باید به آپارتمانش میرفتم

337 87 142
                                    

زندگی به من از راه سخت یاد داد که هیچ چیزی دائمی نیست.

یه روز هست که تو خوشبخت‌ترین مرد روی زمینی، چون تمام توجه اون روی توئه و روز بعد زین‌مالیک دیگه بهت اهمیت نمیده.

وقتایی که از سرکار به خونه میومد. زین توی اتاق بود و در رو قفل میکرد. ساعت پنج صبح بود که حس میکردم کنارم دراز کشیده و صبحا وقتی از خونه بیرون میزدم، اون تازه دو ساعت بود که بخواب فرو رفته بود.

جوری رفتار میکردیم، انگار دوتا غریبه‌ایم که یه روزه دارن باهم زندگی میکنن.

من بهش حق میدادم. اون شدید مشغول کارش بود و دیگه وقت من رو نداشت. همونطور که من دیگه وقت اون رو نداشتم.

تمام صحبت ما از یه خسته نباشی بعد از سرکار من تشکیل میشد.

صادقانه من برای بهتر شدنش تلاش کردم. سعی کردم با بوسه‌هام حواس اون رو از روی کارش پرت کنم و به سمت تخت بکشونمش، اما زین به هیچکدوم توجه نمیکرد.

اون حتی از وجود من توی خونه عصبانی میشد. به قدری که بیشتر زمانش رو توی اتاق میگذروند.

یک شب وقتی رفته بود بیرون دوباره ساعت سه صبح برگشت. نه تلو میخورد و نه میخندید. پس نتیجه گرفتم چیزی مصرف نکرده.

اون شب بیشتر از چیزی که باید عصبانی بودم و دلیلش برای دیر کردنش نبود، دلیلش کلافگیم از بی‌توجهیش بود.

_اصلا خبر داری چقدر دیر کردی؟

سعی کردم صدام رو پایین نگه دارم و از جام بلند نشم-اگر بلند بشم ممکنه ببوسمش و همه عصبانیتمو فراموش کنم.

_خب؟

گفت و سمت زیرسیگاری که روی میز بود رفت. پشتش به من بود وقتی که سیگارش رو روشن کرد. برای همین نفهمید وقتی سرم رو بالا آوردم و با تعجب بهش نگاه کردم.

_چه دلیلی داره که تا دیروقت بیرون باشی؟

_فکر نمیکنم دلیلش به تو ربطی داشته باشه

_چی؟

_واضحه لیام، اینکه کی میرم، کی میام، با کی میرم و با کی میام، هیچکدوم به تو هیچ ربطی نداره

_زین...

_تو هیچکس نیستی

اون بهم یادآوری کرد. بغض توی گلوم رو قورت دادم و سرم رو پایین گرفتم. من برای زین هیچکس نبودم.

با خونسردی تمام سیگارش رو تموم کرد، بدون اینکه در نظر بگیره چه آشوبی توی من راه انداخته.

Look Me In The Eyes(ziam AU)Where stories live. Discover now