Chapter 9

335 75 43
                                    

جونگین خودش هم هیچوقت فکرشو نمیکرد انقدر برای دیدن آدم جدیدی مشتاق باشه!
شاید اگه هنوزم آدم قبلی بود بدون خجالت میرفت جلو د ازش درخواست میکرد. اما جونگین خیلی وقت بود توی ارتباط برقرار کردن با آدمای اطرافش هم  مشکل داشت. چه برسه به افراد جدید!

دست خودش نبود.
احتیاط بود و افسردگی.

اما یه چیزی اون پسر کوچولوی کیوت رو متفاوت کرده بود.
پوست سفیدش بود یا ابروهای کلفتش یا لب های گندش؟
قد و هیکل ریزه میزش یا صدای گرم و مردونش؟
شیطنت های با مزش یا طرز نگاهش؟

شایدم ترکیب همه‌ی اینا بود که خاصش کرده بود؟

مهم نیست که چی اون پسر رو خاص کرده.
مهم اینه اون پسر براش خاصه و جونگین بعد از مدت ها میخواد به خودش تکون بده و به حرف دلش و روانشناسش گوش بده.

روانشناسش ازش میخواست که از همه نترسه.
همه که قصد کشتنشو نداشتن
داشتن؟

هر کی هم قصد کشتنشو داشته باشه اون منشی احمق و دراز، پارک چانیول نداشت.
اون حتی عرضه نداشت دماغشو بکشه بالا!
پس کمک گرفتن ازش مشکلی ایجاد نمیکرد. میکرد؟

تصمیم گرفت بهش نزدیک بشه
حداقل اگه کیونگسو پسش میزد غیر از بیون بکهیون کسیو داشت که براش چس ناله کنه!

و خب اون جونگین شر و شیطون درونش خیلی وقت بود خودشو به در و دیوار میکوبید تا بتونه آزاد بشه... که با دیدن چانیول و خل و چل بازیاش و صد البته با تاثیری که کیونگسو با همون یه برخورد روش گذاشته بود، تونست آزاد بشه و این یعنی بیچارگی چانیول!

از وقتی چانیول گفته بود کمکش میکنه، هر نیم ساعت بهش زنگ میزد تا از وضعیت کیونگسو با خبر بشه


کیونگسویی که حتی خودش نمیدونه کجاست چه برسه به اون چانیول بدبخت!

"محض رضای خدا کیم جونگین اگه یه بار دیگه زنگ بزنی میرم کیونگسو رو از هر ناکجا آبادی که هست پیداش میکنم و مجبورش میکنم بهم تجاوز کنه!"

این جمله رو حداقل شونزده بار از زبون چانیول شنیده بود و شونزده بار دیگه هم بهش زنگ زده بود!

گوشیشو برداشت تا برای بار ده میلیاردم توی اون روز به چانیول زنگ بزنه، اما قبل از این که کاری کنه گوشیش زنگ خورد و است "دراز احمق کون گزنده" روی صفحه‌ی گوشیش ظاهر شد.

"تا نیم ساعت دیگه اینجا باش.همین الان زنگ زد و خواست دکترو ببینه و من جوری بهش تایم دادم تا یکم معطل بشه و بتونی باهاش حرف بزنی و دست از سوزوندن گوشی من برداری."

"ممنو‍..."

حرفش تموم نشده صدای بوق رو شنید. انگار خیلی رفته بود رو اعصاب چانیول!

I'm a psychic for youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora