن مثل پوست هویج یه گوشه واینستا!"

قطعا باید من بلند بلند به اون موش کوچولویی که به خودش میپیچید و چرت وپرت پشت هم میگفت میخندیدم...اما جونگین پیش دستی کرد و انقدر خندید که چشماش اشکی شده بود و پخش زمین بود.

"عه جونگین تویی؟ اینجا چیکار میکنی؟ ببخشید توی این موقعیت دیدیما...ولی واقعا حس میکنم قراره بمیرم...جونگینا میتونی وصیت نامه‌ی منو از تو گاوصندوق دربیاری و پیش خودت نگه داریش؟ میترسم بسپرمش دست این بی عرضه و بزنه نابودش کنه."

"یااااا مرتیکه‌ی رینو(صفت جدید به معنای کسی که بسیار میریند!)  کی بود که اخلاقای مزخرفتو تحمل کرد و باهات موند؟ کی بود که هر چی سر مزه‌ی قهوه غر زدی تحمل کرد و دوباره برات درستشون کرد؟ کی بود که هر چی حرصشو در اورد خودشوو کنترل کرد تا نزنه فکتو بیاره پایین؟ کی بود که..."

"یاااا یاااا آروم باشین آقایون...شبیه زوج های در شرف طلاق شدین!"
کیم جونگین عوضی! دست گذاشت رو نقطه ضعف جفتمون!
"بلا به دور!"
"بلا به دور!"

نه انگار واقعا شبیه زوج های در شرف طلاق شدیم ، چون هر دو با هم این جمله رو داد زدیم و با فهمیدن این موضوع، دوباره همزمان جیغ بلندی کشیدیم.

"هی کیم جونگین!دفعه‌ی بعد خواستی منو به این دراز آویز زینتی بچسبونی یادت نره من کی بودم! من بیون بکهیون، جوون ترین، خوشگل ترین، جذاب ترین، سکشی ترین، مهربون ترین و عامممم... ترین ترین روان شناس خوشگل این کشورم... اها اها  نابغه ترین رو یادم رفت!"

"هی نابغه! رودل نکنی یه وقت!"

جونگین که دیگه خنده هاش قهقهه شده بود حرفمو ادامه داد
"فعلا که به جای رودل اسهال شده! کاریش نداشته باش بذار دلش خوش باشه!"

بکهیون که دیگه خویشتن داریشو از دست داده بود با همون شلوار پایین کشیده شده پنگوئن وار  از دستشویی بیرون اومد و زل زد به جونگینی که روی زمین قِل میخورد و میخندید.

I'm a psychic for youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang