Chapter 6

326 83 15
                                    

Chapter 6
"میترسم واقعا این بچه خل بشه!اذیت نکنینش انقد من منشیمو لازم دارم."
"اوه نگران نباش دکی جون...چیزیشم بشه تو هستی دیگه خوبش میکنی"

اینا آخرین حرفای بکهیون و سونگجه بود که چانیول شنید و با بسته شدن در و تنها شدنش با موجودی به اسم کیونگسو،ترس سر تا جونشو فرا گرفت و ناخودآگاه با دستاش باسنشو گرفت.

اما هیچ واکنشی از طرف کیونگسو نگرفت
خیلی اروم و بی صدا نشسته بود و انگار ذهنش درگیر چیزی بود...

چانیول شونه‌ای بالا انداخت و مشغول مرتب کردن وسایلش شد.ذهنش خسته‌تر از چیزی بود که بخواد به کیونگسو و تغییر خلق ناگهانیش فکر بکنه.

¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!¡!

"چانیول حواست به من هست؟"

چانیول گیج و خسته سرشو از پرونده‌های ناتمومی که جلوش ریخته بود بالا اورد و با گیجی به بکهیونی که طلبکار جلوش دست به کمر ایستاده بود نگاه کرد.

چند لحظه‌ای طول کشید تا ذهنش جمع و جور بشه و جواب بکهیونو بده.
"چیزی شده؟"

احمقانه پلک زد و باز به بکهیون خیره شد.
"پاشو بچه‌‌‌...خودتو میکشی آخر.پاشو بریم خونه.کار برای امروز بسه.باهات یه سری حرف دارم."

چانیول که در حال بیهوشی بود با خوشحالی پیشنهاد بکهیونو قبول کرد و بیخیال بهم ریختگی های روی میزش شد و غرغر های بکهیون برای مرتب نبودن رو به جون خرید و زودتر از بکهیون از مطب بیرون رفت.

چشماشو بست و به دیوار تکیه داد و منتظر اون به قول خودش نیم وجبی شد.با دست گرمی که روی دستش قرار گرفت چشماشو باز کرد و قیافه‌ای از بکهیون دید که هیچوقت تا حالا ازش ندیده بود.

دلسوزی یا مهربونی یا هر چیز دیگه‌ای که بود...کاملا با اخلاق های بکهیون خیلی متفاوت بود.

بکهیون سوییچ ماشین رو ازش گرفت و گفت که اون رانندگی میکنه.
به محض این که چانیول پاشو توی ماشین گذاشت خوابش برد...




با حس چیز کرم مانندی که از روی لباس روی تنش کشیده میشد پلکاشو از هم فاصله داد و سعی کرد تاری دیدش رو از بین ببره.
تنها چیزی که میتونست ببینه تاریکی پارکینگ بود
اما کلّه‌ی پر مویی جایی نزدیک سینش و دستایی رو روی کمرش حس میکرد و البته تلاش اون فرد رو برای تکون دادنش حس میکرد.

و بعد تلاش های فراوان تونست بدن چانیول رو سمت خودش بکشه
اما....
کشیدن همانا
و جفتی کتلت شدن کف زمین همانا!

چانیول که تازه از گیجی بعد از بیدار شدنش در اومده بود جیغ نه چندان زیبایی کشید و محکم به طرف مقابل لگد پروند

"لنگای درازتو جمع کن نفهم...زدی عقیمم کردی!"

خب... شاید چانیول...

I'm a psychic for youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora