باید ازت دلیلشو میپرسیدم

342 78 40
                                    

همون موقع که توی بغلم بودش و روی تختش دراز کشیده بودیم. من تصمیم گرفتم همون موقع بهترین زمانی بود که بهش بگم دوسش دارم.

اما بجای اینکار دوباره بوسیدمش و اون پیشونی‌هامون رو بهم چسبوند. اتاقش تاریک بود، از لای پنجره نور‌ماه میتاپید و من پسر رویاهام رو توی بغلم داشتم.

_توی چشمام نگاه کن

زمزمه کرد. تنم مور‌مور شد و پلکام رو روی هم فشار دادم، اما نمی‌تونستم بازشون کنم. چون اونا دقیقا رو به روی چشمای زین بودن.

_من نمی‌تونم

_چرا؟

_نمی‌دونم

دروغ گفتم. میدونستم. اما نمیخواستم بهش اعتراف کنم. بخاطر اینکه اون بهم میخندید و بعدش میگفت از خونه‌ش برم بیرون و وقتی به اندازه‌ی کافی بزرگ نشدم برنگردم.

_فقط به چشمام نگاه کن لی

اینبار سرشو کرفتم و اون رو به سینم چسبوندم. چشمام رو باز کردم و موهاش رو بو کشیدم. بوی الکل و سیگار میداد.

این بوها من رو یاد چند ساعت پیش انداختن. اما نذاشتم توی من نفوذ کنم. زین الان اینجا بود. توی بغل من.

_من خیلی خسته‌ام زین

براش زمزمه کردم. خسته بودم، از اینکه هرلحظه ممکن بود از دستش بدم خسته بودم.

_از چی خسته شدی؟

_دلم به مسافرت میخواد

_منم. کل این سال لعنتی رو خونه بودم

_واقعا؟

_واقعا

دستم رو لای موهاش بردم و اونارو نوازش کردم. اون بیشتر بهم چسبید.

_پس بیا بریم به یه جزیره‌ی کوچیک

خندید. نفسای گرمش به سینه‌م خورد. صورتش رو‌ به سینه‌م مالوند و نفس عمیقی کشید.

_قبوله، بذار لباسامو بردارم

_به لباس نیاز نداری. میریم اونجا، یکم شنا میکنیم. اگر خسته شدیم برمیگردیم لب ساحل... اگرم سردت بشه من میبرمت سمت کلبه، بعد پتوهارو‌ دورت میپیچم. اگرم باز سردت بودم خب... بغلت میکنم

صدای نفسای آرومش میومد. فکر میکردم خوابش برده. اما وقتی پلک میزد مژه‌هاش به پوستم برخورد میکرد.

_به چمدون نیازی نیست اگر سردت بشه. بغلت میکنم. اگرم خسته بشی زیر پتو میبرمت و میخوابیم، طوری که مهم نباشه فردا قراره کی بلند بشیم

لبخندی زد.

_ازین خوشم اومد

_اگر صبح گرسنه‌ت شد. برات صبحونه درست میکنم و روی تخت میارم بعدش شاید بریم ونیز

Look Me In The Eyes(ziam AU)Where stories live. Discover now